خاطراتی از مشروطه
حمدالله مستوفی- از اوضاع طهران خوب نمی‌نویسند، عین‌الدوله بعد از مراجعت از سفر اروپا، دنباله همان سختگیری‌های مالی را در دست دارد، سهل است، برای پر کردن چاله مخارج سفر فرنگ بر شدت عمل خود افزوده، مردم ناراضی هستند. هرچه او بر شدت عمل مالی می‌افزاید، مردم بر آزادی‌طلبی می‌افزایند و این تدبیر آزادی‌طلب‌هاست که از موقع استفاده کرده، در وقتی که صدراعظم از راه سختگیری‌های مالی به مردم فشار وارد می‌آورد، آنها مظالم استبداد را حالی و مردم را به آزادیخواهی دعوت می‌کنند. درباری‌ها و عین‌الدوله، بدون توجه به نتیجه امر، کاری به آزادی‌طلبی مردم ندارند.
وضع عجیبی پیش آمده است، سید جمال‌الدین اصفهانی در ماه رمضان، در مسجد شاه، در حضور امام جمعه، داماد شاه حاضر، حرف‌هایی می‌زند که سراپا نقادی از دولت است. هیچ‌کس متعرض او نیست و عین‌الدوله مشغول کاستن حقوق مواجب‌بگیر‌ها و عقب‌انداختن اقساط آنهاست. سیاست صدراعظم همان سیاست «بگذارید حرف بزنند، ما مشغول کار خود باشیم» است. در صورتی که این حرف‌ها بالاخره نتیجه خود را دیر یا زود بار می‌آورد. از زمستان به این طرف، موضوع عبا و عمامه مسیو نوز و تبعید سعدالدوله و مذاکرات اطراف آن که همه در واقع حمله به عین‌الدوله است، دستاویز و وسیله تحریک مردم شده است. ولی مثل این است که عین‌الدوله خود در این انتشارات دست دارد، وگرنه چگونه ممکن است تا این اندازه پشت گوش فراخی کند و جلوی این حرف‌های آزادیخواهی را نگیرد؟

نظامی شدن شهر طهران
در اواسط بهار، عین‌الدوله ملتفت خبط خود شده برای ترساندن مردم، شهر را نظامی و اجتماعات را محدود نمود؛ ولی خیلی دیر بود. مردم به قدری در زمستان گذشته حرف‌های آزادی‌طلبانه شنیده بودند که این حکومت نظامی اثری در افکار آنها نکرد.
هر دو نفری که به هم می‌رسیدند، یکی ناطق و دیگری مستمع می‌شد و مظالم دولت را برای یکدیگر تشریح می‌کردند. عین‌الدوله فشار حکومت نظامی را زیاد کرد، مردم در مسجد شاه اجتماع کردند و عدالتخانه خواستند. عین‌الدوله به دست‌آویز حکومت نظامی، علما را به فشار از مسجد خارج کرد. آنها هم مثل میرزا حسن آشتیانی در واقعه تنباکو، از شهر خارج شدند. اگر عین‌الدوله هم مثل امین‌السلطان از آنها استمالت می‌کرد و آنها را برمی‌گرداند، شاید آزادی‌طلب‌های واقعی موفق نمی‌شدند که این تقاضای عدالتخانه را به خواستن قانون اساسی تبدیل کنند. ولی عین‌الدوله راضی به استمالت از علما نشده، آنها به قم رفتند که به عتبات بروند. مردم طهران هم که از فشار حکومت نظامی به جان آمده بودند، برای هر اقدامی حاضر بودند.

رفتن مردم به سفارت انگلیس
واقعه قتل سید عبدالحمید به دست یک نفر قزاق یا سرباز، نیشتر این دمل شد. جماعتی به سفارت انگلیس رفته متحصن شدند. ابتدا باز هم می‌گفتند عدالتخانه می‌خواهیم، کم‌کم آزادی‌طلبان موقع را مناسب دیده، مقصود اساسی خود را آشکار و خواستن عدالتخانه را به مشروطه خواستن تبدیل کردند. آقا سید عبداللّه و آقا میرزا سید محمد طباطبایی که سردسته علما و مقصدشان در موقع عزیمت عتبات بود، در قم توقف کردند. باب رفت‌و‌آمد و مکاتبه بین متحصنین سفارت و آنها، البته به وسایل مخفی، باز شد و حکومت نظامی عین‌الدوله طبعا از میان رفت و مردم از صبح تا شام دسته دسته به ملاقات متحصنین می‌رفتند و در حول و حوش سفارت جوقه جوقه می‌نشستند و در مورد مذاکرات بین متحصنین و دولت مذاکره می‌کردند. فصل تابستان کارمندان سفارت به قلهک محل ییلاقی خود رفته بودند و متحصنین در باغ سفارت چادر‌ها برپا کرده، شب‌ها در و دیوار باغ را چراغان و روزها به تمام حضار نهار می‌دادند.

