رشد بدون شـوک پـولی

ترجمه و تنظیم: علی سرزعیم

بخش نخست

ادوارد پرسکات، اقتصاددان نام‌آشنای آمریکایی که در سال ۲۰۰۴ به خاطر تئوری رشد بدون وجود شوک‌های پولی جایزه نوبل اقتصاد را ربود، در این گفت‌وگو امکان پیش‌بینی ادوار تجاری مستند به تحقیقات خود را بیان می‌کند. شما در طی سالیان گذشته با اقتصاددانان بزرگی همکاری داشته‌اید. کدامیک از آنها بر شما تاثیر بیشتری داشته است؟

نگرش من بیش از هر کس دیگری متاثر از باب لوکاس بوده است. من با او در سال ۱۹۶۴ یعنی خیلی سال پیش برخورد داشتم. او استادی جدید و من دانشجوی تازه کاری در دانشگاه کارنگی ملون بودم. البته او بر تفکرات من به عنوان یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی تاثیر زیادی نداشت، بلکه عمده تاثیرات او چندسال پس از فارغ‌التحصیلی من بود؛ چرا که موضوعات پژوهشی من در عرصه اقتصاد را تعیین کرد. در واقع داستان به سال ۱۹۶۹ بر می‌گردد که در آن سال من و او به طور مشترک مقاله‌ای تحت عنوان سرمایه‌گذاری در شرایط عدم اطمینان را منتشر کردیم. این همکاری به همراه مقاله بسیار ممتاز وی تحت عنوان «انتظارات و بی تاثیر بودن پول» مرا به تجدیدنظر در مورد عملکرد اقتصاد کلان واداشت. بنابراین وقتی که در سال ۱۹۷۱ به عنوان استاد دانشگاه و همکار باب لوکاس در کارنگی ملون مشغول به کار شدم، تصمیم گرفتم تا وقتی که درک درستی از اقتصاد کلان پیدا نکنم، به تدریس آن نپردازم. طبیعتا هیچ‌گاه در کارنگی ملون اقتصاد کلان درس ندادم. تدریس اقتصاد کلان را وقتی از سر گرفتم که به دانشگاه مینه سوتا برگشتم؛ یعنی حوالی سال ۱۹۸۱.

در آن زمان بنیان‌های تئوری اقتصاد دینامیکی گذاشته شده بود. تنها مساله این بود که چطور از این تئوری به طور کمی‌برای مطالعه نوسانات اقتصادی استفاده کرد. در آن ایام تئوری رشد باسابقه‌ای وجود داشت که برای مسائل مالیه عمومی ‌مورد استفاده قرار می‌گرفت. تقریبا همه از جمله من می‌دانستند که بدون وارد کردن مقوله پول این تئوری نمی‌تواند نوسانات اقتصادی را توضیح دهد. همچنین این امر مفروض گرفته می‌شد که علاوه بر تئوری رشد که صرفا روند افزایشی را توضیح می‌دهد، نیاز به وجود تئوری دیگری است که بتواند نوسانات را تبیین کند. کیدلند و من توانستیم روشی عملی برای مطالعه نوسانات اقتصادی براساس کاربردهای اقتصاد، رشد ایجاد کنیم. تصور ما این بود که با برخی تعمیم‌ها از جمله بازه زمانی طولانی تر برای ساخت کارخانه‌ها و ساختمان‌ها، تئوری رشد شاید بتواند مکانیزم گسترش شوک‌های پولی ‌‌‌‌‌در اقتصاد را فراهم کند. وقتی ما دلالت‌های تئوری رشد را بدون وجود شوک‌های پولی استخراج کردیم، با تعجب دریافتیم که این تئوری رشد عملا ادوار تجاری را پیش‌بینی می‌کند.

