بازگشت به خاورمیانه - ۱ آبان ۹۵

جیمز اف. جفری/ دیپلمات آمریکایی
مایکل آیزنشتات/ محقق نظامی
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش قبل اشاره شد که تصمیم‌های سیاسی گاه تضعیف‌کننده تلاش نظامی بود. نویسندگان بر این باورند که در عراق و افغانستان، ایالات‌متحده اهداف بلندپروازانه و شاید غیرواقعی را دنبال می‌کرد که در تضاد با تجربه تاریخی این کشور بود: یعنی یک دولت مرکزی قدرتمند در افغانستان و دولتی فراگیر و جامع در عراق. در دولت اوباما یک بی‌میلی برای مداخله در منطقه وجود داشت. در سال ۲۰۱۱ آمریکا سیاست عدم مداخله در منطقه را دنبال می‌کرد اما یک استثنا بود که به قاعده تبدیل شد: لیبی. همچنین به تضاد استراتژی آمریکا مبنی بر مداخله یا عدم‌مداخله، عقب‌نشینی یا حضور در منطقه بررسی شد.

عملیات نظامی پر هزینه آمریکا در عراق و افغانستان اراده این کشور برای پشتیبانی از تعهدات نظامی این کشور در خاورمیانه را کاهش داده و ژست بازدارندگی آمریکا در منطقه و فراتر از آن را تضعیف کرده است. این عملیات‌ها هزینه‌ها را افزایش داده و باعث شده منابع و انرژی تصمیم‌سازان ارشد از اثرگذاری بر سایر نقاط جهان به‌ویژه آسیای شرقی منحرف شود. این چالش‌ها، همانا یافتن سطح پایداری از تعاملات نظامی و دیپلماتیک مناسب در منطقه به‌منظور حفاظت و پیشبرد منافع در آنجا است بدون اینکه هزینه‌های سنگینی بر منافع آمریکا در جاهای دیگر بار شود.

9- عملیات ضد تروریستی پسا 11 سپتامبر علیه القاعده و داعش

به گفته کمیسیون دو حزبی ۱۱ سپتامبر، حملات تروریستی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، ناشی از شکست‌های سیاسی، توانمندی‌ها، قابلیت‌ها، مدیریت‌ها و تصورات بود. به‌طور اخص، ایالات متحده نتوانست تشخیص دهد که قبل از این حملات در نبرد با القاعده بوده است. از آن زمان، ایالات متحده - با موفقیت‌های نصفه و نیمه- در صدد بوده تا چالش‌های برآمده از گروه‌هایی مانند القاعده و جهادیونی مانند آن را درک کند. به دنبال حملات ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده یک عملیات ضد تروریستی جهانی علیه القاعده (و سپس «دولت اسلامی») را شروع کرد که تا امروز ادامه دارد. این مساله، توسعه و تحولِ ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایی را برای ابزارهای ضدتروریستی این کشور ضروری ساخته ازجمله تکنیک‌های بازجویی «پیشرفته»، عملیات‌های دستگیری و کشتن از سوی نیروهای ویژه، توانایی انجام کشتار هدفمند از سوی هواپیماهای بدون سرنشین و جنگنده‌ها و به اشتراک گذاری ظرفیت‌های اطلاعاتی برای فعال کردن شرکای خارجی جهت انجام تحقیقات، دستگیری و بازجویی از بازداشت شدگان. از آنجا که بسیاری از این فعالیت‌ها در خفا انجام می‌گیرد، درک عموم مردم از تلاش‌های ضدتروریستی آمریکا علیه القاعده و داعش اندک و البته دارای شکاف‌های زیاد است. با این حال، برخی مشاهدات آزمایشی، با توجه به موفقیت‌های کلی این تلاش و به‌طور اخص در مورد استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین می‌تواند صورت بگیرد و این یکی از بحث انگیزترین عناصر عملیات است.

