استاد: استیون هورویتز

مترجم: حسن افروزی

بخش دوم

در این مقاله من به این موضوع خواهم پرداخت که چرا در چنان زمان کوتاهی اوضاع اقتصاد بسیار وخیم شد و چرا این رکود چندین سال به طول انجامید. در پاسخ به هر کدام از این سوالات، من پاسخ دیدگاه مقابل را که آن را نسخه‌ دبیرستانی توضیح در مورد رکود بزرگ نامیده‌ام را نیز بیان خواهم کرد. کسادی اقتصاد آمریکا از تابستان سال ۱۹۲۹ شروع شد و شکست بازار بورس در پاییز همان سال سرعت آن را افزایش داد. در آن زمان، کسادی هیچ تفاوتی با کسادی‌های قبل نشان نمی‌داد که همه‌ آنها به طور خود به خودی در دوره‌ای حدود ۱۸ ماه برطرف شده بودند. از این میان می‌توان به کسادی بد سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ اشاره کرد. ولی چه چیزی در این کسادی با دیگر کسادی‌ها متفاوت بود؟ دو عامل مهم می‌توانند تفاوت این کسادی را نشان دهند و توضیح دهند که چرا در چنان زمان کوتاهی اوضاع به شدت وخامت یافت.

اول اینکه، رییس‌جمهور هوور بر خلاف شخصیتی که دیدگاه مقابل به عنوان طرفدار آزادی مطلق اقتصادی قائل است، در برابر رکود راه حل عدم مداخله را انتخاب نکرد. در واقع، هوور پیش زمینه‌ طولانی و ممتازی در خدمات دولتی داشت، به طوری که او همیشه با پافشاری بیش از اندازه‌ای سعی بر آن داشت که مشکلات خود در بازار را با استفاده از این بخش حل کند که از اقدامات وی می‌توان به «مدیریت امور تغذیه در جنگ جهانی اول»و «وزارت بازرگانی» در سال ۱۹۲۰ اشاره کرد. در مقابل بحران نیز هوور با برنامه‌ها و سیاست‌های دولتی متعددی سعی در حل آن داشت، که همه‌ این برنامه‌ها اوضاع را برای بازارهای مختلف برای هماهنگ شدن با اوضاع جدید اقتصاد دشوارتر ساخت. او برنامه‌های بزرگی را برای کمک مالی به بنگاه‌های درگیر بحران (از جمله بانک‌ها) از محل مالیات تصویب کرد، میزان مالیات‌ها را در ۱۹۳۲ افزایش داد و مهم‌تر از همه‌ این‌ها، بنگاه‌ها را متقاعد ساخت تا در مقابل توفان رکود، سطح دستمزد‌ها را کاهش ندهند. سیاست اخیر دو نتیجه‌ فاجعه‌بار داشت: بیکاری به شدت رو به افزایش و طولانی مدت

و همچنین کاهش سود مشارکت و قیمت سهام (چرا که دستمزد‌های بالا بالاخره باید از جایی تامین می‌شدند).

دلیل دوم برای وخامت شدید اوضاع که اهمیت بیشتری نیز دارد این است که فدرال رزرو اجازه‌ افزایش عرضه‌ پول را به میزانی بیش از ۳۰‌درصد در فاصله‌ ۱۹۲۹ و ۱۹۳۳ صادر کرد. این رکود عظیم هم علت و هم اثر شکست بانک‌ها بود که به طور کلی تامین پول مورد نیاز بنگاه‌ها و خانوارها برای مبادلات سود ده

را دشوار ساخته بود. نتیجه این بود که در حالی که بیکاری در حدود نرخ ۲۰‌درصد نوسان می‌کرد، هم افراد و هم ماشین‌ها بیکار شدند. میلتون فریدمن و آنا شوارتز این شکست بزرگ را در دهه‌ ۱۹۶۰ مستند ساختند، ولی با این وجود این موضوع هنوز هم جای واقعی خود را در اذهان عموم پیدا نکرده است؛ چراکه کتاب‌های درسی مبتنی بر توضیح نسخه‌ دبیرستانی به ندرت به نقش عظیم فدرال رزرو در وخامت بخشیدن به اوضاع اقتصاد در دوره‌ رکود بزرگ می‌پردازند. توضیح اینکه اگر فدرال رزرو این کار را نمی‌کرد چه می‌شد بسیار دشوار است، ولی می‌توان گفت که اگر فدرال رزرو دست به این کار نمی‌زد، رکود جدی هنوز هم اتفاق می‌افتاد ولی نه در حد فاجعه‌ای که مردم آمریکا در آن دوره با آن روبه‌رو شدند.

