فیلم ساختن روی کاغذ بی‌خط
نگاه سوم- «در تابستان سال 1320 خورشیدی، در گرمای جنگ جهانگیر دوم، در قلب جنگلی از نخل‌های ستبر سبز، در یک روستای عرب‌نشین زاده شدم.

در کودکی یک سیاح حرفه‌ای بودم و همراه پدر به دوردست‌ترین بندرهای دریای جنوب سفر کردم و هر کلاس ابتدایی را در شهری و دهکوره‌ای خواندم و هفت سال بعد که به زادگاه خودم برگشتم در عالم خیال یک سندباد نوجوان بودم. در مدرسه به ادبیات علاقه داشتم؛ اما ریاضی خواندم. در جوانی داستان کوتاه می‌نوشتم و فریفته شیوه‌های نو بودم، اما باز نمی‌دانم چه شد که از سینما سر درآوردم. .. در این مسیر به آدم‌های دانا برخوردم و صحنه‌های جالب، ولی زندگی خودم هیچ صحنه جالبی ندارد. تنها شانس من در زندگی شاید این بوده که با یک تولد ناخواسته شصت سال تمام مثل یک آدم زیادی در کنار یک ملت کهنسال زندگی کرده‌ام. دوازده داستان کوتاه، سیزده فیلم گزارشی و مستند، سه فیلم کوتاه داستانی، شش فیلم بلند سینمایی و یک مجموعه شانزده ساعته تلویزیونی در کارنامه من دیده می‌شود. به اضافه یک مجموعه‌ عکس و اسلاید از طبیعت و زندگی و فرهنگ این مرز پرگهر، در هزار و یک نما. با این همه از دور تنبل جلوه می‌کنم؛ چراکه در این ده ساله، به دلایلی که ناگفتنش بهتر، کارهای تازه مرا
نه کسی خوانده، نه کسی دیده ...» این روایت خود ناصر تقوایی است؛ یکی از نادره‌های سینمای ایران. البته خودش میانه‌ای با این تعریف‌ها و تعارف‌ها ندارد؛ چون می‌گوید: «ما وقتی کسی را دوست داریم یا دوست نداریم درباره‌اش اغراق می‌کنیم. همچنین درباره واژه هنرمند هم اغراق به خرج می‌دهیم. این هنرمند باسابقه سینمای ایران تاکید می‌کند: نباید واژه هنرمند را مفت و مجانی برای هر کسی استفاده کنیم. شاید هر کسی که فیلمی می‌سازد، نقشی بازی می‌کند یا فعالیت‌های دیگری می‌‌کند شایسته این القاب نباشد. هنرمند کسی است که وقتی چیزی خلق می‌کند مردم از برخورد با آن متبرک شوند. من خود را شایسته این لقب نمی‌دانم.» تقوایی که در فیلم‌سازی علاوه بر ساخت فیلم کوتاه، فیلم‌های بلندی چون «آرامش در حضور دیگران»، «صادق کرده»، «ناخدا خورشید»، «ای ایران» و «کاغذ بی‌خط » را ساخته است، در سال‌های اخیر بعد از متوقف شدن دو فیلم «زنگی و رومی» و «چای تلخ» مستند کوتاه «تمرین آخر» را درباره تعزیه ساخت. سال 1383 هم شورای ارزشیابی هنرمندان در وزارت ارشاد، مدرک درجه یک هنری کشور (معادل دکترا) را به ناصر تقوایی اعطا کرد. سال گذشته نیز در جشن سیزدهم خانه سینما، تندیس‌ شایستگی جشن‌ سینمای ایران به‌خاطر یک عمر دستاورد هنری به «ناصر تقوایی» اهدا شد و این تقدیرها به اضافه چند نمایشگاه عکس آخرین کارهای این کارگردان صاحب سبک و خوش فکر است و دیروز ناصر تقوایی 69 ساله شد.
