به نام آنها که همیشه کم می‌آورند!

یادت هست وقتی تو یه روز گرم تابستونی از بس قلبت تند تند می‌زد و مضطرب بودی، روزنامه را تا کردی و برای اینکه نوشته‌های توشو نبینی سریع به خونه اومدی و تو جمع خانواده نگران‌تر از خودت صفحاتش رو باز کردی و به سرعت دنبال اسمت گشتی و وقتی اسم و فامیلتو که اون روز به نظرت پر ابهت‌تر از همیشه می‌آمد رو دیدی، چی شد؟ فضای خونه منفجر شد، بابا بلند هورا کشید و مامان با اون نگاه همیشه قشنگش بلند بلند خدا رو شکر کرد و خواهر و برادرت از سر و کولت بالا رفتند و خودتم که باورت نمی‌شد یه روزی این تجربه قشنگو حس کنی تو حالتی نیمه هوشیار فقط نفسی راحت کشیدی. بله تو دیگه دانشجو شده بودی... روز ثبت‌نامت رو هیچ وقت یادت نمی‌ره. اون روز چه قدر خوشحال بودی و البته کمی مغرور. با نگاهت به بچه مدرسه‌ای‌ها و کسانی که کتابچه‌های کمک درسی و آمادگی کنکور زیر بغل زده بودند، فخر می‌فروختی.

اون روز جلوی بابا که برای کنارت بودن همراهت اومده بود، افتخار می‌کردی از اینکه سد کنکورو شکستی و ثابت کردی که بچه لایق و قدرشناسی هستی. چه پرطمطراق از پله‌ها بالا و پایین می‌رفتی و از این اتاق به اون اتاق شدن هم اصلا خستت نمی‌کرد.

اولین برگه انتخاب واحد که به دستت رسید چه لذتی داشت، اونو لای پنجه‌هات گرفتی و چند بار از سرتا تهش رو خواندی. سعی داشتی خیلی سریع اسم استادتو به خاطر بسپاری، آخه اونا برات مظهر همه چیز بودن؛ محبت، ابهت، معلومات و ... . روز و ساعت کلاس‌ها هم که خیلی زود حفظ کردی، آخه عجله داشتی تا اولین روز دانشگاه رو هر چه سریع‌تر تجربه کنی و اولین روز درس پشت میز و صندلی‌های چوبی دانشگاه چه لذتی داشت...

وقتی به سن هجده سالگی می‌رسی اگر پسر باشی حتما فکر سربازی ذهنت را مشغول می‌کند به خصوص اگر فرد درسخوانی باشی و دو سال خدمت را مانعی برای پیشرفت علمی‌ات ببینی حتما تلاش می‌کنی تا در نهایت دقت و حوصله کتاب‌های چهار سال دبیرستان را مرور کنی و با دقت نظری که روز کنکور بروز می‌دهی یکی از کرسی‌های دانشگاه را به خودت اختصاص دهی. اما اگر دختر هم باشی حتما به این فکر خواهی افتاد، اگر شانس بیاوری و در یک خانواده متمول بزرگ شده باشی حتما پدر و مادر برایت آرزوهای بلندی خواهند داشت.

پدر تو را پشت کرسی استادی می‌بیند و مادر به کمتر از دکتری راضی نمی‌شود. آن وقت است که به یکباره همه افکارت حتی ازدواج را هم به بعد از قبولی در دانشگاه موکول می‌کنی.

حالا در دانشگاه قبول شده‌ای. همه خوشحالند به خصوص اگر در یکی از دانشگاه‌های دولتی پذیرفته شده باشی، اما اگر به دانشگاه آزاد یا مراکز مشابه که مجبوری هزینه برایش بپردازی هم راه یافته باشی دست در دست اعضای خانواده داده و به هم قول می‌دهید تا هر طور شده مخارج تحصیل را فراهم کنید. اما این بهترین حالت ممکن است.

زمانی اتفاق می‌افتد که فرد قبول شده در دانشگاه نه کانون خانوادگی به این گرمی دارد و نه پولی در بساط، حال فردی را تصور کنید که اصولا از مزایای شهرنشینی هم بهره‌ای نبرده. حالا فردی شهرستانی را فرض کنید که نه در دانشگاه دولتی بلکه در مراکز خصوصی آموزش عالی پذیرفته شده. او جا و مکان دائمی برای ماندن ندارد، اجاره‌خانه هم سرسام‌آور می‌شود. البته خوابگاه هم هست، اما هم هزینه دارد و هم به خاطر زندگی جمعی‌اش مشکلات حاشیه‌ای دارد.

ولی بالاخره باید جایی ماند، خوابگاه ارجح است پس یک هزینه دائمی لااقل برای چهارسال برایت محفوظ است.