زمان هیجان انگیزی بود، خصوصا در این دانشگاه (مینه سوتا) و بانک مرکزی این ایالت. چرا که عمده این پیشرفت‌ها در این مراکز انجام شده بود. کارهای ما مناقشه انگیز بود. در آن ایام انجام کارهای کمی‌(عددی) تئوریک در مورد اقتصاد کلان، حکم یک تابو را داشت. امروزه دیگر چنین نیست. امروزه دیگر دانشجویان لیسانس نیز کارهای کمی‌مربوط به اقتصاد کلان را ازطریق مدل‌هایی انجام می‌دهند که براساس آن خانوارها در مورد میزان مصرف و میزان کار خود و بنگاه‌ها در مورد میزان تولید و سرمایه‌گذاری خود در فضای عدم قطعیت تصمیم‌گیری می‌کنند.

آیا این همان چیزی است که متخصصان اقتصاد پایه‌های خرد اقتصاد کلان می‌گویند؟

این همان تعبیری است که برخی عنوان می‌کنند؛ البته از دید من این تعبیر دیگر کهنه شده است. بگذارید بگویم چرا. در دهه ۶۰ میلادی عموم متخصصان اقتصاد و از جمله من بر این تصور بودیم که تئوری کینز یک تئوری بزرگی است که با استفاده از آن می‌توان نوسانات اقتصادی را که صرفا هزینه‌زا و زیانبار است، برطرف نمود. طبیعی بود که متخصصان به دنبال پایه‌های تئوریک مدل‌هایی باشند که چارچوب اقتصاد کینز را تشکیل می‌داد، اما باب لوکاس نشان داد که اینکار غیرممکن است. مفروضاتی که در ذیل مدل‌های سنجش اقتصاد کلان وجود دارد، با تئوری اقتصاد دینامیک ناسازگار هستند. این اشکال تئوریک همراه با ناکامی‌این مدل‌ها برای پیش‌بینی و توضیح عملکرد اقتصادی دهه ۷۰ موجب فروپاشی تئوری کینز گردید. با کنار رفتن تئوری کینز، مجددا مجالی برای تئوری‌پردازی اقتصادی به وجود آمد.

در طی ۳۰ سال گذشته میلتون فریدمن بر این نکته اصرار داشته که باید به اقتصاد به چشم یک کل نگریست. او از اینکه متخصصان اقتصاد نتایج خود را صرفا براساس مدل‌های تعادل جزئی به دست آوردند، هشدار داده است. چرا اقتصاددان عرصه کلان این قدر دیر به حرف او گوش دادند.

در مورد شیوه مدل کردن اقتصاد، تحولی رخ داد. تئوری‌های اقتصاد دینامیکی در ۳۰ سال گذشته خیلی پیشرفته نبودند. علاوه بر آن دو مشکل وجود داشت. یکی اینکه در آن زمان کامپیوتری وجود نداشت تا نتایج مدل تعادل جزئی اقتصاد دینامیک در فضای عدم اطمینان را از طریق آن سنجید. همچنین داده‌های کافی در مورد کشورها وجود نداشت تا بتوان مدل اقتصاد کشورها را براساس آن، طراحی کرد.

آیا مقصود شما این است که امروزه ما از ابزارهای لازم برای حل مدل‌های تعادل کلی دینامیک برخورداریم؟ ابزارهایی که ۳۰ سال قبل وجود نداشتند؟

اما حتی امروزه فریدمن و بسیاری از اقتصاددانان هم عصرش بر حسب مفهوم تعادل‌های دینامیکی مسائل را تحلیل نمی‌کنند.

اگر جانب انصاف را در مورد فریدمن رعایت کنیم، باید توجه کنیم که او ابزارهای لازم را نداشت.

درست است.

چه کسان دیگری بر کارهای شما تاثیرگذار بودند؟

فرد دیگری که بر تفکرات من تاثیرگذار بود، رابرت توزاند بود. او فارغ‌التحصیل دانشگاه مینه سوتا بود و حوالی ۱۹۷۶ در سمت مربی به دانشگاه کارنگی ملون آمد. وی مرا با بعضی ایده‌های رایج در مینه‌سوتا از جمله تئوری طراحی مکانیزم آشنا کرد. این تئوری می‌توانست برای مطالعه اقتصاد در شرایطی که مشکل قرارداد وجود دارد، مفید باشد. به تدریج اثبات شد که این مفهوم می‌تواند برای مدل‌سازی واسطه‌های مالی بسیار سودمند باشد. چنین مدل‌هایی برای درک مقولاتی چون تنظیم‌گری بانک‌ها بسیار مورد نیاز است. بانک مرکزی مینیاپولیس در توسعه این ابزار پیشرو بوده است.

