نوسازی پس از مشروطه

بخش نخست

نمایی قدیمی از بازار تهران- عکس: iichs.org

ساختار و ماهیت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران تا پایان رژیم پهلوی، چگونه شکل گرفت؟ رفتار، تصمیم‌ها و اقدام‌هایی که دولت‌های پس از مشروطه آشکار کردند چگونه بود؟ درباره این پرسش‌ها، پژوهشگران پرشماری از ایران و کشورهای دیگر مطالعه کرده و نتایج مطالعات خود را منتشر کرده‌اند. برخی از این پژوهشگران به ویژه برخی از کسانی که در سال‌های اخیر و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در این‌باره مطلب نوشته‌اند، دیدگاه ویژه‌ای دارند. نقطه مرکزی دیدگاه اخیر این است که آنچه در ایران پس از مشروطه رخ داده همه از افکار عقاید غربی‌ها به ویژه انگلیسی‌ها سرچشمه می‌گیرد. نوشته حاضر نیز واجد چنین دیدگاهی است که در سایت نشریه زمانه درج شده است.

تعیین سرنوشت ایران آشوب زده پس از انقلاب مشروطه، نتیجه قراردادی بود که میان صاحبان شمشیر داخلی با یکی از قدرت‌های بزرگ خارجی، یعنی انگلیس، بسته شده بود. متجددین غربگرا، هنگام عقد قرارداد تعیین سرنوشت حضور نداشتند یا، به تعبیر درست‌تر، دعوت نشده بودند. نخبگان اندیشمند جهان سرمایه‌داری، عمیقا پی برده بودند که در کشورهای سنتی ریشه دار، چیزی جز نوسازی آنها نمی‌تواند حاکمیت سلطه‌جویانه غرب را تضمین کند. خام‌اندیشی است اگر گمان کنیم که یکی از پیامدهای نوسازی کشورهای زیر سلطه، استقلال و آزادی و پیوستن به خانواده جهان سرمایه‌داری است. مدرنیزاسیون کشورهای توسعه نیافته، موانع سلطه عقلانیت مدرن را مرتفع می‌کند. استعمارگران غربی برای رسیدن به این مقصود، در آن دسته از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکایی که از اقتدار و میراث سنتی کهنی برخوردار نبودند، مستقیما وارد عمل شدند و ماموران آنها عوامل اصلی نوسازی بودند، ولی در کشورهایی که دارای فرهنگی مقتدر، پیچیده و ریشه‌دار بودند، ناگزیر اهداف استعماری را به طور غیرمستقیم عملی کردند. در کشورهای نوع اول، بازرگانان و مبلغان مسیحی بیشترین نقش را در تغییر وضعیت اقتصادی و فرهنگی داشته‌اند. سفر دوم مبلغان مسیحی به کشورهای آفریقایی، معمولا به دستور حکومت‌های استعماری انجام می‌گرفت، نه به عنوان فرستاده یک انجمن تبلیغی. «دیوید لیونیگستن»، مبلغ مشهور انگلیسی، در سفر دومش (سال ۱۸۵۹ تا ۱۸۶۴) فرستاده حکومت بریتانیا بود که آن را به قصد گشودن راهی بازرگانی تا رودخانه «زامبزی» در قلب آفریقا انجام داد. فعالیت تبلیغی مسیونرهای مسیحی کاملا در جهت خواست استعمارگران غربی یعنی تخریب سنت بود؛ نویسندگان کتاب انسان‌شناسی فرهنگی در این باره نوشته‌اند:

«مبلغان مسیحی غالبا بر این باور بودند که برای درآوردن مردم بومی به دین مسیحیت، بهتر است فرهنگ‌های سنتی شان را به گونه‌ای منظم بی اعتبار سازند و از این طریق، آنها را از باورداشت‌ها و عملکردهای مذهبی‌شان جدا نمایند.»مبلغان مسیحی از طریق آموزش و پرورش کلاسیک اروپایی، در نوسازی فرهنگ بومی مردم موثر بودند. آفریقاییان مثل مشهوری دارند که نتیجه نهایی کار مبلغان مسیحی اروپایی را بازگو می‌کند. آنها می‌گویند:

«هنگامی که سفیدپوستان به سرزمین ما آمدند، ما زمین داشتیم و آنها انجیل، اما اکنون ما انجیل داریم و آنها زمین.»در کشورهای دارای فرهنگ پیچیده و ریشه‌دار، سلطه مستقیم برای جهان سرمایه‌داری استعمارگر امکان‌پذیر نبود؛ از این رو، نخبگان سیاسی و نظامی امپریالیسم غربی (انگلستان، روسیه و آمریکا) برای تحکیم سلطه خود بر این کشورها، چاره‌ای جز به‌کارگیری روش‌های غیرمستقیم نداشتند. راه‌هایی که سرمایه‌داری نو در تحکیم و بسط سلطه بر این گونه کشورها تجربه کرد عبارتند از: حمایت و اقدام در جهت روی کار آمدن دولت‌های مقتدر غرب‌گرا و متمرکز کردن اقتدار دولت، اعزام مستشاران سیاسی، اقتصادی و نظامی برای ساماندهی نهادهای نوین دولتی، تربیت نیروهای بومی وابسته به غرب در داخل و خارج کشور، حمایت از احزاب سیاسی غرب‌گرا، رواج فعالیت انجمن‌های سری فراماسونری و عضوگیری از میان نخبگان سیاسی و فرهنگی سرسپرده، اعمال سلیقه در برنامه‌های نوسازی کشورها از طریق سازمان‌های بین‌المللی غربی مانند صندوق بین‌المللی پول، شورای امنیت سازمان ملل کمیسیون حقوق بشر، یا تعهدات نظامی از طریق کشورهای همسایه.

روش عمومی در تحقق مراحل حاکمیت استعمار آن است که در مرحله اول، از به قدرت رسیدن نظامیان اقتدارگرای وابسته پشتیبانی می‌شود و در مرحله بعد از تثبیت حاکمیت رژیم وابسته، برنامه «نوسازی اقماری» در دستور کار آن دولت غرب‌گرا قرار می‌گیرد. نتیجه عینی این نوسازی، هیچ گاه افتخار ورود به جهان سرمایه‌داری نو و گذر از دروازه تمدن جدید نخواهد بود، بلکه در نهایت کشوری مترقی و مدرن جهان سومی شناخته می‌شود؛ کشور مدرن جهان سومی آن است که فقط در بخش‌های صنعتی، خدماتی و فرهنگ مصرفی سوداگرایانه با دنیای مدرن غربی همکاری نزدیک خواهد داشت، اما در بخش تولید دانش و فرهنگ بنیادی، امکان همفکری جدی با اندیشه‌گران غربی پیدا نمی‌کند. نیروهای نوگرا، خواسته یا ناخواسته در چارچوب برنامه «نوسازی اقماری» می‌اندیشند و عمل می‌کنند؛ بنابراین نگاه سرمایه‌داری نو به روشنفکران جهان سومی، ابزار گونه است و آنان را به چشم نیروهای «خودی» نمی‌نگرد.

پروژه نوسازی اقماری

سیاست قدرت‌های بزرگ غربی (انگلستان، روسیه و آمریکا) در برخورد با ایران، براساس پروژه نوسازی اقماری بوده است. برای این قدرت‌های بزرگ مهم بود که نگذارند در ایران رژیمی متخاصم تاسیس شود تا با به خطر انداختن منافع حیاتی آنها یا با ایجاد پایگاهی استراتژیک به نفع نیروهای دیگر و علیه آنها موقعیت‌شان را تضعیف کند.

برپایی دولتی مرکزی اقتدارگرا و وابسته به غرب که بتواند بر هرج و مرج و کانون‌های مختلف تصمیم‌گیری فایق آمده، برنامه نوسازی را در دستور کار خود قرار دهد، برای استعمارگران غربی کاملا حایز اهمیت بود. عوامل متعددی در اوایل قرن بیستم، نخبگان سیاسی انگلستان را به اتخاذ سیاست «سلطه غیرمستقیم» واداشت. انگلیس در وضعیت‌های بحرانی - مانند جنگ‌های ایران و روس - همواره از تعهدات خود به ایران شانه خالی کرد و این امر، زیان‌های جبران‌ناپذیری را بر ایران وارد آورد. از طرفی، به موجب قرارداد سال ۱۹۰۷، ایران زیر سلطه مستقیم روس و انگلیس و براساس قرارداد سال ۱۹۱۹، کاملا تحت‌الحمایه انگلستان قرار گرفت. این قرارداد، بدون تصویب نمایندگان مجلس اجرا شد. این گونه سیاست‌های استعماری انگلستان در ایران، ذهنیتی بسیار منفی برای مردم و سیاستمداران ایران به وجود آورده بود و این ذهنیت، انگلیسی‌ها را به حضور در پشت صحنه ترغیب می‌کرد. فرمانده نیروی انگلیسی در ایران درباره تاثیر منفی قرارداد ۱۹۱۹ چنین می‌نویسد:

«به نظر می‌رسد بتوان درک کرد که این قرارداد تا چه حد در ایران منفور بود و عموم، چقدر از کابینه وثوق قبل از سقوط، متنفر شده بودند. اعتقاد بر این بود که هدف از این قرارداد، واقعا از بین بردن استقلال ملی است و نخست‌وزیر، مملکت را به انگلیس فروخته است و پنهان کاری در انعقاد قرارداد، این واقعیت که مجلس نیز حضور نداشت و به کار بردن نادرست‌ترین روش‌ها برای انعقاد قرار داد... همگی این باور را تقویت کرد که بریتانیای کبیر در واقع از دشمن دیرین، روسیه بهتر نیست. این احساس به وجود آمده بود که بریتانیا به هر نحوی باید از کشور بیرون برود. شورش‌های آذربایجان و ایالات سواحل خزر و گسترش تبلیغات بلشویک‌ها نتیجه این احساسات بود؛ چون این تصور وجود داشت که بلشویسم نمی‌تواند بدتر (از انگلیسی‌ها) باشد و شاید، اگر ادعاهای بلشویک‌ها مبنی بر تامین عدالت برای ستمدیدگان راست باشد، بهتر هم باشد.»

وزیر مختار آمریکا در ایران نیز در گزارشی برای کشور متبوع خویش می‌نویسد: «وطن‌پرستان ایرانی مدعی هستند که این معاهده (۱۹۱۹) به معنای این است که انگلستان ایران را تحت قیمومیت خود قرار داده است.»(۵) از طرفی با اندک تغییری در گفته خانم نیکی کدی، انگلیسی‌ها در سال ۱۹۲۱ (۱۳۰۰ه-.ش) می‌دیدند که تبدیل ایران به کشوری تحت‌الحمایه آنها و تحقق مقاصد استعماری از طریق قرارداد ۱۹۱۹ تقریبا غیرممکن است؛ بنابراین به تشکیل دولتی مرکزی قوی متمایل شدند(۶) تا بدین وسیله، هم نیروهای داخلی ضدانگلیسی، مانند جنگلی‌ها را سرکوب کنند و هم نیرویی قوی در برابر نفوذ روس‌ها در ایران باشد.»دکتر محمد مصدق در بخشی از مدافعات خویش در جلسات «دیوان بین‌المللی دادگستری» که به دلیل شکایت انگلیس علیه دولت ایران تشکیل شده بود، به اختصار و صریح اشاره می‌کند که در تاریخ روابط ایران و انگلیس، چیزی جز ضرر برای ایران و نفع برای انگلستان وجود نداشته است.

وی می‌گوید: «تاریخچه روابط ایران و انگلیس طولانی‌تر از آن است که بخواهم در این جا به تفصیل آن را بیان کنم. همین قدر باید بگویم که در قرن یازدهم، ایران میدان رقابت دو سیاست امپریالیستی روس و انگلیس بود. چندی بعد دو حریف با هم کنار آمدند و در ۱۹۰۷ کشور ما را به دو منطقه نفوذ تقسیم نمودند. سپس هنگامی که امپراتوری تزاری واژگون گردید و اتحاد جماهیر شوروی گرفتار انقلاب داخلی شد، بریتانیای کبیر که از میدان جنگ فاتح بیرون آمده و در خاورمیانه بلامنازع و بی‌رقیب بود، از فرصت استفاده نمود و خواست با عقد قرارداد ۱۹۱۹ که عنان امور کشوری و لشکری را به دست افسران و کارشناسان انگلیس می‌سپرد، ایران را منحصرا در تحت اختیار و تسلط سیاسی و اقتصادی خود قرار دهد. بالاخره چون آن قرارداد هم با مقاومت شدید آزادی خواهان و وطن‌پرستان مواجه گردید، دیپلماسی انگلیسی برای اینکه سیاست خود را به صورت دیگری عملی سازد، رژیم دیکتاتوری را که بیست سال از آن حمایت نمود، بر سرکار آورد و منظور اقتصادی سیاست انگلیس از تمهید این وسایل این بود که با انحصار نفت، کشور ما را تصاحب نماید و به این ترتیب، آن چه باید موجب ثروت ملی ما شود، منشا بلیات گوناگون و مصائب طاقت‌فرسای ما گردید و این سلطه به وسیله کمپانی صاحب امتیاز عملی می‌شد؛ یعنی علاوه بر اینکه نفت ما را به سوی انگلستان می‌کشانید، به ضرر ایران، فواید کثیر مالی عاید انگلستان می‌ساخت.»