نمایشگاهی بدون سقف

بهزاد خاکی نژاد

«گدایان هنرمند» در سرزمین عاطفه‌ها و مهربانی در ایران پهناور عنوان آشنایی نیست، اما گدایان هنرمند یا نقاشان دوره گرد (NAEEF) جمعیت‌بزرگی از شهروندان معمولی اروپا را شکل می‌دهند که در سایه حمایت شهرداری‌ها برای گذران زندگی، سیر کردن شکم و فرار از سرما و گرما و بهره‌مندی از امکانات ناچیز یک زندگی سر گذرهای پررفت و آمد مردم می‌نشینند و با انتقال حس درونی خود بر بوم نقاشی دل رهگذران را به رحم آورده و پولی به دست می‌آورند یا در ازای دریافت بهای اندک اثری را به سفارش مردم می‌آفرینند. ایشان به طور غریزی حس درونی خود را با سادگی هر چه تمام‌تر بر بوم‌هایی جاری می‌سازند که از زباله‌های دور ریختنی همان مردم به دست می‌آید.

«گدایان هنرمند» عنوان آشنایی در سرزمین ما نیست، چرا که شمار آنها بسیار اندک است اما همین شمار نیز نیازمند حمایت همگانی هستند.

جمشید امینی‌فر فرزند زنده‌یاد دکتر امینی‌فر (وکیل) و یکی از نقاشان دوره‌گرد شهر ما است که هر روز از صبح تا عصر بساط خود را سرگذر چهارراه فلسطین - انقلاب می‌گستراند تا بلکه با فروش آثار دو هزار تومانی خود بتواند زندگی‌اش را در کنار مادر ادامه دهد.

جمشید اما به جز فقر غم بزرگ‌تری دارد. او از نامردمی‌های مردم زنده‌کش مرده پرست گله می‌کند. آثار وی نه گنده‌گویی‌های نقاشی‌های هنری را دارد و نه صفرهای بی‌شمار چک‌های نقاشی‌های تجاری را. او برای فشردن دست همشهریانش تنها یک لبخند می‌خواهد و زبانی بی‌زهر.

جمشید هر روز در ساعت کاری یک کارمند کنار خیابان می‌نشیند و غرق در حس و رنگ می‌شود تا حق خود را از جامعه بگیرد نه این که دست گدایی به سوی کسی دراز کند.

گفت‌وگوی کوتاه زیر به نمایندگی از همه کسانی است که او را دیوانه و معتاد صدا نمی‌کنند.

دوست نداری کسی از نقاشی‌هایت انتقاد کند؟

پیش از این نوشته بودم: از نقاشی‌هایم انتقاد کنید، نه از من.

اما مردم به جای نقد نقاشی‌ها می‌گفتند: این تابلوها نشان می‌دهد که شما آدم خطرناکی هستی.

مگر کار خطرناکی انجام می‌دادی؟

نه... ولی همواره مرا تهدید به ترک این مکان و انتقال به بیمارستان روانی می‌کردند.

حتی در منزل هم با همسایه‌ها این مشکل را دارم. هر روز باید اهانت این و آن را بشنوم.

دلم نمی‌خواهد کسی در زندگی خصوصی‌ام دخالت کند، اما آنها مدام از حرفه من ایراد می‌گیرند یا می‌گویند: «طرف داروی آرام‌بخش مصرف می‌کند.» مگر چه اشکالی دارد؟ خیلی از مردم این شهر داروی‌های مرا مصرف می‌کنند.

درآمد روزانه‌تان از این کار چقدر است؟

خیلی ناچیز است. ممکن است روزی حتی یک تابلو هم نفروشم، ولی به طور متوسط روزی ۵هزار تومان فروش دارم. خیلی‌ها هنگام عبور از اینجا به یکدیگر سفارش می‌کنند که ازاین معتاد روانی تابلو نخرید و من همه این حرف‌ها را می‌شنوم.

قیمت تابلوها را چگونه تعیین می‌کنی؟

معمولا همه آنها را دوهزار تومان می‌فروشم. کمتر از این صرف ندارد، بیشتر هم کسی نمی‌خرد.

با این درآمد ناچیز، زندگی خود و مادرت را می‌چرخانی؟

تقریبا. خوشبختانه مادرم یک خانه از ارث پدرم دارد، بنابراین مجبور به پرداخت اجاره‌خانه نیستم.

ابزار نقاشی‌هایت را چگونه تهیه می‌‌کنی؟

بوم‌هایم را که معمولا یک تکه چوب، قالپاق ماشین و... است از کوچه و خیابان پیدا می‌کنم. رنگ و قلم مو را هم یا دوستان لطف می‌کنند و یا از مغازه‌های آشنا به بهایی ارزان‌تر و یا نسیه می‌خرم.

شنیدم کارهایت را به خارجی‌ها هم فروخته‌ای؟

بله... یک خانم فرانسوی چند بار برای خرید نقاشی به من مراجعه کرد.

دو سال پیش برای تهیه گزارش آمد و حدود ۶۰هزار تومان کار خرید و امسال هم سری به من زد و باز هم تابلو خرید و با خود برد.

گویا در گذشته، نمایشگاهی از آثارت زیر سقف گالری داشته‌ای؟

یک بار در اسفند ۵۶ و یکبار هم در شهریور ۵۷.

چرا شخصیت اصلی در بیشتر کارهایت شبیه به یکدیگر است؟

چون خودم را تصویر می‌کنم؛ شخصیتی که در جامعه‌اش محکوم شده و مورد آزار مردم است.

یک حیوان شبیه الاغ هم در برخی از کارهایت دیده می‌شود.

نماد حماقت و نفهمی است.

راستی ثروت پدرت چه شده؟ دارالترجمه و... باقی‌قضایا؟

از آن ثروت فقط یک خانه قدیمی به ما رسید که به نام مادرم شده است. دارالترجمه را هم اداره مالیات به خاطر بدهی معوقه‌اش ضبط کرد.

در این سال‌ها، شهرداری چقدر به شما به عنوان یک هنرمند دوره‌گرد کمک کرده است؟

کمک که نکرده، وسایلم را هم چندین بار جمع کرده‌اند. البته حدود یک سال است که دیگر کاری به کارم ندارند.

و...

تعداد نقاشان دوره‌گرد ایران زیاد نیست اما همین تعداد هم به خاطر آزارهای مردم، هنرشان را گوشه خانه زندانی کرده‌اند. نقاشان دوره‌گرد معمولا انتقادی کار می‌کنند و مردم ایران هم میانه خوبی با نقد ندارند. من در چنین وضعیتی اصلا احساس امنیت نمی‌کنم. کدام قانون به مردم اجازه می‌دهد که مرا روانی و معتاد صدا کنند؟ نتیجه این رفتار با امثال جمال‌زاده و صادق هدایت درس عبرت ما نشد؟!