هیزم نیست! اسکناس بسوزان!
یکی از روز‌ها آشپز یکی از قسمت‌ها نزد حاجی محمدتقی بنکدار که قسمت آشپزخانه در اداره او بود، آمده گفت: «حاجی آقا! هیزم ما تمام شده فرستاده‌ایم بیاورند نیاورده‌اند.» حاجی محمدتقی دسته اسکناسی از جیب درآورده نزد او انداخت و گفت: «هیزم نداری؟ اسکناس بسوزان!» از این نمایشات خیلی در کار بود. به خصوص نظم و ترتیب آوردن نهار از قسمت آشپزخانه تا چادر‌ها خیلی قابل تحسین و حاجی محمدتقی بنکدار وجاهت زیادی پیدا کرد. کم کم کار چراغانی از داخله سفارت به خارج هم سرایت کرد و تقریبا تمام خیابان‌های شهر چراغان بود. تجار مخارج این اوضاع را از کیسه می‌پرداختند و دکان‌های خود را بسته و همگی هر روز به سفارت می‌رفتند و یکدیگر را ترغیب و تحریض می‌کردند. آزادی‌طلب‌ها که تاکنون در خفیه به آنها دستور می‌دادند، آفتابی شده، بین دولت و جمعیت سفارت، خود را واسطه کردند. چندین بار مطالبی برای اصلاح نوشته شد، ولی آزادی‌طلبان که می‌دانستند چه می‌خواهند، رضا ندادند.

صدور فرمان مشروطیت
بالاخره در تاریخ ۱۴ جمادی‌الآخر ۱۳۲۴ مطابق با ۱۴ اسد ۱۲۸۵ که روز جشن ولادت شاه بود، فرمان مشروطیت صادر و عین‌الدوله معزول و به خواهش آزادی‌طلبان و جمعیت سفارت، مشیرالدوله صدراعظم شد. جمعیت سفارت بعد از آنکه چمن‌کاری‌های باغ سفارت را که در این یک ماهه زیر پا رفته بود، دوباره کاشتند و خیابان‌ها را آب و جارو کرده به حالت روز اول درآوردند، از سفارت خارج شده به خانه‌های خود رفتند.
من تردید ندارم که شرحی که در اینجا می‌نویسم، بسیار ناقص و شاید در پاره‌ای از موارد مخالفت‌های جزئی هم با واقع داشته باشد؛ زیرا من در این اوقات در تهران نبوده و آنچه فعلا می‌نویسم، چیزهایی است که مکاتبات برادرم در خاطرم گذاشته است. برای تشریح جزئیات، باید به یادداشت‌های دیگران که حاضر بوده‌اند، مراجعه کنند. اما اینکه من چرا به کسی و کتابی مراجعه نمی‌کنم که حقایق را مفصل بنویسم، برای این است که من جاه‌طلبی تاریخ‌نگاری ندارم «شرح زندگانی من» چیز دیگر و تاریخ‌نویسی کار دیگر است.
اخباری که از طهران به ما می‌رسد، منحصر است به آنچه برادرم برای من می‌نویسد. برای سایرین، کسی از این اخبار نمی‌نویسد. در کاغذ آخری که به من رسیده بود، راجع به چراغانی و سلام و صلوات‌های جمعیت سفارت و رفتن مردم خارج به آنجا شرحی نوشته و از نظم و ترتیب آنها چنان که نوشتم تشریحاتی شده بود. البته موضوع فرمان مشروطیت در بین بوده، ولی برادرم که نویسنده نامه بود، چون خبری از این باب‌ها نداشته چیزی از آن ننوشته بود. من پیش خود فکر می‌کردم که این هیاهو و جار و جنجال در سفارتخانه خارجی منافی حیثیت ملی است و عین‌الدوله موسس این اساس ظلم را که منجر به این بی‌آبرویی شده است، معلوم‌می‌دانستم و از نتیجه‌ای که از این اجتماع در سفارت بیگانه خواهند گرفت، بی‌خبر بودم و چون اسمی سابقا از عدالتخانه برده شده بود، پیش خود تصور می‌کردم که در نتیجه این کشمکش‌ها نظامات و قوانینی برای عدلیه شاید برقرار شود.

