روسیه تزارها و شوروی دوران کمونیست‌ها، اگرچه ماهیت متفاوتی داشتند، اما علاقه آنها به ایران و استفاده از توانایی‌های مادی و طبیعی این سرزمین یکسان بود. اتحاد جماهیر شوروی دوران بلشویسم می‌خواست به واسطه نفوذ دادن افکار مارکسیستی در ایران این کار را انجام دهد که ... معلوم است و حتمی که دولت با این همه مخارج در برقراری انتظام آنجا به واسطه این ضدیت روس‌ها به کلی از میان خواهد رفت و اشرار مجددا جمع می‌شوند.» در ادامه این گزارش وزیر خارجه از سفیر ایران در لندن چنین می‌خواهد: «... و سختی موقع دولت را بیان [کنید] و بخواهید که اقلا انگلیس‌ها سهم خود را در باب مساعده بدهند یا روس‌ها را وادار به مساعدت کنند. در باب عزیمت سپهدار هم باید اقدام نمایید که از این تحرک روس‌ها در تبریز جلوگیری شود.»

وزیرخارجه تاکید می‌کند که «اگر سپهدار نرود، آذربایجان علنا جزو مستملکات روس خواهد شد.» «و اگر مقتضی بدانید در ضمن مذاکره بفهمانید که این سکوت دولت انگلیس در مقابل اقدامات علنی روس‌ها، شهرت‌هایی را که از گوشه وکنار درباب تقسیم ایران شنیده می‌شود قوت می‌دهد و مسلم است که این شهرت روز به روز قوت گرفته اقدامات دولت را سست می‌کند... .»ناگفته نماند، تلاش وزارت امور خارجه از طریق سفیر ایران در لندن، به جایی نرسید، زیرا بین این دو درخصوص مسائل ایران، تقابل جای خود را به تفاهم و حداکثر بهره‌گیری داده بود.

انقلاب اکتبر و رواج کمونیسم

عده‌ای از صاحب‌نظران تاریخ ایران، انقلاب اکتبر را به معجزه سیاسی تشبیه کردند که در واقع چنین نیز بود. شکل‌گیری اتحاد جماهیر شوروی به رهبری لنین توام با شعارهای ضداستعماری و آزادی‌خواهانه در شرق، هواداران بسیاری یافت، لیکن بعدها با تبعیت شوروی از سیاست‌های توسعه‌طلبانه روسیه تزاری آثار اولیه این «معجزه» نیز زایل شد.

اولین تشکیلات کمونیستی ایران در سال ۱۹۱۷.م در بادکوبه تاسیس شد که این تشکیلات در انقلاب روسیه حضور فعالی داشت و ریشه فعالیت‌های کمونیستی نیز در ایران بدان منتهی می‌شد. در دوره رضاشاه تلاش‌های آشکار و پنهان ماموران شوروی برای گسترش مرام کمونیسم، خطر عمده‌ای برای سلطنت اقتدارگرای استبدادی او محسوب می‌شد؛ از این رو خط‌مشی قاطع‌تری در برابر این فعالیت‌ها گرفت که کم‌ترین آن تصویب قانون ممنوعیت فعالیت‌های کمونیستی در خرداد ۱۳۱۰ در مجلس شورای ملی بوده است. پس از آن گروهی از کمونیست‌ها به رهبری دکتر تقی ارانی دستگیر شدند که بعدا به گروه «پنجاه و سه نفر» شهرت یافتند.

به‌‌رغم تبلیغات نوع‌دوستانه اتحاد جماهیر شوروی از اواسط دهه ۱۳۰۰.ش، فعالیت سازمان‌یافته‌ای آغاز گردید که هدف آن «یکی نمودن آذربایجان ایران با آذربایجان قفقاز بود». بنا به گزارش مامور وزارت‌خارجه ایران در ایروان، کمیته‌ای که برای مرام فوق فعالیت می‌کرد عقیده داشت که قومیت و ملیت آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز ــ اران ــ به کلی از ملت فارس مجزا می‌باشد و بنابراین باید «این دو قسمت با هم متحد گشته، یک حکومت جمهوری شوروی تشکیل دهند.» این کمیته در سال ۱۳۰۵.ش در تفلیس، ارمنستان و نخجوان شعبه‌هایی دایر کرد و مامورانی را با وجه کافی به تبریز اعزام نمود که از آن جمله «کریم کریم‌اوف را با مقداری وجه برای تبلیغ به تبریز» فرستاد.

