در هم تنیدگی فعالیت بازاریان سنتی و بخشی از روحانیت در ایران معاصر یک پدیده قابل لمس است. فعالان بازار برای در امان ماندن از دخالت‌های برخی حکام در دوران قاجار از روحانیت کمک می‌گرفتند. محمدعلی تهرانی (کاتوزیان) در نقل خاطرات خود، گوشه‌ای از این موضوع را در یک واقعه توضیح داده است. مجتمعین از یک طرف برق غداره را دیده از طرفی چوب و چماق به مغز بعضی خورده از جانبی صدای حرکت عرابه شنیده گمان کردند که نظامیان توپ به مسجد آورده تا مردم را به توپ ببندند. در آن موقع همه رو به فرار گذاشتند و کفش و کلاه و عمامه و عبا بود که در مسجد ریخته شد. عده‌ای دور بهبهانی و جمعی دور طباطبایی و برخی اطراف سیدجمال را گرفته با زحمتی از مسجد بیرونشان بردند.

اتباع امام با شش لول‌های پر در تعقیب سیدجمال رفتند چه از قراری که فردای آن روز شنیدم امام وعده صد تومان برای قتل سید داده بود. بالجمله، هر چه بیشتر سید جمال را جستند کمتر یافتند چه در آن موقع سید عبا و عمامه نداشت و با سایرین شبیه بود و تاریکی مجال به حمله‌کنندگان نمی‌داد که سید را بشناسند و سید در آن تاریکی شب به منزل طباطبایی رفته و از آن شب هر چند شبی در جایی پنهان می‌گشت تا پس از ورود آقایان علما از حضرت عبدالعظیم که شرح آن بعد گفته خواهد شد که در آن موقع آشکار گردید و پس از تفرق جمعیت از مسجد طباطبایی به منزل خود رفت و بهبهانی و آشتیانی و صدرالعلما و عده زیادی از طلاب به مدرسه مروی رفته تا چهار شب در آنجا ماندند و نتوانستند تصمیم قطعی اتخاذ نمایند، لهذا هر یک به منزل خود رفتند و تجار و کسبه نیز هر یک به محل خود رفته بدون آن که در جایی جمع‌آوری شوند.

اما امام جمعه پس از این فتح شایان با برادر خود ظهیرالاسلام به حیاط گلستان (ارگ سلطنتی) رفته اول عین‌الدوله را ملاقات و پس از آن مظفر‌الدین شاه را دیدن می‌نمایند و معلوم نشد در این دو جلسه چه مذاکره و مقاوله‌ای به عمل آمد. همین قدر معلوم شد که در مقابل این خدمت دو هزار پنج هزاری به امام جمعه نقدا تادیه گردید و مقداری از آن برای ائمه جماعت به توسط امام فرستاده شد و در همان شب رقعه زیادی از طرف امام برای همه جماعت و مدرسین نوشته و شبانه به منازل آنها فرستادند که فردا را در منزل امام حاضر شوند.

یکی دو ساعت از آفتاب روز بعد اکثر مدعوین به منزل امام حاضر و مرحوم حاج شیخ‌فضل‌الله و حاج میرزا ابوطالب زنجانی و شیخ جعفر گلپایگانی و عده‌ای از ائمه جماعت در خانه امام تجمع نموده، امام شروع به صحبت کرد و اظهار داشت تا کی ما باید صبر کنیم و عده‌ای از ارباب منبر هتاکی نموده هر نامربوطی را در ملأ عام بگویند و هیچ حرف نزنیم. از امروز باید اتفاق کرد و جلو هتاکی اهل منبر را از قبیل سیدجمال و حاج شیخ محمد واعظ و اکبر شاه و مانند آنها را گرفت و نگذاشت بیش از این توهین به اهل علم نمایند و علما باید محترم باشند و جمعیت کم‌کم رو به فزونی گذاشت.

دیگر منزل امام گنجایش جمعیت را نداشت، لهذا امام با جمعیت مزبور به مسجد شاه رفته همان جایی را که شب سابق اشغال نموده بودند گرفتند و بر حسب خواهش امام و شیخ آقا شیخ جعفر گلپایگانی که مدتی در نجف در محضر مرحوم حاج میرزا حبیب‌الله رشتی تلمذ نموده و خود را از مبرزین علما می‌پنداشت بر منبر صعود کرده و جمعیت زیادی از تماشاییان نیز به حاضرین محلق شده بودند شروع به خطابه نمود و شرحی از اوضاع و احوال خود بیان نمود به این طریق که احقر از وقتی که به طهران آمدم نه نماز خواندم (مراد نماز جماعت است) نه مداخله در شرعیات (مراد قضاوت شرعی است) کردم احقر از شما مردم تقاضا دارم، دکاکین و حجرات خود را باز نموده و اشتغال به کسب و کار خود داشته باشید. آقایان علما آنچه وظیفه خود می‌دانند اقدام خواهند نمود و از احقر خواهش نمودند که من شما را بیاگاهانم. احقر نیز اجابت نمود و از منبر به زیر می‌آید و جمعیت متفرق می‌گردد و از آن تاریخ آقاشیخ جعفر گلپایگانی مشهور به شیخ جعفر احقر گردید.

