محمد ایوبی اندوه جنوبی‌اش را تنها گذاشت

نگاه سوم- یاسین نمکچیان: آرام، متین، دور از هیاهو و در یک جمله دوست داشتنی، تنها چیزهایی هستند که بعد از خاموشی همیشگی داستان نویس خوزستانی، به ذهن آنهایی که با او حشر و نشری داشتند می‌رسد. محمد ایوبی، نویسنده نام آشنای معاصر هم به جمع هنرمندانی پیوست که در ماه‌های اخیر چمدان‌هایشان را بستند و با زندگی خداحافظی کردند. نویسنده‌ای که با توجه به ویژگی‌های منحصر به فرد داستان‌هایش آنقدر‌ها به حق واقعی خود نرسید. او اهل جنجال و هیاهو نبود وگرنه بسیار بیشتر از خیلی‌ها می‌توانست در جامعه ادبی ایران تاثیر گذار باشد. نوشتن و رسیدن به ذات نویسندگی تنها هدف مهم او به شمار می‌آمد. شاید داستان‌های قدرتمند اما ناشناخته‌اش یک روز وقتی همه چیز در آرامش محض به سر می‌برد، جایگاه ویژه خود را پیدا کنند. به قول دوست شاعر و مترجم و نویسنده‌ام رسول یونان، نام بعضی‌ها با داستان گره خورده است، درست مثل محمد ایوبی که اگر چیزی هم در زندگی‌اش نمی‌نوشت بازهم نویسنده بود.

محمد ایوبی سال ۱۳۲۱ در اهواز به دنیا آمد و بعدها کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را گرفت و به کار تدریس در دبیرستان‌ها پرداخت. او رمان‌ها و داستان‌های متعددی نوشت که از آن میان می‌توان به رمان «راه‌شیری» (۱۳۷۸) اشاره کرد. در این رمان تداعی‌های شکل گرفته در ذهن شخصیت رمان را بر اساس خاطرات پراکنده روایت کرد و صورت داستانی به آن بخشید. یک سال پس از انتشار این رمان نیز مجموعه «پایی برای دویدن» را منتشر کرد که داستان‌های ایوبی درباره جنگ هشت ساله عراق و ایران است. از دیگر داستان‌ها و رمان‌های او می‌شود از «آواز طولانی جنوب»، «غمزه مردگان»، «سفر سقوط» و «زیتون تلخ خرمای گس» نام برد. ایوبی همچنین در سال ۱۳۷۰ نمایشنامه‌ای را نیز با نام «همزادان ماه» منتشر کرد، ولی هیچ‌گاه نمایشنامه‌نویسی بر داستان نویسی او سایه نینداخت. علاوه بر داستان نویسی که دلمشغولی اصلی او بود، در برهه‌ای از زندگی خود به انتخاب شعرهای نیما یوشیج دست زد که آنها را با شرح و تفسیر منتشر کرد. امسال انتشارات ققنوس در روزهای نمایشگاه کتاب تهران رمان «زیر چتر شیطان» را از او منتشر کرد که ایوبی به گفته خودش بیش از ۱۳ سال روی آن کار کرده بود. همچنین دو رمان «راه گراز» و «صورتک‌های تسلیم» آخرین آثار منتشر شده این نویسنده هستند که امسال توسط نشر افراز منتشر شدند. «صورتک‌های تسلیم» نامزد دریافت دومین جایزه ادبی «جلال آل‌احمد» بود. وی رمان دیگری را با نام «مرد تشویش همیشه» در دست نشر داشت. این داستان‌نویس که این اواخر به علت بیماری قلبی و عفونت ریه در بستر بیماری بود، ساعت ۱:۳۰ روز گذشته در بیمارستان ابن سینا از دنیا رفت. همسر ایوبی در توضیحی درباره علت درگذشت او گفت: صبح جمعه، برای جراحی لگن به بیمارستان منتقل شد؛ اما اعلام شد که ریه‌اش آب آورده است و به کما رفت که در نهایت، ساعت ۱:۳۰ درگذشت.

