زندگانی زنان در آستانه انقلاب مشروطه
منصوره اتحادیه از زمانی که مطالعات زنان در ایران آغاز شد، حرکت زنان در انقلاب مشروطه توجه محققان را جلب کرد، ولی در آن باره شاید غلو شده است، چه ما شناخت وسیعی از اکثریت زنان نداریم.
در این مقاله سعی شده است با استفاده از مکاتبات خانوادگی دختر جوانی به نام زهرا سلطان و مادرش خدیجه خانم، شمه‌ای از زندگانی زنان در آستانه انقلاب مشروطه و عکس‌العمل آنان را در آن دوره به طور اختصار به عنوان نمونه‌ای از تفکر لااقل عده‌ای از زنان توضیح دهیم.
پدر زهرا سلطان رضا قلی‌‌‌خان نظام‌السلطنه و مادرش خدیجه سلطان خانم دختر میرزا رضا مستوفی آشتیانی بود. رضاقلی‌‌خان پسر حیدرقلی‌ خان برهان‌الدوله پسر دوم شریف‌خان از ایل مافی بود. خدیجه خانم در ۱۲ سالگی در سال
۱۲۶۲ ق به عقد رضا قلی‌خان درآمد. رضا‌قلی‌خان در طول عمر فقط یک همسر اختیار کرد که این امر از اتفاقات نادر زمان وی به شمار می‌آید. زهرا سلطان در سال ۱۲۷۳ ق/ ۱۸۹۵م در حالی که پدر در ماموریت لرستان حضور داشت، متولد شد.
در سال ۱۲۸۰ق/۱۹۰۲م رضا قلی‌خان به حکومت بوشهر و بنادر مامور شد. در همین ماموریت بود که به فکر می‌افتد محمدعلی، پسربزرگش را برای تحصیل به بیروت بفرستد، اما خدیجه خانم که زنی مقتدر و خودرای بود، سخت مخالفت می‌کند و می‌نویسد: «از قراری که مرقوم شده بود، خیال دارید فرزندم محمدعلی را به بیروت روانه فرمایید. نمی‌دانم چه باعث فسخ عزیمت شده که اول بنا بود به لندن یا بلژیک بفرستید و حالا رای مبارک بر این قرار گرفته که بیروت برود. شما را به خدا، به تمام اولیا قسم می‌دهم، اگر محض صرفه و نزدیکی مسافت است، از اینها صرف‌نظر کنید. او که از ما دور شد، چه لندن، چه بیروت تفاوت ندارد و ملاحظه صرفه هم نفرمایید، چندان فرقی نخواهد کرد. شما این همه مخارج کرده‌اید حالا این ملاحظه را البته نخواهید فرمود. شما را به خدا قسم می‌دهم هر جا که می‌دانید بهتر است و بهتر تحصیل می‌شود، او را بفرستید.»
سرانجام رضا قلی‌‌خان محمدعلی را به بوشهر خواست و او را همراه کلنل فرامرزخان از پیشکاران خود از طریق بمبئی و فرانسه روانه بلژیک کرد. اعزام جوانان به اروپا در عهد ناصری ممنوع بود. ناصرالدین‌شاه معتقد بود چشم و گوش آنها باز خواهد شد. در دوران مظفرالدین شاه این امر رواج یافت و حتی در برخی موارد بچه‌ها را در طفولیت به اروپا می‌فرستادند، چنانکه محمدعلی در این هنگام حدود ۱۲ سال داشت. دو سال بعد محمدعلی به روسیه رفت و در مدرسه حقوق مشغول تحصیل شد و رضا قلی‌خان از دور مواظب درس او بود و هر نامه که می‌نوشت، نصیحت می‌کرد. «در تکمیل زبان فرانسه خودداری نکن. حالا که در روسیه هستی به ناچار زبان روسی تکمیل می‌شود. خیلی مراقبت از فرانسه داشته باش که در ایران زبان فرانسه محتاج‌الیه عموم مردم است و هر کس تمام علوم را کامل باشد و زبان فرانسه او صحیح نباشد، مثل این است که هیچ تحصیل‌ نکرده است و در این صورت خیلی باید مراقبت از فرانسه داشته باشی. چرا از جنگ ژاپن و روس نمی‌نویسی؟ از قراری که جناب مشیرالملک نوشته بود، وزیر عدلیه که مدیر مدرسه شماست خیلی نسبت به شما محبت دارد. من خیال دارم برای او تحفه بفرستم. نمی‌دانم قالیچه بهتر است یا اسباب نقره و قلم‌زنی کار شیراز، هر یک را مناسب‌تر می‌دانی بنویس، تهیه کرده بفرستم. قالیچه آنجا، پشمی مطلوب است یا ابریشمی، این فقرات را بنویس.» یک بار نوشت: «خط نستعلیق تو قدری خراب شده، کلمات را خیلی دراز می‌کشی و در عبارت هم جمله معترضه و اطناب بی‌موجب زیاد داری. یکی از لوازم فصاحت این است که اطناب ممل و ایجاز مخل نداشته باشد؛ یعنی نه این قدر عبارات و جمله زیادی بیاورد که از برای خواننده باعث کسالت باشد و مطلب از میان برود و نه این قدر موجز و مختصر باشد که باز مطلب از او مفهوم شود، گلستان شیخ و روزنامه حبل‌المتین را مگر نمی‌خوانی؟ از ملاحظه جریده حبل‌المتین غفلت مکن.» همچنین نوشت: «امروز وضع ایران تغییر کرده، محتاج به مردم با علم و اطلاع هستند. اگر تحصیلات تو صحیح بشود و با دانش از فرنگ مراجعت کنی، داخله ایران بیشتر محتاج به وجود امثال تو خواهد بود. در این صورت در تحصیلات خودت بکوش که وقت مراجعت به وطن عزیز اول شخص عالم باشی، تا سه چهار سال دیگر ایران خیلی اشخاص می‌خواهد و زحمت تو هدر نمی‌رود، چون شیر به خودت سپه‌شکن باش، فرزند خصال خویشتن باش. ملاحظه بکن هر کار بزرگی در ایران اسم برده می‌شود، مشیرالملک و احتشام‌السلطنه را اسم می‌برند. علت چیست، در فرنگ تحصیل علم کرده‌اند، عقب هوا و هوس و مشهبات نفس نرفته‌اند.»
ولی برعکس تحصیل پسران، سوادآموزی برای دختران چندان جدی نبود، خیاطی، شیرینی‌پزی و گلدوزی از هنرهایی بود که دختران باید می‌آموختند. اساس تربیت دختران سکوت، کم‌حرفی و تمکین از بزرگ‌تر‌ها بود. از طفولیت به دختران تفهیم می‌شد که هدف زندگی و خوشبختی ازدواج، شوهرداری و بچه‌داری است و دلیلی برای تصوری غیر از این در مورد زهراسلطان وجود ندارد. بعضی از خانواده‌های متمکن برای تعلیم فرزندان خود از سنین پایین معلمه‌های فرنگی که اکثرا فرانسوی بودند، استخدام می‌کردند تا بچه‌ها زبان خارجی بیاموزند و به سبک فرنگی تربیت شوند. خدیجه خانم هم برای بچه‌های کوچک خود به همین فکر افتاد و به پسرش محمدعلی نوشت: «در باب مادام نوشته و از من رای خواسته بودید. من چه حرفی دارم، در هر مورد اسباب راحتی شما‌ها را می‌خواهم. چیزی که هست، خیلی دقت بکنید که یک معلم نجیبی اجیر کنید که اینجا که آمدند بعد از چندی هزار تا فاسق و عاشق دلخسته پیدا نکند که برای من اسباب زحمت بشود، یک مادامی خانه فرمانفرما اجیر کردند که سگ به رویش نگاه نمی‌کند. با وجود این بدگلی شاهزاده قدغن کرده است که هر وقت به کوچه می‌رود، چادر سر می‌کند. حتی به سفارت فرانسه که دعوتش می‌کنند، با چادر و پیچه می‌رود تا دم سفارت، آنجا چادر و پیچه را توی کالسکه می‌گذارد، آن وقت می‌رود توی سفارت.» ولی این اتفاق نیفتاد و رضا قلی‌خان و خدیجه خانم معلمه فرانسوی استخدام نکردند. اما از نظر این دو، تحصیل دختران اهمیت داشت.