بگذارید بیشتر توضیح دهم. در اقتصاد ما انتزاع می‌کنیم و جهانی ایده‌آلی می‌سازیم که در آن افراد هر نوع قرارداد که بخواهند، منعقد می‌کنند و به آن عمل می‌کند. در واقع در برخی موضوعات نظیر واسطه‌های مالی این نوع انتزاع ‌‌(و مدل سازی) عقلایی چندان مفید فایده نیست. در این موارد مسائلی چون مخاطرات اخلاقی و کژگزینی مطرح است. به عنوان مثال کسانی که از واسطه‌های مالی قرض می‌گیرند، همیشه به قول خود وفادار نمی‌مانند و ممکن است با توجه به ریسکی بودن پروژه‌هایی که می‌خواهند تامین مالی کنند، خیلی راستگو نباشند. همچنان شرایطی هست که می‌تواند موجب شود تا قرض‌دهندگان نیز به قراردادهایشان ملتزم نمانند. طرح این مقولات در تعادل عمومی ‌کاربردی کار دشواری است؛ اما با پیشرفت‌های زیادی صورت گرفت. تنها با این قبیل اقدامات می‌توان دریافت که آیا در یک بازار، شکست بازار مطرح است و اگر وجود دارد، چه نوع مداخله‌ای می‌تواند آن را بر طرف سازد.

آیا فرد دیگری هست که بخواهی به لیست کسانی که بر شما تاثیرگذار بودند، اضافه کنی؟

من برای دو نفر دیگر که کمک زیادی به فهم بهتر اقتصاد کردند، احترام زیادی قائلم. این دو نفر نیز با بانک مرکزی مینیاپولیس همکاری داشتند: تام سارجنت و نایل والاس. این دو همراه با لوکاس، موجب گسترش کاربرد تئوری اقتصاد دینامیک در مطالعه پدیده‌های اقتصاد کلان شدند. البته من از کارهای کسانی چون ارو، دبرو و مک کینزی که همگی تئوریسین‌های تعادل عمومی ‌بودند، تاثیر می‌گرفتم، اما این افراد بیشتر تئوری پرداز بودند و سروکار چندانی با اقتصادکلان نداشتند.

در مورد نظر شما پیرامون برنامه تحقیقاتی سارجنت و والاس می‌خواستم به آن سال‌هایی برگردم که شما با مینه سوتا و بانک فدرال مینیاپولیس همکاری داشتید. کارهای شما و تحقیقات این دو چه تاثیر و تاثری بر هم داشتند؟ مهمترین تغییرات چه بود؟

در دهه ۷۰ با رهبری سارجنت، دانشگاه مینه سوتا و بانک فدرال این منطقه در انقلاب انتظارات عقلایی پیشرو بودند. من مطمئن بودم که نهایتا انتظارات عقلایی حاکم می‌شود، اما سارجنت این فرآیند را تسریع کرد. البته سارجنت نگاه مرا عوض نکرد. من وقتی به اینجا آمدم ذهنیتم عوض شده بود.

وقتی به اینجا آمدم تنها این دانشگاه در مقطع تحصیلات تکمیلی برنامه‌ای برای به کارگیری تئوری اقتصاد کاربردی در زمینه موضوعات اقتصاد کلان داشت. سارجنت و والس مسوول این برنامه بودند. من کار با دانشجویان را دوست دارم و وجود دانشجویانی که در زمینه تئوری دینامیکی آموزش دیده باشند، موجب شده بود که دانشگاه مینه سوتا برایم جای بسیار جذابی باشد. فارغ‌التحصیل دانشگاه مینه سوتا در عرصه اقتصاد کلان تاثیرات بسیار زیادی برجای گذاشتند و بسیاری از آنها در دپارتمان‌های اقتصادی برتر نقش ممتازی دارند.

