گروه جهان: نشریه متنفد فارین پالیسی که ساموئل هانتینگتون یکی از بنیان‌گذارانش بود، در یکی از گزارش‌های تحلیلی خود به قلم رزا بروک استاد حقوق دانشگاه جرج تاون به تطهیر خشونت‌های ضدبشری داعش پرداخت و به دولتمردان آمریکایی پیشنهاد می‌کند به جای جنگ برای نابودی این گروه با آنها معامله کنند و سیاست مهار را در پیش بگیرند. با توجه به حضور بسیاری از نخبگان سیاسی متنفذ آمریکایی در این گروه فکری می‌توان پیش‌بینی کرد چنین پیشنهادی در آینده نزدیک در دستور کار مقامات کاخ سفید قرار گیرد.

رزا بروک در این گزارش تحلیلی در فارین پالیسی می‌نویسد: «دولت خودخوانده اسلامی هزاران نفر را در عراق و سوریه و جاهای دیگر کشته است و دولت‌ها و رسانه‌ها در نقاط مختلف جهان همچنان تاکتیک‌های وحشیانه این گروه را سرزنش می‌کنند؛ تاکتیک‌هایی شامل میل شدید به سر بریدن در انظار عموم، قتل عام گسترده زندانیان غیرمسلح و بردگی جنسی زنان و دختران. تاریخ ما را مطمئن می‌سازد که ارتکاب قتل عام‌های گسترده مانعی در برابر موفقیت‌های آینده نیست. طی دوران «حکومت وحشت» که پس از انقلاب فرانسه به وجود آمد، دولت انقلابی فرانسه آشکارا ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر را سر برید که همگی هم به نام «آزادی، برابری و برادری» انجام می‌شد. در اوایل دهه ۱۷۹۰، دست کم ۱۵۰ هزار نفر از دیگر شهروندان بی‌دفاع فرانسه تیرباران یا سوزانده شدند، برخی تکه‌تکه و برخی دیگر به عمد در رودخانه «وانده» در فرانسه غرق شدند. ژنرال فرانسوی «فرانسوا ژوزف وسترمان» که پس از یکی از این درگیری‌های خونبار مطالبی نوشت، می‌گفت: «من کودکان را زیر سُم اسبان له می‌کردم. من زنان را قتل عام کردم تا دیگر راهزن نزایند... من تمام آنها را نابود کردم. راه‌ها و جاده‌ها مملو از اجساد بود.» وسترمان در نتیجه‌گیری خود اعلام کرد: «خب، مرسی بیانگر یک احساس انقلابی نیست.» خوانش آن وقایع حس خوبی نمی‌دهد اما به سال‌ها پیش تعلق دارد. امروز، فرانسه یک قدرت مهم اروپایی و متحد مهم آمریکا است. چندین سال پیش را باید بشماریم؟ بسیار خب، خیلی به گذشته نمی‌رویم. ترکیه را در نظر بگیرید. در فاصله ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ امپراتوری عثمانی بیش از یک میلیون نفر از ارمنی‌ها را کشت. چیزی که بسیاری از دولت‌ها غیر از ترکیه آن را «نسل‌کشی» می‌نامند. اما از آن واقعه سال‌ها گذشته و امروز ترکیه متحد مهم ناتو است. باز سخنی از تاریخ باستان به میان نمی‌آوریم و به سرعت به دهه ۱۹۴۰ میلادی می‌رویم. آمار کشتار هولوکاست حدود ۱۱ میلیون نفر بود که بیشتر آنها یهودی بودند. اما امروز آلمان «بهترین دوست» ما در اتحادیه اروپا است. خانم مرکل، نگران نباش. همه چیز بخشیده شده است.

