سیاست دموکراسی بازدارنده

سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در دهه‌های پس از جنگ جهانی، حمایت از رژیم‌هایی بود که آمادگی مبارزه علیه کمونیسم جهانی را اعلام می‌کردند. رهبران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز با کمک‌های فکری، مالی و نظامی دنبال بسط نفوذ خود بودند. این دو کشور پس از سال‌های ۱۳۲۰ در ایران جدال بزرگی را آغاز کرده بودند. مصدق در میان این دو کشور گرفتار شده بود. آمریکایی‌ها سرانجام به استدلال‌های انگلیس در سرنگون کردن مصدق تن داده و حکومت پس از مصدق را تحت حمایت قرار دادند... نویسنده متن حاضر معتقد است، آمریکا و انگلیس از «دموکراسی بازدارنده» در ایران حمایت می‌کردند و این رژیم سیاسی برخاسته از اندیشه‌های شاه بود که با افکار آنها سازگار شده بود... اگر برای دولتمردان انگلیس، برقراری روابط منصفانه با دولت مصدق امکان‌پذیر نبود، با به قدرت رسیدن سرکرده کودتاچیان ۲۸ مرداد، (سرلشگر زاهدی) زمینه برقراری روابط مجدد فراهم شد؛ زیرا در ایران، دولتی روی کار آمده بود که از پیچیدگی مسائل نفت به سادگی می‌گذشت و از نظام دموکراتیک مستقل نیز سخن نمی‌گفت. آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلیس، در بیستم اکتبر سال ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۳۲) در مجلس عوام اظهار کرد:

«امیدوارم فصل جدیدی در تاریخ ایران باز شده باشد. دولتی جدید در آنجا بر سر کار آمده است و دولت اعلی‌حضرت ملکه انگلستان، صمیمانه مایل است که دست دوستی خود را به سوی آن دولت و مردم ایران دراز کند. دولت ایران آگاه است که ما حاضر به برقراری مجدد روابط سیاسی خود هستیم. اگر این کار عملی باشد، آنگاه بهتر می‌توانیم با یکدیگر درباره مسائل پیچیده نفت ایران به گفت‌وگو بپردازیم. مایلم بگویم که دولت ایالات‌متحده، صمیمانه با ما در این خصوص همکاری می‌کند.»

رییس‌جمهور وقت آمریکا، آیزنهاور، فقط حمایت اقتصادی و سیاسی از دولت‌های خواهان حکومت مستقل را مشروط به رضایت مالیات‌دهندگان آمریکایی می‌دانست، ولی حمایت از کودتاچیان وابسته را مشروط به رضایت مودیان مالیاتی نکرد. در چهاردهم شهریور ماه سال ۱۳۳۲، لویی هندرسون، سفیر وقت آمریکا در ایران، دولت ایران را مطلع کرد که بنا به تصمیم دولت آمریکا، مبلغ ۵۴۵ میلیون دلار به عنوان کمک اقتصادی در اختیار زاهدی قرار خواهد گرفت.

تلقی دولتمردان شوروی هم از کار ویژه چپ‌های مدرن، مغایر با برداشت قدرت‌های انگلیس و آمریکا نبود. آنها نیز چپ‌های مدرن را روشنفکران درجه دومی می‌پنداشتند که باید در راه بسط پروژه «کمونیسم - استالینیسم» تئوری‌ها و دستورهای عملی دیکته شده را پس از گذراندن دوره‌های آموزشی، بدون چون‌وچرا اجرا کنند. حزب توده در ایران کاملا همین نقش را برای سیاست خارجی شوروی ایفا می‌کرد. رهبران حزب توده، به دلیل آموزش‌های حزبی و ایدئولوژیک که در شوروی دیده بودند، نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند مستقل از سیاست شوروی و به موازات منافع ملی بیندیشند؛ به همین دلیل پایگاه طبقاتی حزب توده به موازات طولانی‌تر شدن عمر حزب و آگاهی مردم از مقاصد و عملکرد آن، محدودتر شده و فقط در قشر خاصی از طبقه متوسط فعال و محصور مانده بود. احسان طبری، یکی از رهبران و تئوریسین‌های مهم حزب توده که در اواخر عمر به «کژ راهه» خود و یارانش پی برده بود، در باب تاثیر سیاست شوروی گفته است: «تاثیر سیاست شوروی، رهبری حزب توده را حتی در مواردی که بسیاری افراد در این حزب راضی به این کار نبوده‌اند، وادار به طی آن راه‌هایی کرد که به حیثیت او ضربه خردکننده‌ای وارد ساخت. قرار بود حزب توده، روش «ملی» را طی کند، ولی عملا کار او دفاع از سیاست روز در شوروی بود. آن هم به نحوی که جای توجیه را باقی نمی‌گذاشت. شوروی رهبری حزب توده را به مثابه مهره‌ای در دست داشت و هر جا که می‌خواست آن را به کار می‌برد.»

