آیا راوی، نماینده انسان امروز است؟

علی رشوند

بعداز مدت‌ها پیگیری و مطالعه آثار داستانی تازه چاپ شده نویسندگان جوان، از‌اینکه به اثری متفاوت با درونمایه‌ای از اندیشه و تفکر برخوردکردم‌، به خیزش داستانی معاصر بسیار امیدوار شدم‌. داستان بلند «باید بروم» گرچه در فضای سوررئال، چرخ می‌خورد‌، نشان دهنده تخیل قوی نویسنده‌ای است که حرفی برای گفتن دارد‌. و داستانش تجربه جدیدی است در بستر ادبیات معاصر. در این یادداشت به چندوچون‌ این اثر می‌پردازم:

۱ - داستان «باید بروم» روایت شکست‌ها وموفقیت‌های پی‌درپی راوی است که در موضع دانای کل ما را در جریان سیروسلوک معرفتی خود قرار می‌دهد‌. منتهی کفه شکست‌ها، بر کفه موفقیت‌ها سنگینی می‌کند‌. راوی در داستان، همان انسان امروزی است با همه خصوصیات تاریخی وفرهنگی و زمانی عصرخویش که سرود رفتن و متفاوت بودن سرمی‌دهد.

۲ - رفتن راوی یا همان سیروسلوک مراحل و مراتبی دارد‌. وقتی داستان را می‌خوانیم در لابه‌لای داستان، مرحله به مرحله با آنها آشنا می‌شویم‌.

مرحله اول: گسیختن از روزمرگی و فرار به حریم سرد تنهایی

در این مرحله راوی از وضع موجود و آنچه که در پیرامون زندگی‌اش می‌گذرد، ناراضی است. لذا تنهایی را تنها راه نجات می‌بیند و می‌یابد.

مرحله دوم: پیش شرط رسیدن به تنهایی

مرحله سوم: ستیز با خود، آخرین نبرد برای تنها شدن

به عبارتی برای رسیدن به تنهایی، باید از خودیت گذشت‌. تنها شدن در نظر نویسنده داستان تعبیر به بریدن از اجتماع نیست‌. نوعی ریاضت و تمرین، برای سفرهای دشوار معرفتی است‌.

سنگ در داستان «باید بروم» نماد داستان است‌. کلید واژه داستان است‌. مقصد است‌. آخرین منزل است‌. سنگی زندگی کردن، سر از اسرار سنگ درآوردن، زبان سنگ‌ها را، به‌رغم ظاهر سردشان، فهمیدن ،غایت سفر راوی است‌. انتخاب سنگ در داستان یکی از نقاط قوت نویسنده‌، در موضوعیت‌‌بخشی به حل معمای داستان «باید بروم» است.

مرحله چهارم: فرار از تنهایی و بازگشت به خویشتن

در این مرحله راوی تاب و توان ماندن در سرزمین تنهایی را ندارد‌. چون انسان است و تعلقات دارد‌. به آغوش خانواده و اجتماع برمی‌گردد. با مشخصه‌ها و علامت‌هایی که راوی می‌دهد سالک، انسانی است امروزی و زندگی آرام‌ کارمندی دارد. لذا تصور انسان خارق‌العاده و مافوق تصور را در ذهنیت خواننده باطل می‌کند‌.

مرحله پنجم‌: شک و تردید و ناراضی بودن از وضع موجود‌

در این مرحله راوی صاحب آگاهی و بینش لازم برای رفتن وسلوک می‌شود، اما کافی نیست. در تنهایی اتاقش عنکبوتی که به شتاب در حال بالا و پایین رفتن از تارهای بافته‌اش است. به او پیام می‌دهد که نرود‌. راه خوفناک و بی‌بازگشت است‌. اما راوی پیام عنکبوت را درک نمی‌کند. ناگهان عفریته قهقهه‌اش بلند می‌شود‌. قهقهه عفریته که مو را براندام راوی سیخ می‌کند خواننده را یاد پیرمرد قوزی بوف کور نوشته هدایت می‌اندازد‌. عفریته در داستان بلند «باید بروم» مانع نیست، بلکه اخطاردهنده و بیم دهنده است‌. گویی ناظری است که بر سرراه سالکان شک‌های فلسفی نشسته است‌.

مرحله ششم: حرکت مجدد

آغاز سفری دوباره که بانی آن زن مینیاتوری داخل اتاق او را تشویق به رفتن می‌کند‌. زن در داستان باید بروم اغواگر است‌. همان حوا است که باعث هبوط آدم می‌شود‌. همان حوایی که انسان را اسیر زمین و زمینیان می‌کند‌.

مرحله هفتم : صاحب راز شدن، به آگاهی رسیدن یا به قول راوی داستان مالک و نوازنده «ساز شدن»‌

سازی که با صدایش جهان و جهانیان در یک رقص موزون هم‌آوا با راوی می‌رقصند‌. در اینجا راوی صاحب معرفت و بینایی شده است‌، اما غرور راوی باعث می‌شود که رقیبان ساز را بربایند و آهنگ او را بنوازند‌. در این مرحله راوی هرچند ساز می‌زند می‌بیند که مثل گذشته‌ها سازش هیجان انگیز و فرح‌بخش نیست، باز تنها می‌شود و حیران و سرگردان.

مرحله هشتم: جست‌وجو برای یافتن رسیدن

سنگ سمبل و نماد تنهایی و تنها زیستن است. راوی در این مرحله با سنگ‌ها محشور می‌شود، وارد عالم سه سنگ قرمز و آبی و سبزی می‌شود که قصد فروریختن دیواری چوبی را دارند که هر روز چند ساعتی برای فروریختن سنگ‌ها به آن ضربه می‌زنند و بعد سرگرم گذران زندگی روزمره خود می‌شوند‌. داستان در اینجا بسیار سوررئال است‌. مافوق تخیل‌.

مرحله نهم: بازگشت راوی

راوی نتیجه می‌گیرد برای خوب زیستن، خوب نگاه کردن، باید متد باشد. به قول آندره ژید: بگذار عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه که می‌نگری. داستان را که تمام می‌کنم یک سری سوال برایم مطرح می‌شود‌. آیا راوی داستان می‌تواند نماینده انسان امروز باشد؟ آیا طی نمودن ‌این مراحل در ظرفیت و حوصله انسان امروز است؟ اگر نجات راوی مهم است، پس نجات جامعه و خانواده چه می‌ شود؟ و....