تشکیل دولت- و به‌طور کلی، تحکیم قدرت- همیشه کسب‌وکاری خونین بوده است. مورخان، جامعه‌شناسان، انسان شناسان و دانشمندان علوم سیاسی این را خوب می‌دانند اما دیگرانی هستند که دوست دارند آن را نادیده بگیرند. با این حال، یک دولت- ملت مدرن موفق و «روشنگر» انتخاب کنید و دست به حفاری‌های تاریخی در سابقه او بزنید: چیزی طول نخواهد کشید که به اجساد بی‌شمار خواهید رسید. جنگ‌های ۳۰ ساله که یک‌سوم جمعیت در چند منطقه اروپا را روانه دیار ابد کرد، از سوی محققان اغلب به مثابه دلیلی برای ظهور دولت- ملت‌های اروپایی تلقی می‌شود. در چهار قرن بعدی، تحکیم دولت در اروپا باعث کشته شدن میلیون‌ها تن دیگر شد. «اوتوفون بیسمارک»، معمار اتحاد آلمان در سال ۱۸۶۲ گفت: «با سخنرانی و قطعنامه نمی‌توان در مورد مهم‌ترین مساله دوران تصمیم گرفت... اما با آهن و خون می‌شود.»

به نظر می‌رسد آمریکا در حال آموختن همان درس- یا بازآموزی همان درس- است حتی زمانی که بیسمارک سخنرانی معروف خود را ایراد کرد. در فاصله ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵، صدها هزار آمریکایی برای «حق» به بردگی گرفتن ۴ میلیون آمریکایی دیگر مبارزه کردند و صدها هزار نفر پیش از حل این مساله جان خود را از دست دادند و باعث شد دولت آمریکا قدرتمندتر از هر زمان دیگری شود. این فقط غرب بود و گریزی هر چند کوتاه به صدها سال گذشته. به بقیه دنیا نگاه کنید. چیزهای بسیاری مشابه این وضعیت خواهید یافت. سر بریدن؟ خودتان بررسی کنید. شکنجه؟ خودتان بررسی کنید. قتل عام توده‌های بی‌دفاع و غیر مسلح؟ خودتان، خودتان و باز خودتان بررسی کنید. هیچ‌کدام از این موارد بهانه‌ای برای توجیه قتل عام توسط داعش یا «کمتر وحشتناک» جلوه دادن اقداماتش نیست آن هم در دنیای به هم پیوسته‌ای که اصل جهانی حقوق بشر پذیرفته شده است.

اما اگر تداوم تاریخی میان رفتار اخیر داعش و رفتار گذشته ده‌ها دولت دیگری را که اکنون بازیگران برجسته جهانی در نظر می‌گیریم‌شان، نادیده بگیریم نمی‌توانیم به درستی منطقی را که در پس خشونت بی‌احساس این گروه وجود دارد درک کنیم. به یک دلیل، اگر اقدامات داعش را در پیش‌زمینه تاریخی ننگریم، باعث می‌شود همچنان این توهم آرامش‌بخش اما کاذب را داشته باشیم که داعش «مجنون» است یا چنان که باراک اوباما در سال ۲۰۱۱ گفت که این گروه «هیچ نگاهی... غیر از قتل ندارد» و در سال ۲۰۱۵ که باز گفت «این گروه نمی‌تواند با ایده یا ایدئولوژی خود پیروز شود چرا که هیچ چیزی پیشنهاد نمی‌دهد.» باور به آن اشتباه است. رهبر داعش ابوبکر البغدادی ممکن است مسوول هزاران جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت باشد اما او مجنون نیست: کارهای او بسیار متاثر از توصیه‌های کتاب کوچک «مدیریت توحش» است که با استفاده از حساب و کتاب، خشونت کاملا علنی را به‌عنوان ابزاری برای کاشت بذر احترام و ترس هم در میان دشمنان و هم در میان حامیان بنیادگرایی رادیکال می‌داند. بله، داعش خشن است اما بی‌تردید دارای نگاهی است که فراتر از کشتار می‌رود. شاید تصور این عاقلانه باشد که رهبری داعش درس‌های بی‌رحم تاریخ را فهمیده است. گذر زمان، لبه تیز وحشیانه‌ترین جنایات را کند می‌کند: بگذارید چند دهه گذشته سپری شود و هر توحشی از سوی جامعه بین‌المللی می‌تواند بخشیده شود. همان طور که مورد ترکیه نشان می‌دهد، شما نمی‌خواهد بگویید متاسف هستید (به هر صورت، می‌توانید ۱۰۰ سال برای عذرخواهی صبر کنید و تسلیت و تاسف خشک و خالی هم کفایت می‌کند). ایالات متحده به دلیل حافظه کوتاه‌مدت و ناتوانی‌اش برای اتخاذ رویکردی بلندمدت به‌طور اخص «بدنام» است: ما ملتی هستیم که به «اکنون» چسبیده ایم و به‌طور فزاینده‌ای فاقد توسعه یا حفظ یک رویکرد استراتژیک مداوم هستیم که برای چند سال به طول انجامید. اما فکر نمی‌کنم داعش چنین باشد.

