توماس سوول

مترجم: ‌هارون خوبان

«چین ماهی یک میلیون نفر از جمعیتش را از چنگال فقر بیرون می‌کشد.» این یکی از جملات جالبی است که تیم هارفورد در آخرین کتاب خود «اقتصاددان مخفی» نوشته است. همین یک جمله نکات بسیاری در خود دارد. من آمارهای مرجع او را به دقت چک نکرده‌ام، اما به نظرم معقول می‌رسند. اگر چنین باشد این پدیده‌ای است که همه باید به آن توجه کنند.

فعالان چپ خیلی درباره فقر شعار می‌دهند و سر و صدا می‌کنند و همه جور برنامه و سیاستی هم برای کاهش یا حذف آن ارائه می‌کنند، اما در نهایت تقریبا هیچ کمکی به حال فقرا چه در چین و چه در هیچ جای دیگر نکرده‌اند.

حاضرم شرط ببندم که چپ‌ها کوچک‌ترین علاقه‌ای نشان نمی‌دهند که چطور هر سال میلیون‌ها نفر در چین از چنگال فقر رها می‌شوند. زمانی که در سال‌های دور چین به رهبری مائو و با روش مورد علاقه چپ‌ها اداره می‌شد، آنها علاقه خیلی بیشتری به این کشور نشان می‌دادند، در حالی که میلیون‌ها چینی آن زمان از گرسنگی در حال مرگ بودند.

برای کسانی که با فعالان چپ همراه نیستند خیلی خوب است که نگاه دقیق‌تری به آنچه که اکنون در چین می‌گذرد، داشته باشند.

اول از همه باید پرسید معنی اینکه می‌گوییم: «چین هر ماه یک میلیون نفر را از فقر نجات می‌دهد» چیست؟ دولت چین از کجا پول چنین کاری را به دست می‌آورد؟

تنها کسانی که دولت چین می‌تواند از آنها مالیات بگیرد در نهایت همان مردم چین هستند. هیچ کشوری نمی‌تواند خود به خود اقتصادش را به راه بیندازد. کمک‌های خارجی هم هیچ‌گاه آنقدر نبوده‌اند که ماهی یک میلیون نفر را از فقر نجات بدهند.

پس اگر کار دولت چین نیست، کار چه کسی است؟ کار خود مردم چین. آنها برای بیرون آمدن از فقر از هیچ کس کمک و اعانه دریافت نکرده‌اند.

تنها چیزی که می‌تواند فقر را درمان کند ثروت است. چینی‌ها هم به همان طریق سنتی ثروت را به دست آوردند: خلقش کردند.

بعد از مرگ مائو کنترل‌های دولتی بر بازار سهل‌گیرانه‌تر شد - ابتدا به تدریج، در مناطق و صنایع منتخب. بعد از آن، وقتی آن مناطق و صنایع آزاد شده به شدت رشد کردند، دولت شروع کرد به آزاد کردن محدودیت‌ها در دیگر مناطق و همین نتایج به تدریج در آنها هم نمایان شد.

حتی به خارجی‌ها هم اجازه داده شد که وارد چین شوند و در صنایع و کالاهای این کشور سرمایه‌گذاری کنند. البته مساله فقط انتقال ثروت نبود.

خارجی‌ها برای کمک به چینی‌ها نیامدند، آنها برای خاطر خودشان بود که فعالیت می‌کردند. تنها راه نفع بردن آنها که موجب منفعت چینی‌ها نیز می‌شد، این بود که ثروت بیشتری خلق شود. این اتفاقی است که در چین رخ داده است، اما احزاب سیاسی چپ هیچ علاقه‌ای به این موضوع ندارند، با وجود تمام ادعاهایی که درباره نگرانی نسبت به وضع فقرا می‌کنند.

از آنجا که ثروت تنها درمان فقر است، انتظار می‌رود چپ‌ها حداقل به همان اندازه‌ای که به توزیع علاقه نشان می‌دهند، خلق ثروت نیز برایشان مهم باشد، اما اینطور نیست.

وقتی مساله بیرون آوردن افراد از فقر مطرح می‌شود، توزیع درآمد و ثروت سابقه بسیار ضعیف‌تری از خود نشان می‌دهد تا خلق ثروت. در برخی مناطق، مثل زیمبابوه امروزی، تلاش‌ها برای بازتوزیع ثروت در واقع به بازتوزیع فقر انجامیده است.

با وجودی که خلق ثروت برای رهانیدن میلیون‌ها انسان از چنگ فقر راه بسیار موثرتری است، هیچ نقش خاصی برای فعالان چپ به‌وجود نمی‌آورد، اهمیت بیهوده و مزیت اخلاقی به آنها نمی‌دهد و هیچ قدرتی هم از این رهگذر نصیب شان نمی‌شود؛ بنابراین چپ‌ها بازتوزیع را خیلی بیشتر می‌پسندند.

تاکید چپ‌ها روی مساله فقرا به گونه‌ای است که انگار آنها تافته‌ای جدا بافته‌اند، اما در واقع در اکثریت کشورهای غربی میلیون‌ها نفر از کسانی که در دوره خاصی از زندگی شان فقیر محسوب می‌شوند، در دوره‌های بعدی جزو ثروتمندان قرار می‌گیرند.

چطور چنین چیزی ممکن است؟ مردم با گذشت زمان مولدتر می‌شوند؛ یعنی ثروت بیشتری خلق می‌کنند. تجربه بیشتر، انباشت مهارت‌ها و تمرین مستمر به آنها در این راه کمک می‌کند.

این پدیده را می‌توان در قالب دو یا سه برابر شدن درآمد افراد طی عمر حرفه‌ای شان متجلی دید، اما اینها اغلب نادیده گرفته می‌شود.

اقداماتی که برای میلیون‌ها نفر نتیجه بخش بوده است برای چپ‌ها علاقه‌ای ایجاد نمی‌کند، در نهایت چپ مشغول به خودش است، نگران میلیون‌ها نفری که ادعا می‌کند می‌خواهد از فقر نجاتشان بدهد نیست.