«کوئن»ها از دیروز تا اسکار

تهیه و تنظیم: محمود علیزاده

هر چند نزدیک یک ماه از اعلام اسامی برندگان اسکار می‌گذرد؛ و طی این مدت بسیار راجع به آنان و حواشی و فیلم‌ها، بازیگران و در کل برندگان صحبت شده است، اما باز هم می‌توان در این خصوص حرف زد و شاید هم بیراه نباشد که اندکی درخصوص فیلمی یا درواقع سازندگان آن صحبت کرد. اما می‌توان راجع به کسانی حرف زد که سهم آنها از اسکار بیش از دیگران بود. برادران کوئن برای علاقه‌مندان به سینما نامی آشنا هستند و می‌توان آنان را برندگان اصلی اسکار امسال دانست؛ چرا که آنها در کنار نام‌های بزرگی که حضور داشتند، توانستند ۴اسکار را از آن خود کنند. هر چند که این را نمی‌توان رکورد منحصربه‌فردی به حساب آورد، ولی باز در اندازه‌ای هست که اگر اسکار امسال را به نام برادران کوئن بنامیم، زیاد بیراه نرفته‌ باشیم.

برادران فریم، برادران سینما

جوئل کوئن کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس است. او در سال ۱۹۵۵ در سنت‌لوییس پارک چشم به جهان گشود. برادرش اتان که در مقام تهیه‌کننده و همکار فیلم‌نامه‌نویس سهمی مهم و موثر در تهیه و تولید فیلم‌های‌شان دارد، سه سال کوچک‌تر و متولد سال ۱۹۵۸ است. نزدیک دو دهه است که کوئن‌ها همکاری موثری با یکدیگر دارند.

می‌توان گفت که شیوه آنها انعطاف‌پذیرتر از آن است که عنوان‌بندی‌های فیلم‌هایشان نشان می‌دهد؛ اما در این میان نکته جالبی وجود دارد. موقعیت کارگردان همیشه مردم را مسحور می‌کند. او کسی است که فکر می‌کنند مسوول همه چیز و همه جزئیات است؛ در صورتی که این طور نیست. حتی این هم درست نیست که در هر فیلمی فقط یک نفر کارگردان باشد.

همکاری فیلم‌نامه‌نویس‌ها معمولا به ایجاد فاصله منجر می‌شود، ولی همکاری آنها به‌شکل لحظه به‌لحظه است. جوئل کوئن در دانشگاه نیویورک در رشته سینما و تلویزیون و اتان در دانشگاه پرینستون در رشته فلسفه تحصیل کرده است. آن‌دو قبل از دست زدن به هر کار دیگری، پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، به نوشتن فیلم‌نامه پرداختند. هر دو در نگارش فیلم‌نامه تمام فیلم‌های مشترک‌شان مشارکت داشته‌اند.

تادمک کارتی، منتقد مجله سینمایی پره‌میر درخصوص آنها می‌گوید: برادران کوئن در نوشتن گفت‌وگوهای دقیق و کم‌نقص و در عین حال موثر و جذاب، در میان فیلم‌نامه‌نویس‌های معاصر، بی‌رقیب‌اند. گفت‌وگوهایی که آن‌دو در مورد اقشار و اقوام اجتماعی نوشته‌اند، کم‌نظیر است و با قاطعیت می‌توان گفت که کمتر فیلم‌نامه‌نویسی را می‌توان سراغ گرفت که موفق شده باشد به اندازه آن‌ دو، شخصیت‌های متنوع خلق کرده باشد؛ شخصیت‌هایی که دایما با هم حرف بزنند و در لابه‌لای گفت‌وگو‌های‌شان جنبه‌های مختلف شخصیت و زندگی یکدیگر را عیان سازند. ویژگیِ بارز برادران کوئن این است که با بهره‌گیری از یک رخداد واقعی به ریشه‌های خود رجوع می‌کنند و با بازنگری در آن، موثرترین فیلم‌های خود را عرضه می‌دارند.