محمود سجادی، شاعر، بعد از مرگ دوست دیرینش گفت: «محمد ایوبی داستان‌پردازی آگاه و مردم‌دوست بود و نوعا در آثارش رگه‌های اجتماع‌گرایانه و مردم‌دوستانه وجود دارد. من ایوبی را از سال‌های بسیار گذشته می‌شناسم؛ زمانی که در اهواز با هم به یک مدرسه می‌رفتیم. در سال ۱۳۴۰، من و سیروس مشفقی و ایوبی مشترکا شعرهایمان را در یک کتاب با عنوان «قندیل» منتشر کردیم. بعد ایوبی دیگر شعر نگفت و به داستان نوشتن رو آورد.»

فیروز زنوزی جلالی نیز با ابراز تاسف شدید از درگذشت محمد ایوبی، توجه به فرم و زبان را ویژگی بارز آثار او برشمرد و گفت:‌ «ایوبی با سال‌ها تلاش و ممارست توانسته بود به سبک ویژه خودش برسد. مساله‌ای که در رابطه با مرحوم ایوبی می‌شود به آن اشاره کرد، ذهنیت ویژه و خاص او است که تلاش می‌کرد کارهای متفاوتی دراندازد و نثر تازه‌ای عرضه کند. وی ادامه داد: فرم در آثار ایوبی به نسبت درونمایه پیشتازتر است و این تلاش در جهت ارائه آثار نوآیین در کارهای او به طرز عجیبی به چشم می‌خورد. «صورتک‌های تسلیم» که به گمان من شاخص‌ترین اثر آن مرحوم نیز هست، در دومین دور جایزه جلال توانست تا مرحله نیمه نهایی بالا بیاید و خود این بیانگر موفقیت این اثر است. در میان داستان‌نویسان صدساله اخیر ما نویسندگان کمی هستند که توانسته‌اند مثل جلال آل‌احمد سبک ویژه خودشان را ایجاد کنند و این زمانی میسر می‌شود که خواننده به محض دیدن مطلبی از آنها بدون آنکه نام نویسنده اثر را بداند، بتواند حدس بزند که آن متن متعلق به کیست.»

احمد بیگدلی داستان نویس هم در بخشی از یادداشتش درباره مرگ ایوبی نوشته است:

«از خودم انتظار دارم به شدت گریه کنم. عجیب است، بغض آمده و گریه‌ای در کار نیست. دارد خفه‌ام می‌کند. فکر می‌کنم رشته الفت سی‌وهشت سال میان ما را چطور مرگ به این آسانی پاره کرده است، بدون این‌که مرا در جریان گذاشته باشد؟ لااقل باید خوابش را می‌دیدم، یا این‌که آسمان این‌طور صاف و زلال نبود. یا گل نرگس با این بوی غریب و.... یاد بورخس می‌رفتم در داستان الف: «بئاتریس ویتربو در یک بامداد سوزان ماه فوریه، پس از آن‌که توفان درد را شجاعانه تحمل کرد و حتا برای لحظه‌ای ضعف یا ترس به خود راه نداد، مرد». بورخس بی‌آن‌که خواسته باشد، ناگهان با این حقیقت مواجه می‌شود که هیچ چیز در اطرافش تغییر نکرده است. همه چیز سر جایش است. حتا سیگار جدیدی را در تابلوی اعلانات تبلیغ کرده‌اند و از این‌رو است که غمگین می‌شود. من بورخس نیستم، در اطرافم چیزی که خبر از تغییر ناگهانی بعد از مرگ ایوبی را بدهد، نیست. اما تغییر عجیبی در درونم هست، من تغییر کرده‌ام. بغضی که می‌آید تا نگذارد گریه کنم، دارد خفه‌ام می‌کند. چه بی‌خیالانه شب را به صبح رسانده‌ام. حال آنکه ایوبی در بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و داستان نانوشته مرگش را می‌نوشت: تولد ۱۳۲۱، اهواز؛ مرگ: ۱۹ دی‌ماه.»