خدیجه خانم که در ۱۲ سالگی به عقد رضا قلی‌خان درآمده بود، سواد کمی داشت. نامه‌های او غالبا مملو از اغلاط املایی بود، ‌اما او با شعر آشنایی داشت و در نامه‌نگاری تعلل نمی‌کرد. وی درصدد آن بود که برای دخترانش معلمان مناسب بیابد و پدر نیز به دروس آنها توجه داشت و تا حدی پشتیبان فکری زن بود. دو نامه از پیشکار رضاقلی‌‌خان خطاب به رضا قلی‌‌خان نظام‌السلطنه وجود دارد که درباره دروس معصومه‌خانم - خواهر کوچک زهراسلطان - است و نشان می‌دهد که تحصیل برای یک دختر مستلزم چه نکاتی بود. «ولی در باب درس فرانسه نخواندن خانم کوچک، به اندرون عرض کردم. فرمودند تاکنون معادل ۵۰۰ تومان متجاوز خرج شده است، تا دو کلمه درس خوانده‌اند، انصاف نیست که حال به کلی صرف‌نظر بشود. گلدوزی و خورش‌پزی را در سن ۳۰ سالگی می‌شود آموخت، ولی موقع درس خواندن امروز است و چهار سال دیگر غیرممکن و اگر دانستن زبان فرانسه اسباب تمجید نباشد، تکذیب نمی‌شود و شهدالله راست و صحیح هم بفرمایند، فقط چیزی که اسباب زحمت شاه است، حکایت معلم است. این مسیو ریشار یک حسن دارد و صد هزار کرور عیب. آن یک حسن این است که در حقیقت حالت زن به هم رسانیده، تصور نمی‌شود که اگر دو ساعت در اتاق خلوت باشد، نگاه بدی بکند، ولی از آن طرف بدگو، بدرو، بدخلق، از این‌ها همه بالا‌تر زبان فارسی نمی‌داند که... فرانسه را به فارسی ترجمه نماید.»
در نامه دیگری نوشت: «در باب درس نخواندن و یاد گرفتن علومات گلدوزی و خوراک‌سازی خانم کوچک دستخط شده بود. چند چاپار قبل جواب عرض نمود. اکنون هم به عرض می‌رساند [که] مسیو ریشار به واسطه ندانستن زبان فارسی وقت خانم کوچک را ضایع کرد، زیرا اگر در این مدت اوقات را فقط صرف خواندن و نوشتن فارسی کرده بودند، امروز تا یک اندازه رفع حاجت از فارسی شده بود. ولی امروز قسمی شده است که هر دو درس ناقص است. اگر متارکه شود، به کلی زحمت و خرج این مدت تمام به هدر خواهد رفت و آنچه تحصیل کرده‌اند، در اندک مدتی فراموش خواهد شد و حیف است که حالا صرف‌نظر بشود. عاقبت از بابت درس خانم کوچک که خواندن و نوشتن فارسی بلد باشند قرار شد که این دو سه ماهه زمستان هم به‌‌ همان ترتیب سابق مشغول باشند، بعد از عید را روزی نیم ساعت میرزا عبدالغفار دریابیگی از اتاق‌های باغ درس و مشقی بدهد کافی است.» در سال ۱۲۸۲ محمدعلی به علت آشوب‌های روسیه موقتا به ایران بازگشت. در مدتی که در ایران بود تحصیل و تربیت خواهر خود زهراسلطان را وظیفه خود دانست و به راهنمایی او پرداخت. پس از مراجعت به روسیه از وی خواست مرتب برایش نامه بنویسد و از اخبار خانواده و وقایع کشور او را آگاه سازد. بنابراین زهراسلطان مرتبا به او نامه می‌نوشت و از وضع دروس خود وی را مطلع می‌کرد: «از درس بنده پرسیده بودید، تا به حال که خیلی خوب بود، اما از این به بعد نمی‌دانم چطور خواهد شد، چون مادام مورل رفتنی فرنگ شد، برای اینکه هم بچه‌هایش را ببیند و هم دکتر مورل- شوهرش [را] که خیلی ناخوش است- معالجه کند. مدت سفرش هم معلوم نیست که سه چهار سال خواهد شد، یا شش ماه. هرچه تا به حال جست‌وجو کردیم، معلمی که هم فرانسه بداند و هم پیانو پیدا نکردیم؛ کسی که پیانو هم بداند نیست. اما معلم فرانسه خیلی هست، دیروز خود مادام مورل آمده بود اینجا خداحافظی، یک مادمازل ۳۲ساله هم برای درس فرانسه همراه خودش آورده بود که در پاریس تحصیل کرده و اینجا هم مدرسه مودب‌الملک و چند جای دیگر هم او درس می‌دهد. با هم قرار گذاشتیم که هفته [‌ای] چهار روز بیاید روزی هم یک ساعت و نیم بنشیند به ماهی ۱۰ تومان. اما در باب پیانو تا وقتی که مادام مورل بود، روزی دو ساعت و نیم الی سه ساعت مشق می‌کردم، حالا هم چیزهایی که تا به حال یاد گرفته‌ام روزی یک ساعت و نیم مشق می‌کنم که فراموش نکنم.»