برادران کوئن فیلم‌های ارزان می‌سازند و برای همین به‌رغم آن‌که اغلب فیلم‌های‌شان در سینماهای آمریکا با اقبال عمومی مواجه نشده و در اروپا فروش بیش‌تری داشته، موفق شده‌اند در نظام استودیویی هالیوود به فعالیت‌شان ادامه بدهند. می‌توان گفت که پرخرج‌ترین فیلم آنها، جانشین هادساکر بوده که حدود ۲۵‌میلیون دلار هزینه تولید آن شده و در آمریکا فقط ۳‌میلیون دلار فروش داشته است. آن‌ها اغلب فیلم‌های‌شان را مثل تقاطع میلر با بودجه‌های ۱۰‌میلیون دلاری و کمتر از آن ساخته‌اند.

کوئن‌ها در نخستین فیلم‌های‌شان مثل تشنه خون و بزرگ کردن آریزونا با دست زدن به آزمایش و ذوق در دو عرصه متفاوت فیلم حادثه‌ای و کمدی کار کردند تا به زبان و لحن مورد نظر خود دست یابند. در تشنه خون به نمایش مرگ و زندگی و بررسی قتل و جنایت پرداختند و در بزرگ کردن آریزونا خشونت و مرگ و جنایت را با کیفیتی طنزآمیز به‌نمایش گذاشتند. جوئل کوئن که پیش از این، تدوین‌گر فیلم‌های ترسناک سام ریمی بود، در این فیلم‌ها به تکرار درس‌هایی پرداخت که از استادش آموخته بود.

برادران کوئن اگر چه تفاوت‌های آشکاری با فیلم‌سازانی همچون برایان دی‌پالما و مارتین اسکورسیزی دارند؛ اما دست‌کم در یک نقطه با آن‌دو دارای وجه اشتراک‌اند. علاقه و شیفتگی دی‌پالما و اسکورسیزی به سینما و فیلم‌های مهم تاریخ سینمای جهان مشخص و انکارناپذیر است، به‌ویژه دی‌پالما در اغلب فیلم‌هایش همواره به آثار برجسته سینما ارجاع داده است. برادران کوئن از بابت دیگری وام‌دار سینمای جهان هستند. آن‌ها فیلم‌های‌شان را از حیث مضمون و پرداخت متکی به دوره‌های تاریخی سینما، به‌ویژه دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، که فیلم‌های کمدی، نوآر و گنگستری وجه غالب محصولات سینمایی را تشکیل می‌دادند، می‌سازند. چنین رویکردی در میان فیلم‌های آن‌ دو، به‌ویژه تشنه خون، بزرگ کردن آریزونا، تقاطع میلر، جانشین هادساکر و فارگو نمود بارزتری دارد.

برادران کوئن در تقاطع میلر «ژانر» گنگستری را تجربه کردند و همه عناصر و اجزای این نوع سینما را با استناد به فیلم‌های گنگستری دهه ۱۹۳۰ و «نوآر»های دهه ۱۹۴۰ در کنار هم قرار دادند. تقاطع میلر آن‌قدر جدی از کار درآمد که احساس می‌شد کوئن‌ها تلاش کرده‌اند تا طنز جاری در فیلمِ بزرگ کردن آریزونارا مهار کنند.

فیلم دیگر آنها بارتون فینک به‌شکل آشکاری جدایی برادران کوئن را از سام ریمی، و در عین حال شیفتگی و ارادت آن‌دو را به رومن پولانسکی، به‌ویژه دو فیلم مشهورش مستاجر و انزجار نشان می‌دهد.

بارتون فینک از شگفت‌ترین و متفکرانه‌ترین فیلم‌های برادران کوئن است و آن‌دو موفق شدند فیلمی کابوس‌وار با شخصیتی خیال‌باف خلق کنند، که نام آن‌ها را در همان سال‌های آغازین دهه ۱۹۹۰ در ردیف فیلم سازان نام‌آوری مثل دیوید لینچ قرار داد. بارتون فینک، در مقایسه با فیلم‌های قبلی برادران کوئن، از حیث ساختار فیلم متفاوت و مهمی محسوب می‌شود.

