کورت اندرسون

مترجم:فریده صادقیان

کورت اندرسون، نویسنده کتاب جدید «دوباره سازمان دادن: چگونه بحران می‌تواند ارزش‌های ما را ذخیره کرده و آمریکا را از نو بسازد» است. وی در این کتاب به بررسی فرصت‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود در پس بحران‌های مالی پرداخته است. در این مقاله، اندرسون نگاهی به تاریخ داشته تا معین کند، چگونه سرنوشت ملت‌ها می‌تواند تغییر کند. همه چیز در شرایط خوبی بود و من در حالی که داشتم کتاب قبلی‌ام را که یک داستان تاریخی با نام «اوج خوشبختی» است، می‌نوشتم، وارد ۵۰ سالگی شدم. این کتاب در سال ۲۰۰۷ منتشر شد. یک بار در زندگی هر کسی پیش می‌آید که وارد این دوره و سن تاریخی شود. یک نیم قرن

کم دورانی نیست و انسان را وادار می‌سازد که توجهی بسیار دقیق‌تر به پدیده‌ها داشته باشد و تاریخ یکی از آن پدیده‌ها است که برای من تبدیل به واقعیت ملموسی شد و فقط مجموعه‌ای از معاهدات، جنگ‌ها و تقویم‌ روزانه نبود. در حدود سن ۵۰ سالگی، نوعی احساس در من ایجاد شد که تا قبل از آن، زمانی که جوان بودم،‌ وجود نداشت، من می‌توانستم ریتم و ضرب‌آهنگ تاریخ را ببینم و احساس کنم. سال تولد من شاید بتوان گفت که به قرن نوزدهم نزدیک‌تر از سال‌جاری است. در اواخر ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰ من یک کودک بودم، اما احساس و درک مستقیمی در مورد شرایط آن دوران داشتم و همچنین تفاوت‌های آن را با اواخر ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ می‌فهمیدم و می‌توانستم که زندگی پس از ۱۹۸۰ را با گذشته‌ها مقایسه کنم و شباهت‌ها و اختلافات آنها را احساس کنم. من دوران یک چهارم از رییس‌جمهورهای آمریکا را دیده‌ام.

بنابراین نباید تعجب‌برانگیز باشد زمانی که نیم‌قرن از عمرم گذشت، تصمیم گرفتم یک داستان تاریخی بنویسم. سپس توجه عمیقی را برای چندین سال به تحقیقات مختلفی معطوف کردم تا قصه افسانه‌ای ۱۸۴۸ سالی که اوج خوشبختی شروع شده را ترسیم کنم و این موضوع باعث شد که با فراز و فرودها و الگوهای پدیده‌های تاریخی، بیشترین هماهنگی و آشنایی را پیدا کنم. در حقیقت من به طرز ناامیدکننده‌ای، به دیدگاه بلندمدت نسبت به پدیده‌ها معتاد شده‌ام. پاییز گذشته زمانی که وال‌استریت سقوط کرد و آینده بسیار تیره و تاری برای شهر نیویورک قابل تصور بود، حس تاریخ‌نگاری من، دوباره شروع به کار کرد. در ستونی در مجله نیویورک، سعی کردم تا این حس را نشان دهم که حال خاطره‌ای مربوط به گذشته است: «در شبی، وقتی که داشتم از یکی از زیباترین و سنتی‌ترین خیابان‌های نیویورک می‌گذشتم - بلیکر- به ویترین‌های پرزرق و برق مغازه‌ها و رستوران‌های شلوغ و پیاده‌روهای پر از دوره‌گرد نگاه می‌کردم که به ناگاه حس قوی‌ای برای نگاشتن و ثبت‌کردن صحنه‌ها با جزئیاتشان در خود یافتم. من فکر می‌کنم زمانی که یک رکود اتفاق می‌افتد، موانع مشابهی که همیشه باعث ایجاد رکودها شده‌اند، بسیار متفاوت به نظر می‌رسند، در سال ۲۰۱۰ یا ۲۰۱۱ ممکن است که به این بعدازظهر خاص بهار! یا صبحدم! خاص فکر کنم و به خاطر بیاورم که چگونه یک شهر با نشاط و خوب، در مدت زمان کمی دیگر مثل گذشته‌ها نیست.»

