اکنون در ابتدای دهه دوم قرن بیست‌ویکم، درست یکصد سال بعد از یک تغییر بزرگ در نظام جهانی به‌عنوان جهانی شدن کمونیسم و تشکیل حزب کمونیست چین به‌عنوان دومین حزب و سازمان بزرگ کمونیستی جهان، بار دیگر شاهد تغییر مهم در نظام جهانی و نمایش اصل انباشت زور و سرمایه در مناسبات جهانی هستیم. ظهور جزب کمونیست چین در ۱۹۲۱ با حمایت و هدایت حزب کمونیست روسیه، این حزب بزرگ چینی و کشور چین را عنوان یک دولت بزرگ کمونیست در معادلات جهانی آن زمان طرح کرد. مائو تسه تونگ (مائو زدونگ MAO ZEDONG) با اعلام رسمی شکل‌گیری نظام جمهوری خلق چین در ۱۹۴۹، چین را به‌عنوان دومین دولت بزرگ کمونیست جهان که بسیاری آن را فرزند اتحاد شوروی می‌نامیدند، روابط تنگاتنگی با شوروی برقرار کرد.

در بسیاری از تحلیل‌ها، چین کمونیست به‌عنوان فرزند، پیرو و در نهایت متحد شوروی در نظام جهانی مورد تفسیر قرار گرفت و همراه با شوروی مورد تهاجم رسانه‌ای جهان غرب و سرمایه‌داری قرار داشت. چنین رویکردی البته با توجه به برخی تضادها و تنش‌های میان دو کشور و شکاف عمیق پیامد جنگ مرزی ۱۹۶۹ میان جمهوری خلق چین و اتحاد جماهیر شوروی، چندان نیز دوام نداشت. شکاف عمیق میان شوروی به‌عنوان ابرقدرت شرق و جمهوری خلق چین به‌عنوان دومین قدرت بزرگ بلوک شرق را حتی می‌توان در حضور ناظر چین در جنبش عدم تعهد و نفی نظام دو قطبی جهانی نیز مشاهده کرد؛ به‌ویژه آنکه برخی چین را رهبر جهان سوم می‌دانستند. با وجود چنین شرایطی، چین کمونیست همواره به‌عنوان فرزند و در بهترین شرایط، برادر کوچک‌تر شوروی و سپس روسیه نوین مورد تفسیر قرار داشته است. اما اکنون جای این پدر و پسر یا برادران کوچک و بزرگ با یکدیگر عوض شده و فرزند جای پدر را در نظام جهانی گرفته است.

این وضعیت جدید در محورهای زیر خلاصه می‌شود:

یکم - انباشت سرمایه و قدرت اقتصادی چین: چین کمونیست در یک چرخش بزرگ با عنوان اصلاحات از سال ۱۹۷۸ سیاستگذاری اقتصادی خود را از الگوی کمونیستی به الگوی غربی سرمایه‌داری و اصل انباشت سرمایه تغییر راهبرد داده و خیلی زود با سیاست درهای باز توانست پذیرای سرمایه‌گذاری فراگیر و هنگفت سایر کشورهای جهان به‌خصوص جهان غرب در چین باشد. الگوی کمونیستی اتحاد شوروی که با انواعی از سیاست‌های ملی‌سازی، اشتراکی‌سازی، منع مالکیت خصوصی، نفی بخش خصوصی، صنعتی‌سازی شتابان غیر مدرن و...همراه بود، در نهایت با چالش ناکارآمدی مواجه شده، اثربخشی خود را از دست داده و نابسامانی عمومی در شوروی و فروپاشی این کشور را در پی داشت.

زمانی که میخائل گورباچف در حال طراحی و اجرای اصلاحات اقتصادی با عنوان پروستریکا برای رهایی از الگوی اقتصاد تمرکزگرای دولتی مطلق شوروی بود، دنگ شیائوپینگ رئیس‌جمهور چین اجرای اصلاحات اقتصادی را چند سال بود شروع کرده و درست برخلاف سیاست پروستریکا، توانست با شکوفایی اقتصاد چین، به بقای جمهوی خلق چین و در نهایت قدرت‌یابی چین در نظام جهانی کمک کند. با شکوفایی اقتصادی چین و همزمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود که چین به مرکز اقتصاد جهانی بدل شد و خیلی زود توانست خود را به خزانه سرمایه‌داری جهان تبدیل کند و با تثبیت نرخ رشد بالای اقتصادی، با تضمین بقای نظام کمونیستی خود، انباشت سرمایه را به حد اعلای خود برساند و طی چهار دهه به جایگاه دوم اقتصاد جهانی دست یابد. جمهوری خلق چین که زمانی فرزند اتحاد جماهیر شوروی کمونیست نامیده می‌شد، بعد از مرگ (کمای) پدر خود نیز به حیات ادامه داد و با الگوی مناسب اقتصادی و سیاست انباشت سرمایه، حتی بسیار بهتر از پدر در نظام جهانی قدرت‌نمایی کرد.