دولت شوروی در برخورد با دولت مصدق، همواره سیاستی توام با بی اعتنایی و انتظار را برای فراهم آمدن فرصت طلایی در پیش گرفت؛ یعنی همان سیاستی که غرب برای موفقیت عملیات سلطه‌آمیز خود بدان نیاز داشت. دولت شوروی از کمک اقتصادی به ایران دریغ و عملا با نخریدن نفت ایران به تحریم بین‌المللی از سوی دولت انگلیس کمک کرد. دکتر مصدق می‌نویسد: هفته‌ها با نمایندگان شوروی برای فروش نفت صحبت کردیم؛ ولی به جایی نرسید. اگر آنها پنج میلیون تن نفت، فقط پنج میلیون تن از ما می‌خریدند، دولت انگلیس به گرد پای ما هم نمی‌رسید. آمریکا و انگلیس با استفاده از این بی‌توجهی توانستند طرح سرنگونی مصدق را به اجرا گذارند. شاید بی‌توجهی و بی‌اعتنایی دولت شوروی در قبال حمایت از دکتر مصدق، از این رو بود که منافع شوروی از طریق دولتی دست نشانده (ولو وابسته به انگلیس یا آمریکا) بهتر از هر دولت غیرکمونیست دیگری تامین شدنی می‌بود.

عملکرد قدرت‌های بزرگ غربی در برخورد با رژیم پهلوی، یکی از دلایل مهم اثبات این نکته است که آنها با شکل‌گیری دموکراسی درجه دوم (دیکتاتوری) در ایران موافق بودند و هرگز علاقه‌ای به ظهور نظام دموکراتیک نظیر آنچه در انگلیس و آمریکا وجود دارد، از خود نشان ندادند. روابط جدید قدرت‌های غربی با ایران در دوره بعد از کودتای ۲۸ مرداد، در سطحی بالا و کاملا حسنه بود؛ به طوری که انگلیس و آمریکا در عزل و نصب نخست‌وزیران ایران مستقیما دخالت و سیاست‌های مورد علاقه خود را به شاه ایران دیکته می‌کردند. شاه نیز رهبری قدرت‌های بزرگ غربی، مانند آمریکا را پذیرفته بود. نیکسون، رییس‌جمهور آمریکا، در ۲۹ دی ماه سال ۱۳۴۸ طی نطقی هنگام استقبال از شاه ایران در واشنگتن، اظهار کرد: «گمان نمی‌کنم روابط ایران و آمریکا هیچگاه به خوبی امروز بوده باشد. این حسن روابط، مربوط به این واقعیت می‌شود که ما روابط خاصی نه تنها با کشور شما، بلکه با شخص شما داریم که در مورد من به چندین سال پیش برمی‌گردد.»

شاه نیز در جواب این طور بیان داشت:

«امروز ما بیش از هر وقت، نیاز به دوستی آمریکا و رهبری آمریکا در جهان داریم.»

با وجود چنین روابط دوستانه‌ای، دولتمردان انگلیس و آمریکا هیچگاه سعی نکردند که در جهت تبدیل دیکتاتوری یا نظام استبدادی شاه ایران به نظامی دموکراتیک گامی بردارند. قدرت‌های غربی مادامی که ثبات و آرامش حکومت پهلوی را در خدمت منافع حیاتی و سیاست خارجی خود می‌دانستند، با تجهیز آن به سلاح‌های مدرن و مدرنیزه کردن ارتش ایران، نقش استبدادی شاه را تقویت کردند؛ ولی وقتی حفظ منافع خود در خاورمیانه را از این طریق ناممکن دیدند، سیاست خارجی «دموکراسی بازدارنده» را در پیش گرفتند. در همین چارچوب از شاه ایران در زمان جیمی کارتر، رییس‌جمهور وقت آمریکا، خواسته شد فضای باز سیاسی را به وجود آورد. طبیعی است چنین فضای بازی که تامین کننده مقاصد قدرت‌های غربی بود، هرگز توانایی برقراری نظام دموکراسی درجه اول در ایران را نداشت. دکتر مصدق در دوره دوم نخست‌وزیری خود، کاملا به میزان دخالت انگلیس و آمریکا در امور ایران پی برده و متوجه شده بود که آنها هرگز نخواهند گذاشت نظام دموکراتیک مستقل (درجه یک) به وسیله او در ایران پا بگیرد؛ از این رو، وارد بازی نشان دادن چراغ سبز به آمریکاییان شد که ثمره‌ای غیر از دادن امتیاز بیشتر، فرمایشی شدن و از دست دادن فرصت‌های مناسب برای دولت وی نداشت. این نوع بازی، لااقل از عصر قاجاریه به بعد، در میان اکثر نخبگان سیاسی ایران به سنتی سیاسی تبدیل شده به گمان رجال سیاسی ایران، برای حفظ موقعیت سیاسی یا اجرای برنامه‌های اصلاحی و مقابله با قدرت‌های استعماری، چاره‌ای جز حمایت‌های سیاسی و اقتصادی قدرت ثالث نیست. این عقیده در میان ناسیونالیست‌های دهه بیست، به ویژه در دوران زمامداری مصدق، آشکار شده بود. ریچارد کاتم می‌گوید: «ناسیونالیست‌های ایران، خواهان حمایت همه جانبه ایالات‌متحده بودند؛ در حالی که چنان حمایتی، یک مداخله آشکار محسوب می‌شد امری که با مخالفت شدید ایرانیان روبه‌رو بود.»