شب پیش آمد امام عده مخصوصی را دعوت نمود که من‌جمله نگارنده و حاج‌میرزای یحیی دولت‌آبادی بود. امام اظهار داشت که از طرف دولت تولیت مدرسه مروی به اینجانب واگذار گردیده است. فردا را باید با یک جاه و جلال و ابهت به مدرسه برویم. از شما خواهشمندم موجبات آسایش واردین را فراهم نموده و از هیچ مخارجی مضایقه نکنید. در این موقع دانستم که یکی از نتایج ملاقات شب گذشته در دربار گرفتن تولیت مدرسه مروی بود.

بالجمله، در جواب گفتم این کار، کار مباشر است، مباشر مدرسه را خواسته دستور بدهید تا موجبات آسایش واردین را فراهم نماید.ضمنا امام اظهار داشت عملیات ما در دیروز و امروز چه انعکاسی در مردم نموده است.

نظر به اینکه با امام خصوصیتی بی حد داشتم گفتم که پیشامد دیروز و امروز برخلاف سیاست شخصی شما بود، چه عوام‌الناس که دیروز به شما اظهار ارادت می‌نمودند امروز از شما تبری می‌جویند، حتی یکی از مریدان را دیدم که می‌گفت اگر دسترس به فلانی می‌داشتم کار او را می‌ساختم، چه توهین بزرگی به علما نموده و سیدجلیلی را که چند سال در مسجد شاه به وعظ و نصیحت و اندرز مشغول بود در حضور فلانی چون یک کلمه بر علیه سیاست او سخن گفت فورا بابی شده و واجب‌القتل گردید. من در عالم خلوص و دوستی برای عودت حیثیت شخص شما عقیده‌مندم که آقاسیدجمال‌الدین را خواسته و دلجویی نموده و اجازه دهید که شب‌ها به منبر مسجد شاه رفته و با عده‌ای به حضرت عبدالعظیم رفته و آقایان متحصنین را عودت به طهران داده و عزل علاءالدوله را از دولت خواستار شوید.

حضار که همه از خصیصین امام بودند همه تصدیق نمودند و گفتند این نصیحتی است عقلایی و آنچه فلانی گفت عین صواب است و‌ آنها نیز در تعقیب بیان من شرحی اظهار داشتند ولی موثر نیفتاد تا روز بعد امام با شیخ و اتباع هر دو و عده‌ای از ائمه جماعت به مدرسه مروی آمده و مدرسه را تصرف کردند و عده‌ای ژاندارم نیز از طرف عین‌الدوله در مدرسه و اطراف آن گذاشته شده بود که مبادا اتباع بهبهانی موجب آشوب گردند و طرف شب کلیه موقوفاتی که در تصرف بهبهانی و آشتیانی و اتباع آنان بود از طرف عین‌الدوله توقیف گردید و صباح آن روز امام با جمعیتی از ائمه جماعت شیخ را بازدید نمود و در مجلس بازدید نقل و شیرینی بر سر هم می‌پاشیدند و ضمنا می‌گفتند که خصم جدی ما مغلوب گردید و از مغلوبیت خصم بسیار خرسندی می‌نمودند، چه دیگر کسی نبود در مقابل آنان عرض اندام نماید.

مهاجرت به حضرت عبدالعظیم

بهبهانی روز پس از واقعه مسجد شاه چندین کاغذ به رفقای خود از قبیل طباطبایی و آشتیانی و صدرالعلما و آقاسیدجمال افجه داماد مرحوم حاج میرزاحسین و حاج میرزا خلیل و دیگران نوشته که من به موجب استخاره به حضرت عبدالعظیم خواهم رفت در صورتی که با من موافقید شما هم به حضرت عبدالعظیم بیایید.

روز اول فقط کسی که مهاجرت نمود طباطبایی با آقاسیداحمد طباطبایی که برادر او بود و صدرالعلما و آقامیرزا محسن برادرش در آن روز ملحق به بهبهانی شدند و در این روز بازارها باز و گویا روز قبل هیچ حادثه‌ای اتفاق نیفتاده و روز پس از تصرف مدرسه مروی آقاشیخ مرتضی آشتیانی نیز ملحق به آقایان گشت.