فعالیت‌های کمونیستی نیمه اول سلطنت پهلوی اول، در آذربایجان و ارتباط آنها با این کمیته و شبکه در خور ارزیابی است.

مهاجران شوروی

موضوع در خور بررسی دیگر، بازگشت گسترده اتباع مهاجر ایرانی و قفقازی‌ها به وطن، در دوره رضاشاه است. در آستانه مشروطیت، قفقازیه، به‌ویژه چاه‌های نفت و کارخانه‌های بادکوبه، سیل ایرانیان بیکار روستایی و شهری فرودست را به سوی خود جلب می‌کرد. نقش این کارگران در مشروطه‌ و تحولات بعدی آن خود موضوع مهمی است. با پیروزی انقلاب بلشویکی و برپایی حکومت کمونیستی، اولین موج مهاجرت از قفقازیه جنوبی ــ اران ــ به ایران صورت گرفت. این موج مهاجران اغلب از خانواده‌های شیعی متدین و متعصب بودند که در مقابل سیاست‌های الحادی حکومت شورایی چاره‌ای جز مهاجرت نداشتند. ناگفته نماند بعد از جنگ‌های ایران و روس و قراردادهای تحمیلی گلستان و ترکمنچای نیز مهاجرت خاندانی و ایلی به داخل ایران را شاهد هستیم که آن نیز پژوهش دیگری می‌طلبد.

در آن روزگار تمام تعلقات ملی، مذهبی و اسلامی در قفقاز مورد هجوم واقع گردید؛ تا جایی که دیوان‌های نوحه سوزانده شدند و از بین رفتند و علمای بسیاری به شهادت رسیدند که از آن جمله شیخ حنیفه بادکوبه‌ای و شیخ عبدالغنی بادکوبه‌ای بودند. افرادی نظیر قاضی بهلول بهجت افندی صاحب «تاریخ آل محمد(ص)» نیز در روزگار استالین کشته شدند. علمایی چون آیت‌الله سیدمحمد بادکوبه‌ای، ساکن تبریز (متوفی به سال ۱۳۴۸.ش)، آیت‌الله لنکرانی و حاج میرزاجعفر و شیخ‌محمد لنکرانی از جمله مهاجران این دوره بودند که در ایران ساکن گردیدند و شواهدی مبنی بر حضور عده‌ای از ایشان در نجف وجود دارد. میرزاعبدالعلی رضازاده، یکی از کسانی که در این ایام به همراه خانواده‌اش در بادکوبه به سر می‌برد، در خاطرات خود می‌گوید: «ما در یکی از مدارس بادکوبه درس می‌خواندیم، روزی درب کلاس‌ها قفل شد، پس از مدتی که همگی گرسنه شدیم و بی‌تابی می‌کردیم معلم‌ها پشت پنجره کلاس آمدند و گفتند: حالا که گرسنه هستید از خدا نان بخواهید فریاد کنید: «الله بیزه چورک = خدایا به ما نان» [بده] هرچه فریاد زدیم خبری از نان نشد. پس از مدتی، معلم‌ها باز آمدند و گفتند: از خدا که به شما نان نرسید حالا صدا بزنید: «لنین بیزه چورک = لنین به ما نان» [بده] به محض گفتن این جمله توسط بچه‌ها، نان‌های بربری که «سومی» می‌گفتند از پنجره‌ها به داخل کلاس‌ها ریخته شد و بچه‌ها با حرص و ولع شروع به خوردن کردند. وقتی پدرم که فرد متدین و متعصبی بود، از این موضوع مطلع شد، گفت: دیگر اینجا جای ما نیست. دست ما را گرفت و همراه خانواده به زادگاهمان راهی شدیم.»