تاریخ، این احساس را به وجود می‌آورد که زندگی ماهیتی واحد داشته و به صورت داستانی منطقی و پیوسته است و هر کس که چند دهه را تجربه کرده باشد، می‌تواند آینده را حدس بزند. اگر اکنون یک انسان ۳۰ ساله باشید، من توان این را دارم که نشان دهم چگونه زندگی آمریکایی‌ها در طول ۳۰ سال آینده تغییری نخواهد کرد، بنابراین من در کتاب جدیدم با نام «دوباره سازمان دادن: چگونه بحران می‌تواند ارزش‌های ما را ذخیره کرده و آمریکا را از نو بسازد» توضیح دادم که چگونه این حرکت رو به پایین اجتناب‌ناپذیر بوده و زمان درازی منتظر آن بوده‌ایم. حجم این واقعه، بسیار بزرگ بوده، اما همین واقعه بزرگ، فرصت‌های منظمی برای بازسازی اقتصادی پایدار ایجاد می‌کند. «تاریخ به خودی خود تکرارشونده نیست» این سخن از مارک تواین است، اما وی اضافه می‌کند که ‌اما ضرب‌آهنگ خودش را دارد. اتفاقاتی که هم‌اکنون افتاده، تکرار سال ۱۹۳۲ نیست، یعنی زمانی که میانگین شاخص صنعتی داوجونز، حدود ۹۰درصد نسبت به زمان اوج خود،‌ در سه سال قبلش افت کرد و نرخ بیکاری به ۲۳درصد افزایش یافت، اما اکنون با اتفاقاتی مواجهیم که به صورت تاریخی تکرار می‌شوند: سقوط، انقباض شدید اقتصادی و بحران، به روی کار آمدن رییس‌جمهور جدید و محبوب دموکراتیک (و بانوی اولش)، امکان‌پذیر شدن تغییرات جدی در شرایط و نه فقط شرایط اقتصادی و سیستم‌های مالی،‌ بلکه تغییر در نحوه تفکر آمریکایی‌ها در مورد کشورشان و نحوه زندگی‌شان. اما هم اکنون لحظات تاریخی هستند که کمتر تکرار شده‌اند، اما بدون تردید با شرایط کنونی ما همگامی بسیار دارند. ما به تازگی زندگی در «عصر طلایی» را به پایان رسانده‌ایم. عصری که در آن آمریکایی‌های ثروتمند، ثروتمند‌تر شده و مردم بیشتری می‌توانند مصرف کنند. «عصر طلایی» واقعی یک قرن زودتر شروع شده و در دهه ۱۸۷۰ همزمان با اوج سیاست آزادسازی تجاری که از زمان حرکت رو به پایین وال‌استریت و سیستم بانکی (در ۱۸۷۳) شروع شد و تا شروع حرکت رو به پایینی دیگر در (۱۸۹۳) به طول انجامید. به این موضوع که ادوار به صورت تاریخی تکرار می‌شوند، می‌توان دوباره اطمینان پیدا کرد چیزی که پایین می‌رود، بالا برخواهد گشت به هر حال ملت‌های بزرگ از بین می‌روند و امپراتوری‌ها به پایان می‌رسند، به نظر می‌رسد که وضعیت آمریکا در ۲۰۰۹ شبیه به شرایط بریتانیا در حدود ۱۹۰۹ است. یک‌هزار سال پیش، بریتانیا به طور قطعی در طول یک قرن مهم‌ترین ملت دنیا بود، اما در طول ۳۰ سال بین آغاز جنگ اول جهانی و پایان جنگ دوم جهانی، آمریکا به عنوان رهبر بلامنازع دنیا پدیدار شد و بریتانیا در مقام دوم قرار گرفت. در قرن ۲۱‌ام، چین می‌تواند آمریکای جدید باشد. حرکت رو به پیش فردی و ملی آنها در همه سطوح قابل مشاهده است، مثلا شرکت‌های چینی که جهانی هستند، رشد سرسام‌آوری دارند و نیز چین کشوری بزرگ‌تر و پرجمعیت‌تر از ابرقدرت فعلی‌‌ است، بنابراین براساس این استدلال، آمریکای قرن ۲۱ شبیه بریتانیا در قرن ۲۰ است. اما هنوز یک کورسوی امید برای آمریکایی‌ها وجود دارد، سرنوشت‌های تاریخی، هدایتگر هستند، اما به صورت دقیقی از پیش تنظیم شده نیستند. تاریخ به صورت ادواری تکرار می‌شود، اما چگونگی بد یا خوب بودن آن به ما برمی‌گردد و به عکس‌‌العملی که به عنوان فرد یا جامعه به این حرکات ادواری نشان می‌دهیم. شبیه به تجربه بزرگی که هم‌اکنون در حال سپری کردن آن هستیم، اما باید گفت که هم درک جدید من از تاریخ که در سن نیم‌قرنی‌ام به دست آوردم هم امیدواری

خود به خودی آمریکایی‌ها، باعث خوش‌بینی بیشتر من نسبت به دوباره سازمان یافتن آمریکا می‌شود تا بدبینی نسبت به این اقتصاد آزاد. من تصور می‌کنم که اگر فرزندان من،‌ زمانی که ۵۰ ساله شوند، در آمریکایی زندگی کنند که شبیه بریتانیای امروز است، فاجعه‌ای اتفاق نیفتاده، اما ترجیح می‌دهم که فکر کنم آنها در کشوری پیر می‌شوند که هنوز باشکوه و بزرگ است انتخاب‌های امروز ما، میراث آینده را برای فرزندانمان معین می‌کند.