درحالی‌که اطلاعات قابل اعتماد در مورد این موضوع کم است اما اعتقاد بر این است که آمریکا بیش از هزار حمله با هواپیماهای بدون‌سرنشین انجام داده است: بیش از ۴۰۰ حمله در پاکستان، ۳۰۰ حمله در افغانستان، ۱۰۰ حمله در یمن، ۲۰ حمله در سومالی و صدها حمله در عراق و سوریه (هرچند بسیاری از این نوع حملات در عراق در حمایت از عملیات‌های رزمی متعارف بوده است). اکثریت قریب به اتفاق این حملات در دولت اوباما اتفاق افتاده است. متحدان نیز صدها مورد از این دست حملات را انجام داده‌اند. این حملات چند صد نفر- اگر نگوییم تعداد نامشخصی از غیرنظامیان- را کشته است. ایالات متحده همچنین چندین مورد حمله موشکی و هوایی علیه اهداف بسیار ارزشمند و برخی حملات به دست نیروهای ویژه انجام داده که افرادی خاص و ارزشمند را هدف قرار داده است. برجسته‌ترین این افراد اسامه بن لادن پایه گذار القاعده بود که در ابوت‌آباد- پاکستان- پناه گرفته بود و در می‌۲۰۱۱ کشته شد. در گذشته، واشنگتن اغلب تلاش داشت تا تروریست‌های مظنون را دستگیر و مورد بازجویی قرار دهد تا اطلاعاتی برای عملیات‌های بعدی به دست آورد. اما این روند تا حد زیادی کاهش یافته زیرا بسیاری از هدف‌های بالقوه بسیار ارزشمند اکنون در مناطقی دست به عملیات می‌زنند که دستگیری شان خطرات فراوانی به همراه دارد. کشتار هدفمند اکنون گزینه‌ای بالقوه و روی میز است. با این حال، همان‌طور که حمله به دیرالزور در می‌۲۰۱۵ نزدیک شرق سوریه که منجر به مرگ ابو سیاف شد نشان داد- یک مقام داعشی که ناظر بر عملیات‌های نفتی، گازی و مالی این گروه در خاورمیانه بود- ایالات متحده هنوز، اگر شدنی باشد، حملاتی برای دستگیری افراد و ضبط اسناد و رسانه‌های الکترونیکی انجام می‌دهد که ممکن است عملیات‌های بعدی را تسهیل سازد. حامیان حملات هواپیماهای بدون سرنشین می‌گویند هدفشان این است که گروه‌های هدف را در حالت دفاعی قرار دهند و این حملات ممکن است با از میان بردن عناصر کلیدی (مانند فرماندهان، برنامه‌ریزان، آموزش دهندگان، بمب سازان، سرمایه داران، عضوگیرندگان، عوامل عملیاتی و تبلیغات‌چی‌ها) برنامه‌ریزی برای عملیات‌های تروریستی را مختل سازدو اینکه این حملات به آمریکا اجازه می‌دهد تا خطر را کاهش دهد در عین حالی که کسانی را هدف می‌گیرد که آرزوی زدنشان را دارد. مطالعات آکادمیک به این نتیجه رسیده است که موفقیت این حملات ممکن است منوط به سن، اندازه، پیچیدگی سازمانی و ترکیب ایدئولوژیکی- مذهبی یک گروه باشد هرچند تحقیقات بیشتری باید در مورد این انجام گیرد. منتقدان استدلال می‌کنند که از آنجا که کشتارهای هدفمند بسیار آسان است، گرایشی برای اتکای بیش از حد به آن وجود دارد. آنها مدعی اند که سازمان‌های هدف ممکن است از هم گسسته‌تر و البته بی‌رحم‌تر شوند و اینکه این کشتارهای هدفمند اغلب منجر به ظهور فرماندهان جوان تر، تندروتر و قابل‌تر می‌شود. آنها همچنین استدلال می‌کنند که «حملات جهت دار» [به نوعی از حمله با هواپیمای بدون سرنشین گفته می‌شود که در آن ایالات متحده افرادی را هدف می‌گیرد که به اعتقاد این کشور شبه نظامی هستند اما این کشور به درستی هویت هدف را نمی‌شناسد] مبتنی بر «الگوی تحلیل [سبک]زندگی»، شهروندان بی گناه را می‌کشد و بنابراین، غالبا غیرسازنده هستند زیرا مردم را رادیکال می‌کند و اشتهای انتقام گیری را افزایش داده و حمایت مردمی برای گروه‌هایی را سبب می‌شود که ایالات متحده آنها را هدف گرفته است. افزون بر این، استفاده از هواپیماهای مسلحِ بدون سرنشین دشمنان آمریکا را واداشته تا قابلیت‌های مشابهی را توسعه دهند که ممکن است روزی علیه شهروندان آمریکا به‌کار گرفته شود. در نهایت، و مهم‌تر از همه، آنها استدلال می‌کنند که جذابیت این حملات موجب خلق وضعیتی شده که در آن تاکتیک‌ها به پیش برنده استراتژی است.