نبردهای تزاران روس با قیصرهای آلمان شاید در ذات خود با ایران ارتباطی نداشت، اما حضور گراندوک یوسوپوف روس که قاتل راسپوتین بود در ایران و اینکه آلمان‌ها می‌خواستند او را علیه کمونیست‌ها بشورانند؛ پای ایران را به وسط ماجرا می‌کشاند. در این بخش از نوشته منازعات درون روسیه که در یک سر آن تزارها و در سر دیگر کمونیست‌ها هستند را مطالعه می‌کنید...

قیصر آلمان و فرماندهان نظامی و سرویس اطلاعاتی ارتش آلمان اطمینان نداشتند که در طویل مدت لنین و رفقایش پیروز نهایی در جنگ قدرت در روسیه باشند و صرفا به این جهت حامی آنان بودند که روسیه را از جبهه جنگ شرق خارج کنند وگرنه برای امضای لنین و تروتسکی در طویل مدت اعتبار و ضمانت اجرایی زیادی قائل نبودند. مضافا اینکه ایدئولوژی آنان منبع تهدیدی از نظر امنیت داخلی آلمان بود و پس از جنگ دیر یا زود برای قطع این ریشه تهدید باید خودشان دست به‌کار می‌شدند؛ بنابراین برای اعتبار و قوت بخشیدن بیشتر به مفاد معاهده صلح برست لیتوفسک، همانگونه که گفته شد ابتدا به گراندوک نیکلای نیکلایویچ پسر عموی تزار رجوع کردند، ولی او نپذیرفت.

پس از آن مامورین مخفی آلمانی به این فکر افتادند که حداقل این معاهده را به امضای یکی از شاهزادگان تزاری برسانند.

برای این منظور به یاد پرنس فیلیکس یوسوپوف افتادند؛ یعنی همان شاهزاده‌ای که با کمک چند نفر از همفکرانش (یک شاهزاده دیگر به‌نام گراندوک دیمیترى، یک پزشک و یک نماینده مجلس دوما و یک افسر ارتش)، برای نفرت و رهایی از خیانت‌های راسپوتین چندی قبل او را کشته بودند؛ از این رو در به در دنبال او گشتند.

به هر حال قبل از آن زمان تزار دستور پی‌جویی قتل او را داده بود و پلیس شاهزاده مزبور و شرکای دیگر جرم را دستگیر کرد. از آنجا که یوسوپوف از خانواده سلطنتی بود مجازات سختی برای او تعیین نکردند و فقط او را به ایران تبعید کردند.

اما بشنوید از عاقبت کار گراندوک یوسوپوف. او پس از استعفای تزار و از هم پاشیدن شیرازه امور ارتش تزارى به روسیه بازگشت و از آنجا که تحصیلکرده رشته تاریخ در دانشگاه آکسفورد بود و پول قابل‌توجهی هم در آنجا داشت به انگلستان رفت.

او چون به سائقه وطن‌پرستی و به خاطر نجات روسیه از چنگال یک فرد منفور و خائن، مرتکب قتل راسپوتین و به ایران تبعید شده بود، اینک با سقوط رژیم تزارى، شهرت و محبوبیت همانند یک قهرمان را پیدا کرده بود.

آلمان‌ها به همین دلیل به دنبال او می‌گشتند، ولی جالب آنکه او هم حاضر نشد معاهده صلح برست لیتوفسک را که امضای تروتسکی و لنین بر پای آن بود را امضا نماید. بنا به‌روایتی هم آلمان‌ها نتوانستند او را پیدا کنند.

بالاخره با شکست امپراتوری آلمان و امضای قرارداد ترک مخاصمه در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ در کمپین و تحولات بعدی این معاهده سرنوشت دیگری پیدا کرد و دوران بلشویک‌ها شروع شد.

پس از تسلیم آلمان و انقراض سلسله هوهنزو لرن، دولت بلشویکی روسیه معاهده را در ۱۳ نوامبر ۱۹۱۸ کان لم یکن اعلام کرد و نیروهای آلمانی از سرزمین‌هایی که اشغال کرده بودند و در معاهده قید شده بود عقب‌نشینی کردند.

در آوریل ۱۹۲۲ به‌موجب عهدنامه «راپالو» آلمان شکست خورده اصل معاهده و پرداخت غرامت و ادعاهای ارضی مرتبط با جنگ را نیز ملغی نمود.

تضاد‌ها و مناقشات داخلی روسیه

«بلشویک Bolshevik» و «منشویک Menshevik» جناح‌هایى از جنبش انقلابی روسیه بودند که در سال ۱۹۰۳ به‌دنبال اختلاف‌نظر لنین و یولیوس مارتف که هر دو عضو حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه R.S.D.L.P. بودند که بر اساس برداشت‌ها و قرائت‌های متفاوت از مارکسیسم و مشاجرات ایدئولوژیک، با یکدیگر مرز‌بندى کردند. این اختلاف در دومین کنگره حزب در لندن و سال‌ها قبل از انقلاب اکتبر بر سر یک تفاوت تاکتیک، ولى مهم و سرنوشت‌ساز به‌وجود آمد. تئوریسین‌های هر دو جناح اکثریت و اقلیت معتقد بودند که روسیه و زیرساخت‌هاى آن به آن حد از توسعه صنعتی نرسیده است تا انقلاب کارگری که برای آن مبارزه می‌کنند در آنجا تحقق پیدا کند؛ بنابراین هر دو جناح بر این باور بودند که مبارزه برای سرنگونی رژیم تزاری در شرایط کنونی منجر به یک انقلاب بورژوازی خواهد شد.تا اینجا مشکلى نبود و هر دو جناح هم عقیده بودند، ولى مساله از آنجا آغاز مى‌شد که چه رویکردى باید در قبال یک انقلاب بورژوازى داشت؟

اکثریت طرفدار نظر لنین بودند. آنها به اعتبار داشتن اکثریت به‌زبان روسى (Bolshinstavo) یا «بلشویک» موسوم شدند و اصطلاح مارکسیسم - لنینیسم از اینجا باب شد. اقلیتى که طرفدار یولیوس مارتف بودند، چون به زبان روسی به اقلیت «Menshinstvo» می‌گویند به «منشویک» معروف شدند.

بلشویک‌ها، معتقد بودند که طبقه کارگر باید رهبری انقلاب را به دست گرفته و در اتحاد با دهقانان، دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان را بر پا نماید و می‌گفتند که حزب باید بدون هیچ سازشی، مخالفت و برخورد شدید انقلابی با نیروهای بورژوایی و لیبرال‌ها داشته باشد.

حال آنکه منشویک‌ها هم که مارکسیست هستند، بر این باور بودند در یک انقلاب بورژوایی در روسیه آنها هم می‌توانند به‌صورت تاکتیکی در حکومت شرکت کنند تا به‌تدریج شرایط عینی برای به‌قدرت رسیدن طبقه پرولتاریا فراهم شود.

این اختلاف‌نظر از سال‌ها قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ که اکثر رهبران انقلابیون در تبعید به سر می‌بردند وجود داشت، ولى به‌تدریج این مساله به مشاجرات و مجادله تئوریک و ایدئولوژیک بدل شده بود و حتی در محافل روشنفکری و مشروطه‌خواه ایرانی نیز تاثیرات خود را گذاشته بود.