اگر اهل همان شهری باشی که در آن تحصیل می‌کنی هزینه خورد و خوراکت به عهده خانواده است، اما اگر به تنهایی برای تحصیل به شهری غریب آمده‌ باشی این هزینه هم به مخارجت اضافه می‌شود.

در این میان اگر جزو طبقه متوسط باشی و در رده اکثریت جامعه قرار داشته باشی، حتما ماشین سواری اختصاصی هم نداری پس هزینه رفت و آمد که در شهری مثل تهران کمتر از هزینه خوراک نیست به گردنت می‌افتد.

از پوشاک هم نمی‌توان گذشت، چرا که هر فصل سال لباس مخصوص به خودش را طلب می‌کند. البته یک رسم نانوشته آنهایی را که چیز زیادی در بساط ندارند بسیار آزار می‌دهد، چشم و همچشمی و رقابت در نوع پوشش است که البته همیشه ندارترها مغلوب این رقابت می‌شوند.

البته همه این هزینه‌ها با روش‌های مختلف قابل جمع و جور شدن است، مثلا می‌توان آدم ساده‌زیستی بود و با یک دست لباس تمام سال تحصیلی را پشت‌سر گذاشت، یا مثلا فرد سحرخیزی بود و بلیت اتوبوس را جایگزین کرایه تاکسی کرد. اما هزینه‌های درس خواندن شوخی‌بردار نیست.

استاد بهترین کار عملی را می‌خواهد و برای تحویل بهترین کار، داشتن بهترین مواد اولیه (دسترسی به منابع، کاغذ، طراحی روی جلد، صحافی و...) اگر شرط کافی نباشد حتما شرط لازم است. یک دانشجوی فعال و درسخوان اگر به طور میانگین ۲۰واحد درسی را در یک ترم اخذ کند حتما در طول مدت چهار ماهه ترم بالغ‌بر سه‌کار تحقیقات خواهد داشت.

اگر این دانشجو به انجام کار به بهترین شکل ممکن ایمان داشته باشد، حتما باید دوهفته‌ای را صرف انجام کار کند، ضمن آنکه در این مدت استفاده از کتابخانه (کتابخانه‌ای خارج از دانشگاه چون معمولا در این کتابخانه‌ها کمتر کتاب مفیدی یافت می‌شود) یا بهره‌گیری از اینترنت هم الزامی است.

برای رفتن به کتابخانه باید هزینه عضویت و رفت و آمد را برای خودت محفوظ بدانی و برای استفاده از اینترنت اگر در خانه به آن دسترسی نداشته باشی باید به کافی‌نت بروی. البته برای مستقر شدن در کافی‌نت‌ها هم باید مبلغی پول کنار گذاشته باشی؛ چرا که در مناطق معمولی شهر برای یک ساعت استفاده از کافی‌نت باید حداقل ۱۵۰۰ تومان بپردازی.

حال این مبالغ را با هزینه‌های کاغذ، اسکن، پرینت، سی‌دی، فلاپی، طلق و شیرازه و... جمع کنید و آن گاه آن را ضرب در تعداد کارهای پژوهشی بکنید و عدد به دست آمده را در ذهن بسپارید. این مبلغ حتما قابل توجه خواهد بود. البته تعدادی از دانشجویان که تعداد آنها کم هم نیست برای پرهیز از این هزینه‌ها دست به کپی‌کاری می‌زنند هرچند که این کار صددرصد به خاطر مشکلات مالی انجام نمی‌شود.

برای ادامه تحصیل باید کتاب هم داشت و حداقل ترمی ۲۰هزار تومان برای آن کنار گذاشت. (البته در رشته‌های غیرمهندسی و غیرپزشکی) از جزوه هم نمی‌توان گذشت؛ چون استادان معمولا برای درسشان جزوه دارند.

بد نیست بدانید در برخی مراکز آموزش عالی ارائه جزوه به دانشجویان بیش از معرفی کتاب در درجه‌بندی و امتیازدهی استادان موثر است.

به همین خاطر اول هر ترم انبوهی از جزوه به دانشجو معرفی می‌شود که مطمئنا از ۱۵هزار تومان کمتر نمی‌شود. همه این هزینه‌ها به کنار، دانشجوی مورد نظر را هر چند آدم قانع و کم‌توقعی بدانیم، اما بالاخره برای ادامه حیات نیاز به غذا دارد.