اگر برادران کوئن در فیلم شگفت‌انگیز و خیال‌پردازانه بارتون فینک تحت‌تاثیر رومن پولانسکی بودند، در جانشین هادساکر به شدت از فیلم‌های پرستون استرجس و فرانک کاپرا مثل بانو ایو، معجزه در برکه مورگان و آقای اسمیت به واشنگتن می‌رود، تاثیر گرفتند.

آن‌دو در جانشین هادساکر بار دیگر به کلیشه‌های کمدی‌های دهه ۱۹۳۰ پرداختند و ماجراهای آدم ساده‌ای را دست‌مایه فیلم‌نامه خود قرار دادند که حماقت‌هایش در شهری بزرگ او را در موقعیت‌های جدیدی قرار می‌دهد.

فارگو، فیلم بعدی برادران کوئن، باز هم کوشش دیگری است برای خلق فضاها و آدم‌های عجیب در فضایی سرد و خشن و یخ‌زده و شوخی با مایه‌های واقعی و خیالی. ماجراهای فیلم در مینه‌سوتا اتفاق می‌افتد؛ جایی که سفیدی برف همه جا را فراگرفته و یخ‌بندان امکان زیادی برای طراحی صحنه و لباس باقی نمی‌گذارد. کوئن‌ها در این فضای سراسر «سپید» فیلمی سراسر «سیاه» (یا «نوآر») ساخته‌اند و تضادی شگرف و شگفت بین موضوع و مکان (یا جغرافیای وقوع داستان) به‌وجود آورده‌اند. در این میان متعارض‌تر از همه حضور کلانتر زنی است که آبستن هم هست و رودر روی مردان شروری قرار می‌گیرد که هیکل‌شان دست‌کم دو برابر او است.

برادران کوئن در فیلم‌های بعدی‌شان لبووسکی بزرگ، مردی که آن‌جا نبود، ای برادر، کجایی؟، بی‌رحمی تحمل‌ناپذیر و زن‌کُش‌ها نیز با همان مایه‌های مورد علاقه‌شان کار کردند، و نمونه‌های جذاب و سرگرم‌کننده‌ای از خلاقیت و قدرت تخیل آفریدند؛ با شخصیت‌ها و فضاهایی که به شدت جلب توجه می‌کنند، و مخاطب را با خود همراه می‌سازند. آن‌ها در ای برادر، کجایی؟ به‌جای وام گرفتن از فیلم‌ها و سینمای مالوف‌شان در دهه ۱۹۳۰ به واگویی داستانی پرداختند که در همین دوره از تاریخ کشورشان رخ می‌دهد.

برادران کوئن در این بازسازی به همه اجزا و عناصر مورد نظر خود از شخصیت‌پردازی، فضاسازی و موسیقی‌متن توجه نشان دادند، و در سال ۲۰۰۰ فیلمی ساختند که از بسیاری از فیلم‌های محبوب‌شان در دهه ۱۹۳۰ کم نداشت.

«بی‌رحمی تحمل‌ناپذیر» از فیلم‌های به‌تعویق افتاده برادران کوئن است، که داستانی را درباره آدم‌های مقید، وکلا و فرهنگ ساکنان لس‌آنجلس و بورلی هیلز، با مایه‌های غلیظ طنز و هجو، روایت می‌کند. «زن‌کُش‌ها» نیز به‌عنوان یکی دیگر از فیلم کوئن‌ها، حاصل همکاریِ آن‌دو با جری هویت، مسوول بدل‌کاری‌های‌شان، در ۹ فیلم، راجر دیکنز، مدیر فیلم‌برداری‌شان، در ۸ فیلم، مری زافرس، طراح لباس، و پیتر چزنی، مسوول جلوه‌های ویژه، هر کدام در ۷ فیلم، و دنیس گسنر، طراح صحنه، در ۶ فیلم است. زن‌کُش‌ها نیز تجربه دیگری از جوئل و اتان کوئن در کار با مایه‌ها و موقعیت‌های کمیک است.