سیاست‌های نادرست دولت هوور و فدرال رزرو باعث هرچه بیشتر عمیق‌تر شدن رکود نسبت به رکود‌های قبلی شدند. اگر چه روزولت نیز باید می‌آمد تا ادامه‌ رکود را برای دهه‌ای دیگر تضمین کند. حس عام بر آن است که New Deal (طرح بهبود اقتصاد که توسط رییس‌جمهور روزولت ارائه و اجرا شد) به بهبود اوضاع کمک کرد. و درست است که از سال ۱۹۳۴ اقتصاد بر مبنای GDP شروع به بهبود کرد. با این حال نرخ بیکاری در همان حد فاجعه بار خود باقی ماند و درآمد سرانه تا سال ۱۹۴۰ به میزان سال ۱۹۲۹ خود نرسید و همچنین سرمایه‌گذاری بخش خصوصی نیز تا سال ۱۹۴۰ در سطحی پایین‌تر از میزان آن در سال ۱۹۲۹ باقی ماند. به این ترتیب، باز هم با توجه به بهبودهای مشاهده شده در رکود‌های قبلی این بهبود در نهایت بسیار ضعیف به شمار می‌رفت.

به نظر برخی از تاریخ‌دانان اقتصادی، ضعف بخش خصوصی به ابهام و ناپایداری باز می‌گردد که در نتیجه‌ New Deal به وجود آمده بود. قسمت اعظمی از New Deal چیزی نبود که ما آن را امروز «محرک» می‌نامیم، بلکه قسمتی از یک خواست طولانی مدت برای «دوباره سازی» اقتصاد آمریکا توسط روزولت و مشاورانش بود. از آنجایی که ادبیات روزولت، مخصوصا در اواسط دهه‌ ۳۰ میلادی بسیار ضد تجارت بود و همچنین به دلیل «آزمایش‌های» مکرر او روی سیاست‌های مختلف و تاثیرات آنها، سرمایه‌گذاران خصوصی نسبت به همه چیز حساس شدند: از تصاحب سود توسط دولت گرفته تا ملی سازی یک‌باره. این حساسیت در ادبیات اقتصاد به کاهش سرمایه‌گذاری خصوصی و طولانی‌تر شدن پروسه‌ بهبود ترجمه شد. همین ناپایداری ایجاد شده توسط روزولت بود که بهبود را چندین سال به تعویق انداخت. حتی جنگ جهانی دوم نیز به بهبود اوضاع کمکی نکرد. درست است که کاهش قابل ملاحظه‌ای در بیکاری و افزایش محسوسی در GDP اتفاق افتاد، ولی این‌ها نتیجه‌ به خدمت گرفتن میلیون‌ها فرد در ارتش و تولید بمب‌ها و جنگ‌افزارها بود. عملکرد بخش خصوصی هنوز هم ضعیف بود و این دشوار است که بگوییم آیا ساختن یک سری جنگ افزار و منفجر کردن آنها تاثیری در بهبود وضع زندگی مردم دارد یا نه؟! از طرفی با وجود کنترل‌هایی که روی قیمت‌ها در دوران جنگ اعمال می‌شد به سختی می‌توان ارزش واقعی فعالیت‌های انجام یافته در آن دوران را اندازه گرفت. اقتصاد بخش خصوصی تنها هنگامی بهبود یافت که بعد از جنگ محدودیت‌های اعمال شده در دوران جنگ برداشته شد. عمق و دوره‌ زمانی طولانی رکود بزرگ نتیجه‌ سیاست‌های اشتباه دولت و شکست بنگاه‌های دولتی در انجام وظایف تعیین شده برایشان بود و همچنین دلیل آغاز نیز همان‌طور که در مقاله‌ قبل دیدیم نتیجه‌ شکست دولت بود. چیزی که به روشنی می‌توان گفت این است که توضیح نسخه‌ دبیرستانی که همه‌ مشکلات را به گردن بازار می‌اندازد و بهبود را نتیجه‌ اقدامات روزولت، New Deal و جنگ جهانی دوم می‌داند، توضیحی سراسر تحریف‌کننده است. بنابراین

در مقابله با کسادی اخیر که ایالات متحده و دیگر کشورها را در بر گرفته است، درک این مساله که چرا رکود سال ۱۹۲۹ تبدیل به «رکود بزرگ» شد برای جلوگیری از وخامت هر چه بیشتر اوضاع توسط دولت بسیار اساسی می‌نماید.