 دوم - انباشت زور و جانشینی بدون جنگ میان چین و روسیه: جمهوری خلق چین و حزب کمونیست این کشور از همان ابتدای شکل‌گیری خود، بر اصل انباشت زور در ابعاد داخلی و خارجی تاکید داشتند. اصل انباشت زور را می‌توان بنیان سیاستگذاری عمومی چین کمونیست برشمرد که یکی دیگر از مولفه‌های تضمین بقای این کشور در نظام جهانی بوده است. حضور چین در منطقه‌ای تنش‌آفرین و همسایگی با قدرت‌های بزرگ قاره‌ای و جهانی مانند: اتحاد جماهیر شوروی، ژاپن، ایالات متحده آمریکا و پایگاه‌های این کشور در کره جنوبی و ژاپن، هند و..، سبب شده است سیاستگذاران چینی از همان زمان شکل‌گیری حزب کمونیست و سپس جمهوری خلق چین، به اصل انباشت زور و توانمندسازی راهبردی خود برای تضمین بقای خویش اقدام کنند. حرکت آرام اما پیوسته چین برای تقویت توان راهبردی خود با تکیه بر توان بازدارندگی نظامی و تسلیحانی طی چند دهه اخیر، اکنون این کشور را به دومین ابرقدرت نظامی جهان پس از ایالات متحده تبدیل کرده است. انباشت زور توسط چین همچنان ادامه داشته و این کشور را در رقابت تنگاتنگی با توان آمریکا و بلکه کل جهان غرب قرار داده است.

سوم - ظهور چین در دیپلماسی جهانی: جمهوری خلق چین به‌عنوان یک نظام کمونیستی که در طیف جهان کمونیست و بلوک شرق طبقه‌بندی می‌شد، در واقع از همان دهه ۱۹۶۰ به دنبال گریز از مدار جهان کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی بوده است. حضور ناظر چین در جنبش عدم تعهد از آغاز شکل‌گیری این جنبش و نفی بلوک‌بندی دو قطبی جهان را می‌توان ازجمله انگاره‌های سیاستگذاری خارجی چین کمونیست برشمرد که بر شکستن فضای دو قطبی آمریکا و شوروی اصرار داشته و به دنبال تقویت جایگاه خود به عنوان یکی از ارکان اصلی و اثرگذار نظام جهانی بوده است.

چندجانبه‌گرایی و چند قطبی‌سازی نظام جهانی را که انگاره سیاستگذاری خارجی چین طی چند دهه اخیر بوده است، می‌توان انگاره‌ای برای ظهور چین به‌عنوان یکی از قطب‌های جهانی و بلکه نظام دو قطبی جهانی شامل ایالات متحده آمریکا و چین قلمداد کرد. سیاست جمهوری خلق چین را می‌توان یک سیاستگذاری خارجی نهادگرا در نظام بین‌المللی دانست که تلاش دارد در اغلب سازمان‌های بین المللی منطقه‌ای و جهانی عضو شود و بر این نهادها نیز اثرگذار باشد. سازمان‌هایی مانند سازمان ملل متحد و یکی از پنج عضو دائم شورای امنیت این سازمان، جنبش عدم تعهد، بانک جهانی، صندوق بین اللملی پول، سازمان جهانی تجارت و سازمان همکاری شانگهای. گروه بریکس، بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا و...که چین عضو اصلی یا عضو ناظر این سازمان‌ها است. در چارچوب همین الگوی سیاستگذاری خارجی نهادگرای چین است که دیپلماسی چینی در مناسبات جهانی فعال شده و نظم‌گرایی و ثبات‌جویی نظام جهانی ازجمله مولفه‌های سیاستگذاری خارجی چین است که مورد پذیرش بسیاری دولت‌ها و سازمان‌های جهانی قرار گرفته است.

سیاستگذاری خارجی چین با تقویت و افزایش توان دیپلماسی به‌عنوان ابزار سیاستگذاری خارجی خود برای نفوذ و تسلط بر جریان‌های تعامل و روابط جهانی، اکنون به بازیگر یا داور منصف و ثبات‌گرای نظام جهانی بدل شده و جلوه‌های این الگو را در تحولات خلیج‌فارس میان ایران و عربستان، قاره آفریقا، جنگ اوکراین و... می‌توان مشاهده کرد.  روند تحولات جهانی به‌گونه‌ای سریع شده که ثبات در نظام جهانی را به یک آرزوی دست‌نیافتی بدل کرده است. جهانی که بر دو محور انباشت سرمایه و انباشت زور استوار شده و تنها زبان قابل فهم در آن نیز سیاست قدرت است. در چنین شرایطی است که جمهوری خلق چین که دارای بیشترین انباشت سرمایه جهانی و مقام دوم انباشت زور است، در حال قدرت‌نمایی در نظام جهانی و جانشینی ابرقدرت‌های پیشین است.

چین که زمانی فرزند کوچک اتحاد جماهیر شوروی نامیده می‌شد، اکنون بسیار قوی‌تر و توانمندتر از پدر پیشین خود در حال بازی در نظام بین‌المللی است و جای پدر را در نظام جهانی گرفته است. جانشینی چین به جای شوروی و روسیه کنونی بدون اینکه جنگ یا رقابتی میان فرزند و پدر (چین و روسیه) بر سر حکمرانی قطب جهانی رخ دهد، امری کم‌نظیر است. فرزند (چین) که اکنون بسیار قوی‌تر از پدر شده، به راحتی و بدون هرگونه مشکلی، تخت و تاج پدر (شوروی و روسیه) را ستانده و تاج‌گذاری کرده است. تغییر در رهبری نظام جهانی، فرآیندی اجتناب‌ناپذیر است که اکنون در حال وقوع است و چین توانسته است خود را در جایگاه رهبر نظم نوین جهانی و حکمران قطب جدید جهانی بر نظام جهانی تحمیل کند.