وقتی به اینجا آمدم نایل برنامه‌ای در زمینه ایجاد بنیان‌های تئوریک اقتصاد پولی را اداره می‌کرد. در اواخر دهه ۷۰ این مساله موضوعی چالش برانگیز بود که من تا حدی با آن همدلی داشتم. نایل به طور غیرمستقیم تاثیرات زیادی بر من گذارد. برنامه تحقیقاتی او که در جهت ایجاد مبانی تئوریک اقتصاد پولی بود، کاری مناقشه انگیز بود، همان طور که برنامه تحقیقاتی سارجنت بحث و گفتگوهایی ایجاد کرده بود. کارهای تحقیقی او به طور ضمنی متعرض این نکته بود که در به کار بستن روش‌های قدیمی‌و تجربی به مسائل پولی امیدی نیست. برنامه‌های تحقیقاتی گذشته مبتنی بر این روش بودند که صورتحساب‌های مالی را برای محاسبه کل حجم پول در سطح کلان استفاده کنند و سپس با استفاده از روش‌های آماری همبستگی میان این حجم پول و تولید واقعی را اندازه بگیرند. اشکال این روش نبود مبانی تئوریک بود. در این وضعیت شما هرگاه که به نتیجه آماری مطلوب نرسیدید، نگران این موضوع هستید که آیا بررسی‌های تجربی خود را درست سامان داده‌اید.

آیا مقصود شما از اینکه دل‌نگرانی نسبت به درست ترتیب دادن بررسی‌های تجربی چیست؟ آیا مقصود شما استنتاج درست علیت از بررسی‌های تجربی است؟

بله، در برنامه تحقیقاتی پول‌گرایان، کل حجم پول وقتی درست اندازه‌گیری می‌شد که همبستگی زیادی با تولید داشت و می‌توانست پیشرو نوسانات اقتصادی باشد. به همین دلیل تصور می‌شد که نوسانات تولید ناشی از شوک‌های پولی است که با یک تاخیر زمانی ظاهر شده است. من به دنبال مکانیزمی‌بودم تا کل حجم پول پیامدهایی برای تولید داشته باشد. در یک سطح عمیق‌تر، در نهایت آن چیزی که می‌توانیم انتظار داشته باشیم تا به دست آوریم این است که یک تئوری در رابطه با فرآیند تعادلی اقتصاد داشته باشیم با این فرض که قاعده انتخاب سیاست پولی یا نرخ بهره در امروز و آینده در اختیار باشد. در این صورت می‌توانیم بگوییم که این شوک سیاست پولی این کار را کرد یا آن کار را؛ اما نمی‌توانیم بگوییم که آثار یک سیاست خاص چه خواهد بود. همه آن چه که تئوری‌های دینامیک اقتصاد می‌توانند انجام دهند، این است که با فرض در اختیار داشتن قاعده‌های انتخاب، سیاست‌هایی در آینده پیش‌بینی کنند که اقتصاد چگونه رفتار خواهد کرد.

همان طور که گفتم، مشکل سیاست پولی مکانیزمی‌است که براساس آن پول اثرات واقعی بر اقتصاد می‌گذارد. در سال‌های ۱۸۹۰ و ۱۹۰۰ که هنوز فدرال‌رزرو ایجاد نشده بود، بحران‌های پولی رخ می‌داد که به دنبال آن رکودهای عمیق و رونق‌های سریع در تولید واقعی و اشتغال رخ می‌داد. به دنبال ایجاد فدرال‌رزرو، اقتصاد دیگر با چنین بحران‌هایی روبه‌رو نشد یا لااقل تناوب وقوع آنها کمتر شد.