زهرا سلطان اخبار شهر را نیز می‌نوشت: «شب‌ها از دست دزد آسودگی نداریم. دو شب است که دزد می‌آید خانه وثوق‌الدوله، آنها بیدار می‌شوند؛ از آنجا می‌آید اینجا، قراول‌های ما بیدار بودند و تفنگ انداخته، فرار کرده بودند. دو شب قبل، قفل در باغ بیرونی را شکسته بودند و یک تیغه را هم خراب کرده بودند. میرزاعلی خان رفت یکی از صاحب منصب‌های نظمیه را آورد، قفل و تیغه را به او نشان داد. قرار گذاشتند که به آن خیابان پلیس بگذارند. خانه حشمت‌الدوله هم رفته‌اند. لباس و اسباب برده‌اند. وزیر جنگ هم اعلان کرده بود که تا ۱۰ روز دیگر تمام قراول‌های مردم را می‌گیرند. زیاده عرضی ندارد.» وضعیت معیشت مردم رو به وخامت می‌گذاشت، به خصوص وضع نان روز‌به‌روز بد‌تر می‌شد. زهراسلطان در این زمینه به محمدعلی می‌نویسد: «اگر از اخبارات اینجا خواسته باشید حالا که غیر از بی‌نانی هیچ خبری نیست؛ یعنی هیچ نان پیدا نمی‌شود و تا به حال چند نفر سر نان، توی دکان‌های نانوایی کشته شده و یک محشری است برای نان. ما که از صبح دو نفر می‌فرستیم عقب نان، تا ظهر به زور و مرافعه چند دانه‌ نان می‌آورند، آن هم خوردنی نیست.»
پس از استبداد صغیر و سقوط محمدعلی شاه، نامه‌های زهراسلطان که اکنون ۱۴ساله بود به محمدعلی، مفصل‌تر شد. «از اخبارات اینجا خواسته باشید، به جز انقلاب خبری نیست. مردم که آسودگی ندارند. قاتل آقا سیدعبدالله هنوز پیدا نشده است، بعضی‌ها می‌گویند کشتن آقا سیدعبدالله به تحریک تقی‌زاده بوده است. دیروز شهرت داشت که باز می‌خواهند بازار‌ها را ببندند، اما هنوز نبسته‌اند. وزرا هم معین شده‌اند، از قرار ذیل: مستوفی‌الممالک رییس‌الوزرا اما بی‌وزارتخانه، فرمانفرما وزیر داخله، قوام‌السلطنه وزیر جنگ، حسین‌قلی‌خان نواب وزیر امور خارجه، حکیم‌الملک وزیر مالیه، اسدالله میرزا وزیر پست و تلگراف و دبیرالملک وزیر عدلیه، سپهدار، سردار اسعد، مشیرالدوله و صنیع‌الدوله هم وکیل مجلس شده‌اند. زیاده عرضی ندارد. ۲۰ رجب‌المرجب.»
در نامه دیگری در اردیبهشت ماه ۱۲۸۹ به مسائل سیاسی می‌پردازد، ولی بی‌شک این صحنه‌ها را خود ندیده و فقط شنیده بود. «خبر تازه قابل عرض مطلبی نیست، جز خبر معزولی سپهدار و سردار اسعد که استعفا داده‌اند، قبول هم شد. از قراری که ایران ‌نو می‌نویسد گویا می‌خواهند مستوفی‌الممالک را رییس‌الوزرا کنند. وزارت جنگ هم هنوز معلوم نیست قسمت کی خواهد شد. چند روز پیش هم ستارخان وارد شد. نمی‌دانید با چه دستگاه و جلالی از تهران تا شاه‌آباد تمام را دروازه بستند. مردم همه پیشواز رفته بودند، از هر صنف. مردم علیحده چادر زده و شیرینی و شربت به مردم می‌دادند. تمام تجار از قبیل تاجرهای تبریزی، تاجرهای تهرانی، تاجرهای زرتشتی، همه علیحده چادر زده بودند. تمام کاسب‌ها حتی نانوا‌ها همه رفته بودند. ارمنی‌ها با موزیک رفتند. چند دسته موزیک سرباز با سوارهای بختیاری و مجاهد، کالسکه دولتی را برایش برده بودند. توی باغ شاه هم از جانب شاه و نایب‌السلطنه، وزیر تشریفات از آنها پذیرایی کرده است. سرخندق پر بود از زن‌ها.»
ادامه دارد...