بر این اساس، دکتر مصدق کوشید که از طریق بزرگ نمایی خطر کمونیست‌ها در ایران، حمایت آمریکایی‌ها را در نزاعی که با انگلیسی‌ها داشت، جلب کند. پل نیتز، رییس اداره برنامه‌ریزی وزارت خارجه آمریکا و شرکت کننده در مذاکرات نفت در دوران حکومت مصدق، می‌گوید: «استراتژی‌مصدق، دفع‌الوقت بود. به این امید که مقاومت هر چه بیشترش، آمریکایی‌ها را بیمناک سازد که کمونیست‌ها قدرت را در ایران بگیرند و بنابراین، احتمالا بیشتر به انگلیسی‌ها فشار وارد آوردیم که با امتیازات بیشتر قدم پیش گذارند.»

آخرین تلاش دکتر مصدق برای متقاعد کردن آمریکاییان به حمایت از دولت وی، گفت‌وگوی چند ساعته با لویی هندرسون، سفیر وقت آمریکا در تهران، در روز قبل از کودتای نظامی است. در این گفت‌وگو، دو طرف توافق کردند که در صورت برقراری دوباره نظم و قانون در ایران، آمریکا به دولت مصدق کمک خواهد کرد؛ از این رو، مصدق به ارتش فرمان داد تا خیابان‌ها را از همه تظاهر‌ات‌کنندگان پاک سازند.

مصدق با این فرمان، وضعیت مطلوب کودتاچیان را فراهم کرد. سیاست جلب حمایت یکی از قدرت‌های استعماری، بیش از آنکه خواسته‌های رجال سیاسی را تامین کند، باعث نفوذ به دستگاه حاکمه و کنترل آنان به وسیله قدرت‌های استعماری شده بود. به نظر ریچاردکاتم به طور دقیق نمی‌توان حد و اندازه اعمال نفوذ دیپلمات‌های روسی و انگلیسی را بر رجال و منتقدان ایران تعیین و مستند ساخت. این امر، در بررسی ناسیونالیسم ایرانی و مطالعه عینی آن، مشکلاتی را برای پژوهشگر ایجاد می‌نماید.

اسناد دولتی بریتانیا مربوط به این دوره، حاکی از اعمال میزان معینی کنترل بر رجال ایران می‌باشد. اغلب ایرانیان معتقدند که تمامی دولتمردان آن دوره با جان و دل در خدمت روس‌ها و انگلیسی‌ها بودند. با این وصف، بسیاری از ایرانیان تجددخواه نخواسته یا سعی نکردند نقش عامل بیگانه را در شکل‌گیری تاریخ معاصر ایران جدی بگیرند. تاریخ‌نگاری روشنفکران از وقایع صدوپنجاه ساله ایران، گواه روشنی بر این مطلب است.

نویسندگان این دسته از تاریخ‌نگاری‌ها غالبا در فضای آموزشی و تربیتی کشورهای استعماری دانش آموخته و پرورش یافته و مقیم همان جا شده‌اند. آنها با اینکه کوشیده‌اند مطالعات تاریخی خود را در چارچوب تحقیق علمی حفظ کنند، به این جنبه (نقد قدرت‌های استعماری) از تاریخ معاصر ایران، توجه ناچیزی نشان داده‌اند. برداشت بسیاری از روشنفکران غربگرا درباره نقش عامل بیگانه، چیزی کمتر از این گونه تاریخ‌نویسی‌ها نیست. اشاره‌ای به چند نمونه از این برداشت‌ها به ضمیمه نقد آن، در روشنگری پاره‌ای از مسائل سیاسی و اجتماعی و نیز مباحث همه جانبه توسعه ایران موثر است.