مساله بحران بزرگ متفاوت است؟

بحران بزرگ مساله‌ای متفاوت است. من به خاطر تجربه ۱۹۳۷ تا حدودی دیدگاه خودم را محافظه‌کارانه مطرح کردم. در آن سال، تولید افت شدید و بزرگی کرد و به دنبال آن به سرعت دوباره از رکود خارج شد. همراه با این رونق ذخایر بانک شدیدا افزایش یافت. از آن پس تنها در نیمه اول ۱۹۸۰ واقعه‌ای مشابه، اما خفیف‌تر به وقوع پیوست. به اعتقاد من شواهد نشان دهنده آن است که اقدامات فدرال‌رزرو می‌تواند رکود سریعی را موجب شود اگر این اقدامات بحران اعتبار به وجود آورد یا زمانی که باید مانع ایجاد بحران اعتبار شود، از انجام اقدام مناسب خودداری کند. قبل از تاسیس فدرال‌رزرو بحران‌های مالی متعددی رخ داد که پس از هرکدام افت شدیدی در تولید به وجود آمد و به دنبال آن اقتصاد به سرعت از بجران خارج شد.

تا الان به این سوال پرداختیم که چگونه برخی افراد بر تفکر و برنامه پژوهشی تاثیر گذاردند؛ اما کار خود شما بسیار تاثیرگذار بود. اینک می‌خواهم سوالاتی در مورد کار خود شما مطرح کنم تا به این طریق هم برخی از کارهای خود را تشریح کنید و هم پاسخ برخی منتقدان را بدهید. دقیقا در پاییز سال ۱۹۸۶ بود که شماره آن زمان مجله فدرال‌رزرو بوستون به کارهای شما در مورد ادوار تجاری اختصاص یافت. این کارهای شما هم از سوی رسانه‌ها و هم از سوی محافل دانشگاهی مورد استقبال قرار گرفت. گرچه بخش اعظم این توجه‌ها تحسین آمیز بود، اما برخی نیز منتقدانه بود. شما با این دیدگاه موافقید که شوک‌های تکنولوژی که فرصت‌های تولید را تحت تاثیر قرار می‌دهد، عامل اصلی ادوار تجاری هستند، و براساس تخمین‌های شما چیزی حدود ۷۰‌درصد این نوسانات را موجب می‌شوند. پاسخ شما به این مشاهدات چیست؟ به نظر شواهد متعددی در کار است که نشان می‌دهد بحران بزرگ و رکودهای عمده در تاریخ آمریکا ریشه‌های پولی داشتند و عوامل پولی تعیین کننده عمق رکود و همچنین دوره زمانی آن بودند. چگونه این مشاهدات با تخمین شما مبنی بر اینکه ۷۰‌درصد این ادوار تجاری ناشی از شوک‌های تجاری هستند، سازگار می‌شود؟ ثانیا به نظر، به دشواری می‌توان شوک‌های تکنولوژی خاصی را پیدا کرد که با نوسانات اقتصادی مصادف شده باشد.

اولا رقم ۷۰‌درصد مربوط به دوره بعد از جنگ جهانی است. در مورد این مقطع زمانی اطلاعات لازم در مورد ورودی‌ها خصوصا نیروی کار و شاخص‌های تولید به خوبی در اختیار است. برای چنین تحلیل‌هایی به این اطلاعات نیاز داریم. گمان نمی‌کنم که اگر اطلاعات مربوط به دوره قبل از جنگ جهانی را نیز در اختیار داشتیم، تخمین‌ها تفاوت چندانی می‌کرد.

در مورد بحران بزرگ، من بطور جزئی آن را مطالعه نکرده ام. من کسی را که به حوزه تئوری‌های مدرن دینامیک اقتصادی مجهز باشد و در عین حال این مساله را مطالعه کرده باشد، نمی‌شناسم. برای انجام این کار هم باید اقتصاددان بود و هم تاریخ‌دان. به اعتقاد من چاپ پول بیشتر راه حلی برای مساله نخواهد بود. در جهان سوم تلاش‌های متعددی شد تا با چاپ پول مانع وقوع بحران شوند. در مورد اینکه چرا در دهه ۳۰ در آمریکا بحران بزرگ اتفاق افتاد، من به شواهدی برنخوردم که انگشت اتهام را متوجه عوامل پولی کند. کانادا به طور مستمر و نسبتا شدید دچار افت تولید شده است، (در هر مقطع هم اندازه آمریکا) اما هیچ وقت شکست بانک‌ها را تجربه نکرده است.