فیلم شناسی
کاغذ بی‌خط( 1380)
جهانگیر و همسرش رویا با دو فرزند خود سال‌ها است زندگی آرامی دارند؛ اما رویا برای به‌وجود آوردن فضایی متفاوت و جدید در زندگی خانوادگی مشغول رویاپردازی می‌شود و قصه‌های مختلفی را سر هم می‌کند. چندی بعد جهانگیر به او پیشنهاد می‌کند که قصه‌هایش را به روی کاغذ بیاورد. رویا سر ذوق آمده و در کلاسی ثبت‌نام می‌کند. او می‌خواهد موضوعات خاص و متفاوتی را برای نوشتن انتخاب کند، اما استادش پیشنهاد می‌کند که از زندگی خود سوژه بگیرد. رویا هم همین کار را انجام می‌دهد؛ ولی در خانه موفق به نوشتن نمی‌شود و به خانه مادرش پناه می‌برد. بعد از مدتی به خانه برمی‌گردد و بعد از درگیری‌های متفاوت با همسرش بالاخره یک نسخه از قصه کامل شده را به همسرش می‌دهد و جهانگیر بعد از خواندن قصه که موضوع زندگی خودشان بود رویا را بهتر می‌شناسد و با او بهتر روبه‌رو می‌شود.
قصه‌های کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) ( ۱۳۷۷)
شنبه، صیادی که به اتفاق همسرش در سواحل کیش زندگی می‌کند، همراه دوستش جمعه، کارتن‌هایی را که از یک کشتی یونانی به دریا ریخته می‌شود جمع‌آوری و آنها را آویزان می‌کند تا خشک شوند. همسر او از این کارش ناراحت است؛ اما شنبه معتقد است «همه چیز از دریا می‌آید»، پاسخ می‌دهد که قصد دارد دکه‌اش را درست کند. جمعه به شنبه می‌گوید که همسرش بیمار و هوایی شده و باید او را برای مراسم سنتی زار آماده کند. در مراسم زار معلوم می‌شود که دلیل بدحالی زن، ترس شدید او از کشتی یونانی و کارتن‌های مقوایی است و جمعه به شنبه می‌گوید که کارتن‌ها را دور بریزد. پس از پایان مراسم شنبه به همراه همسرش به خانه برمی‌گردد. همسرش در کنار ساحل می‌نشیند و به کشتی یونانی که در دوردست، ملوانان بر عرشه آن، کارتن‌ها را به دریا می‌ریزند نگاه می‌کند و در همین اثنا با نگرانی تعداد زیادی قوطی خالی را می‌بیند که امواج دریا آنها را به نزدیکی او می‌رساند.
ای ایران ( ۱۳۶۸)
در بحبوحه انقلاب گروهبان مکوندی به ماسوله می‌رود و مردم را آزار می‌دهد. او برای آنکه منطقه تحت نفوذش از شهرهای دیگر کم نیاورد حکومت نظامی اعلام می‌کند. کسبه بازار، معلم‌ها و دانش‌آموزان مدرسه با او مقابله می‌کنند و فرزندش را می‌آزارند. همزمان با فرار شاه از کشور به پاسگاه تحت فرماندهی او که جشنی به بهانه ارتقای درجه مکوندی در آن برپا است، هجوم می‌برند و بساطش را به هم می‌ریزند.
ناخدا خورشید ( ۱۳۶۵)
خواجه ماجد، ناخداخورشید را لو می‌دهد و بار قاچاق لنج ناخدا به آتش کشیده می‌شود. دلالی به نام فرحان که می‌خواهد چند فراری سیاسی را از مرز آبی عبور دهد وارد بندر می‌شود. او با ناخدا خورشید تماس می‌گیرد. ناخدا که احتمال می‌دهد لنجش را مصادره کنند با فرحان همکاری می‌کند و چند مرد را که ظاهرا در ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر، دست داشته‌اند به آن سوی آب می‌رساند. پس از آن چند تبعیدی نیز از فرحان می‌خواهند که اسباب فرار آنان را فراهم کند. ناخدا این بار نیز با اکراه به این ماجرا کشیده می‌شود. تبعیدی‌ها پیش از فرار خواجه ماجد و مباشرش را می‌کشند و مرواریدهای او را می‌ربایند. فرحان و دستیار ناخدا نیز کشته می‌شوند و در نزاع خونینی که میان تبعیدی‌ها و ناخدا درمی‌گیرد، همگی از پای در می‌آیند.