اما بعد از جانشین هادساکر کوئن‌ها بار دیگر، آثاری را خلق کردند که در آنها باز هم به نوعی با همان طنز همیشگی آنها روبه‌رو می‌شویم و این بار آنها فضای فیلم های نوآر را در نظر دارند و فارگو را می‌توان آغازی دوباره دانست.

شوخی برادران کوئن با «فیلم نوار» فقط به تضاد و تعارض خیابان‌های کم‌نور شهرهای دهه ۱۹۴۰ با جاده‌های پربرف مینه‌سوتا و میناپلیس محدود نمی‌شود. «فیلم نوآر» نقشی کاملا محوری به «فام قاتل» می‌دهد، و او را زنی باهوش و نیرومند و مسلط و کنشگر می‌نمایاند، که تسلیم نظام مردسالار نمی‌شود. در فیلم کوئن‌ها مارج گاندرسن، رییس پلیس آبستن منطقه، همین ویژگی‌های ظاهری را دارد؛ اما فتنه‌گر و قاتل نیست، و دقیقا برخلاف شخصیت «فام قاتل» عمل می‌کند. اوج بروز و نمایش شخصیت وی در پایان فیلم است که گائر گریمزراد را که قاتلی تودار و روانی است، به تنهایی دستگیر کرده و با خونسردی به چهره او در آیینه اتومبیل می‌نگرد و به او پند و اندرز می‌دهد.

درواقع حرص و آز و بلاهت و حماقت در فارگو وسوسه‌های شیطانی تعبیر می‌شوند که همه چیز را از اساس ویران می‌کنند.

اگر یک‌بار دیگر فیلم را مرور کنیم، می‌بینیم که جری می‌خواهد با طرح ایده‌ای احمقانه از پدر همسرش اخاذی کند، بی‌آن‌که بیندیشد در این باج‌خواهی بر سر همسرش جین چه خواهد آمد، پدر همسرش نیز به‌طرزی کودکانه استدلال می‌آورد که چون پول متعلق به اوست، خود او هم باید آن‌را تحویل آدم‌رباها بدهد، و بر اثر این نابخردی کودکانه جانش را از دست می‌دهد. حتی کارل و گائر هم که به نظر می‌رسد قاتلان حرفه‌ای‌اند، به‌واسطه همان آزمندی و بلاهت نمی‌توانند در آن بازی احمقانه و فاجعه‌آمیز درست عمل کنند. کارل به گائر نارو می‌زند، و مقداری از پول‌ها را زیر برف پنهان می‌کند، و سپس با این استدلال که اتومبیل سهم اوست به سادگی توسط گائر کشته می‌شود، همان‌طور که خود او پیش از این، به‌سادگی، وید را کشته بود؛ یا به‌همان سادگی که گائر افسر پلیس، شاهدان و جین را از پا درمی‌آورد.

درواقع فارگو کنایه به جامعه‌ای نابسامان و غیرعاطفی است، که همه ارزش‌های اجتماعی و انسانی در آن بر باد رفته یا نادیده گرفته شده است. در طول فیلم قتل‌های مکرر و شنیعی رخ می‌دهد.

برادران کوئن این نوع فضا را در فیلم‌های دیگرشان نیز تداعی می‌کنند که می‌توان در میان آنها از لبووسکی بزرگ یاد کرد. در هر حال اکنون برادران کوئن در نقطه‌ای قرار دارند که امضای آنها بر هر فیلمی که باشد مخاطبان زیادی را به سوی خود جلب می‌کند و آنها را می‌توان اکنون یکی از مولفین سینما با سبک و سیاق خودشان قلمداد کرد. برادرانی که امسال با فیلم «خانه‌ای برای پیرمردها نیست» توانستند ۴اسکار را از آن خود کنند.