سرویس غذاخوری دانشگاه پر است از انواع ساندویچ البته بعضی وقت‌ها غذاهای گرم خانگی هم سرو می‌شود، اما طرفدار کمی دارد؛ چون به خاطر وقت‌گیر بودن تهیه‌اش گران‌تر از انواع ساندویچ است. اگر فرد موردنظر را دانشجویی بدانیم که هفته‌ای سه روز ناهار را در بوفه دانشگاه می‌خورد، باید عدد سه را ضرب در حداقل ۱۲۰۰تومان کنیم و آن وقت این عدد را در چهار هفته و سپس در یک ترم ضرب کنیم. حداقل رقم ۶۰هزار تومان هزینه‌ای منصفانه است. البته غذاهای ژتونی دانشگاه هم هست که اگرچه پرسی ۱۵۰تومان بابت آن از دانشجویان پول دریافت می‌شود؛ اما کیفیت بسیار پایینی دارد و کمتر کسی از آن استقبال می‌کند.

درد بی‌درمان

خیلی‌ها معتقدند که درس خواندن کاری ندارد و برای اثبات ادعایشان تعداد زیاد فارغ‌التحصیلان را شاهد مثال می‌آورند، اما مدعیان محترم بدانند که کارشناس شدن هزینه دارد. هزینه‌های مادی که ذکر شد، اما مهم‌ترین بهایی که یک جوان برای ورود به دانشگاه می‌پردازد هزینه سپری شدن بهترین سال‌های زندگی‌اش است؛ سال‌هایی که اگر به دنبال یک حرفه می‌رفت، حتما پس از چهار سال استاد کار می‌شد. کسی که به دانشگاه می‌رود، دوست دارد تا با نسل قبل از خودش متفاوت باشد، او دوست ندارد تا مثل گذشتگانش غصه ندانستن را بخورد و البته به واسطه دانسته‌هایش دوست دارد جایگاهی درخور برای خودش کسب کند. البته داشتن شغل به ویژه اگر در دوران دانشجویی باشد بار سنگین مخارج را سبک‌تر می‌کند، اما مگر برای چه تعداد از افراد این شرایط مهیا می‌شود. دانشجویی که به درسش بها بدهد در بهترین شرایط می‌تواند کاری نیمه‌وقت داشته باشد که در این صورت هم دریافتی‌اش کم می‌شود و هم مزایای بیمه عایدش نمی‌شود، اما کار کردن حتی در شرایط بسیار سخت بهتر از بیکار گشتن است.

فرار از واقعیت!

برای کسی که پشتوانه مالی و خانوادگی نداشته باشد، درس خواندن واقعا کار سختی است. هزینه‌ها بر سرش هجوم می‌آورند و راه گریزی هم نیست. البته او می‌تواند اگر جوان زرنگی باشد برای فرار از هزینه‌های بیشتر، زودتر درسش را تمام کند، ولی فشرده کردن زمان تحصیل به نوبه خود مانعی برای کار کردن منظم می‌شود.

با این وجود در سال‌های اخیر همواره در نظر صاحب‌نظران و منتقدان یک سوال وجود داشته که تاکنون پاسخی قطعی به آن داده نشده؛ به زعم آنها چرا جوانی که می‌داند، عاقبت درس خواندن چیزی جز هزینه کردن و در نهایت پرداختن به شغل غیرمرتبط با تحصیلاتش نیست به دانشگاه رو می‌آورد؟ البته با گذشت زمان پاسخ دادن به این سوال آسان‌تر شده است.

امروزه ادامه تحصیل یکی از واجبات زندگی است؛ یعنی رقابت خانواده‌ها با هم، آن را به یکی از واجبات مبدل کرده است؛ به طوری که اگر عده‌ای از بچه‌های فامیل به دانشگاه می‌روند، آنها هم که ادامه تحصیل نداده‌اند باید حتما این کار را بکنند؛ چرا که به اصطلاح نمی‌توان جلوی دیگران کم آورد.

اما درس خواندن برای آنهایی که هزینه‌هایش برایشان گران است، مزیت دیگری هم دارد. چهار سال تحصیل و به دست گرفتن مدرک لیسانس؛ یعنی چهار سال فرار از واقعیت، فرار از بازار کاری که آنقدر اشباع شده که با زحمت جایی برای فرد تازه وارد باز می‌شود.

سرگرم شدن جوان‌ها برای حداقل چهار سال البته سنگینی حجم متقاضیان اشتغال را هم به چهار سال آینده موکول می‌کند و این یعنی چهار سال نفس راحت کشیدن برنامه‌ریزان. این؛ در حالی است که به واسطه درس خواندن جوانان به جای خیابان‌گردی در دانشگاه وقت می‌گذرانند. پس شاید هزینه کردن در بعضی جاها اگرچه تقبل کردنش کمی مشکل ایجاد می‌کند، اما شاید در مقایسه با محسناتش قابل‌چشم‌پوشی باشد!