نفرین ( ۱۳۵۲)
پیرمردی یک کارگر نقاش ساختمان را از آبادان به جزیره مینو می‌برد تا خانه اربابش را که پسر شیخ جزیره است و عقل باخته و الکلی است، رنگ‌آمیزی کند. ارباب که زندگی پر رخوتی دارد قادر به همراهی با همسر جوان و نجیبش نیست. زن، به‌رغم اینکه معتقد است شوهرش زندگی او را تباه کرده، به کمک پیرمرد وضع خانه و مزرعه را رونق می‌دهد؛ اما به تدریج تنهایی‌اش او را به کارگر جوان نزدیک می‌کند. مرد که خود را از همسرش محروم شده می‌بیند با گلوله تفنگ اجدادی کارگر را به قتل می‌رساند و زن به تلافی شوهر را از پا درمی‌آورد و بر جسد هر دو مویه می‌کند.
آرامش در حضور دیگران (۱۳۵۱)
سرهنگ بازنشسته‌ای که پس از فوت همسرش با معلم جوانی به نام منیژه ازدواج کرده و در شهرستان زندگی می‌کند، مرغداری‌اش را می‌فروشد و به پایتخت بازمی‌گردد تا در کنار دخترانش ملیحه و مه‌لقا زندگی کند. دخترها زندگی بی‌بندوباری دارند. آمنه، کلفت خانه، می‌کوشد این را از چشم پدرشان پوشیده نگه دارد. پدر از وضع زندگی دخترها آزرده‌خاطر است و بیش از پیش به الکل پناه می‌برد. ملیحه، دختر بزرگ‌تر که از برخوردهای نامزدش سپانلو به تنگ آمده، با بریدن رگ دست خود خودکشی می‌کند و مه لقا، که آبستن است،‌ به ازدواجی ناخواسته با علی تن می‌دهد. سرهنگ دچار جنون می‌شود و منیژه او را به کمک مسعود و آتشی در آسایشگاه روانی بستری می‌کند و مراقبت از او را به عهده می‌گیرد.
صادق کرده (۱۳۵۱)
صادق (سعید راد)، مشهور به صادق کرده، در مسیر جاده اندیمشک و اهواز با همسرش (آتش خیر) قهوه‌خانه‌ای را اداره می‌کند. شبی در غیاب صادق یکی از دوستان او که راننده کامیون است به قهوه خانه می‌آید و پس از هتک حرمت از همسر صادق، ناخواسته او را به قتل می‌رساند. رییس پاسگاه (محمدعلی کشاورز) و سرگروهبان ولی خان (عزت الله انتظامی)، پدر زن صادق، درصدد دستگیری قاتل برمی‌آیند؛ اما صادق برای گرفتن انتقام از قاتل همسرش کشتار رانندگان کامیون را آغاز می‌کند. سرگروهبان ولی خان از سوی رییس پاسگاه مامور می‌شود تا به پرونده قاتل راننده‌ها رسیدگی کند. او وقتی یقین حاصل می‌کند که قاتل راننده‌ها کسی جز دامادش نیست، سکوت می‌کند. رییس پاسگاه سرگروهبان را تحت فشار قرار می‌دهد و روزی که قرار است صادق برای دیدن فرزندش و گرفتن هزار تومان پول، برای عبور از مرز آبی، به خانه پدر همسرش برود در محاصره ژاندارم‌ها قرار می‌گیرد و از پا درمی‌آید.