خبر واقعات اخیر تهران
چگونه به من رسید
یک روز ظهر که به عادت همیشگی هنوز از رختخواب خارج نشده بودم، دیدم در اتاق مرا می‌زنند. البته به روسی آواز دادم «کی است؟» صدای مشاورالممالک به فارسی جواب داد «منم». من با ایشان به قدری یگانه بودم که حاجتی به معطل کردن ایشان و پوشیدن رب‌دوشامبر نداشته باشم. گفتم «بفرمایید». آمد، روی صندلی پایین تختخواب من نشست، به طوری که وقتی من برخاستم و میان تختخواب نشستم، با هم مواجه بودیم. مشاورالممالک گفت: «خبر داری که ایران کنستی‌توسیون گرفته است؟» گفتم: «شوخی نکن» گفت: «نه این تلگرافش است» و تلگرافی از جیب خود درآورده به من داد. دیدم تلگراف به زبان فرانسه انشا شده و مفهومش این است که دولت ایران به موجب فرمان اعلیحضرت شاه در عداد دول کنستی‌توسیونلم درآمده است. به کارگزاران دولت متوقف فیها اعلام کنید. تلگراف هم از مضمونش پیدا است که به اصطلاح امروز بخشنامه و به اصطلاح آن روز متحدآلمال است و الساعه در سایر نقاط عالم که ما سفارتخانه در آنجاها داریم، رفقای ما هم مثل ما از این اتفاق حیرت‌انگیز خبر دارند و دارند کیف می‌برند.
به مشاور گفتم: « رفیق این کار بزرگی بوده است که انجام شده، خدا کند که نتیجه خوبی از آن بگیریم.» گفت: «مگر ممکن است نتیجه بدی هم داشته باشد؟» گفتم: «بالمآل البته نتیجه آن خوب است؛ ولی شرط آن رفتار عاقلانه ماست که از افراط و تفریط جلوگیری کنیم. من در این هشت، نه ماهه کم‌کاری پنج، شش هزار صفحه راجع به انقلاب فرانسه چیز خوانده‌ام، انقلاب و تغییر حکومت استبداد به مشروطه اگرچه آخرش خوب است، ولی تا وضع حکومت سابق عوض شود و حکومت جدید جای آن را بگیرد، خیلی‌ها نفله شده زیر دست و پا می‌روند.در کشور ما عقیده مسلمانی به دموکراسی خیلی کمک می‌کند، آریستوکراسی در کشور ما ریشه‌ای ندارد که از اعیان بترسیم، ولی مردم نمی‌دانند چه کنند؟ می‌ترسم گرفتار مشروطه بی‌تقوا بشویم که شاید از استبداد بی‌ترس بد‌تر است. عیب اینجاست که در فارسی یک ورق کاغذ چاپ شده در این باب‌ها در دست کسی نیست. من گیج این افکار بودم که دیدم زیاد‌تر از اندازه خودمانی هم ترک ادب کرده‌ام و میان رختخواب با کسی که چهار پایه از من جلو‌تر است، گرم صحبت شده‌ام. فورا رب دوشامبر به دوش انداخته اجازه خواستم خود را حاضر بکنم تا با هم بیرون برویم. به کنار روشویی که پشت چپق بود رفته قدری آب روی سرم ریختم و لباس پوشیدم و با مشاورالممالک بیرون آمدیم.

تقدیمی من به مشروطه ایران
تا مقداری از راه من و ایشان ساکت بودیم، من دنبال صحبت قطع شده را گرفته گفتم: «من یک کار برای رفع این عیب در نظر دارم و آن ترجمه کتابی در انقلاب فرانسه است که معایب و محسنات انقلاب را به نظر مردم برساند، تا خوبی‌های آن را اقتباس کنند و از بدی‌های آن احتراز نمایند، من کتابی در دو، سه ماه قبل راجع به انقلاب فرانسه خوانده‌ام که به عقیده من بهترین کتابی است که در عالم خود در این باب نوشته‌اند و دو جلد است. اگر این کتاب ترجمه شود، خیلی به درد این مردم خواهد خورد. این کتاب را یکی از رفقای بومی گرفته است بخواند، بعد از نهار به کتابخانه ولف می‌روم، نسخه دیگری از آن می‌گیرم و به ترجمه آن مشغول می‌شوم.»مشاورالممالک گفت: «خوب فکری است» با هم وارد سفارت شدیم، دو نفری نهار خوردیم، ایشان رفتند که اعلامنامه مشروطه شدن حکومت ایران را به وزارتخانه بنویسند و من به کتابخانه ولف رفته، کتاب انقلاب فرانسه تالیف مینیه را با مقداری کاغذ سفید برای ترجمه و چند جلد کتابچه برای پاکنویس خریداری کرده به سفارت مراجعت کردم.
منبع:
شرح زندگانی من، خاطرات حمدالله مستوفی، جلد دوم، نشر زوار،  ١٣٨۴ 
صص ۱۶۵-۱۶۱

خاطراتی از مشروطه