رهبرانش به خوبی می‌فهمند که سطح فعلی خشونت تضمین‌کننده دشمنی بین‌المللی است اما آنها ممکن است قمار کنند که اگر بتوانند کنترل خود بر حوزه‌های مکفی نفتی، بنادر و سایر منابع ثروت را تحکیم کنند و خشونت‌ها را افزایش دهند، در این صورت می‌توانند عقب بنشینند و منتظر فراموشی و عفو بین‌المللی باشند. اگر این مساله در پس اقدامات فعلی داعش است (و این یک «اگر» بزرگ است)، جامعه بین‌المللی ممکن است بتواند به داعش القا کند که اَشکال فاحش‌تر خشونت خود را سریع‌تر کنار بگذارد. تا کنون، عملیات نظامی (به رهبری) آمریکا علیه داعش ظاهرا نتایج مثبت معدودی داشته است: اگرچه مقام‌های آمریکایی می‌گویند این عملیات بیش از ۱۰ هزار داعشی را کشته اما منابع اطلاعاتی می‌گویند که این گروه به شکلی بنیادین تضعیف نشده است. در بهترین حالت، ما احتمالا وضع موجود را ادامه می‌دهیم. حملات هوایی به رهبری آمریکا علیه داعش برای شکست یا نابودی آنها کافی نیست اما بی‌تردید برای افزایش دشمنی داعش علیه غرب کافی است. (در واقع، دلایلی وجود دارد که می‌گویند عملیات نظامی اهداف جهانی داعش را افزایش داده و تلاش‌های این گروه برای عضوگیری را بالا برده است). اما اگر رهبران داعش در نهایت آرزوی تشکیل یک دولت «واقعی» را داشته باشند آمریکا و قدرت‌های جهانی بهتر است به استراتژی مهار به جای تداوم تلاش‌های بی‌ثمر برای «بی اعتبار و زمینگیر کردن» این گروه روی آورند. بله، این یک اندیشه ملال‌آور است اما اگر بمباران این گروه را متوقف کنیم، این گروه سریع‌تر و بیشتر از ما می‌تواند خود را مهار کند. یا شاید رهبران داعش - مانند بسیاری از رژیم‌های خشن پیش از خودشان- درخواهند یافت که خشونت هایشان در نهایت باعث بی‌نظمی و شورش داخلی می‌شود. البته، احتمالا بغدادی و حلقه داخلی‌اش هیچ قصدی برای کاهش خشونت ندارند. شاید آنها مایل به تداوم قطعی سطح فعلی خشونت هستند و شاید هیچ علاقه‌ای به اعمال کنترل دائمی بر هیچ سرزمینی را نداشته باشند.

چرا آنها باید چنین کنند؟ در بیشتر تاریخ بشر، وفاداری مذهبی یا خونی اصل سازمان دهنده مهم‌تری از اعمال کنترل بر سرزمین‌های مشخص بوده است (امپراتوری عثمانی و امپراتوری مقدس روم را در نظر بگیرید) و تغییرات ژئوپلیتیک اخیر یکبار دیگر باعث شده‌اند اَشکال غیرسرزمینی وفاداری، قدرت و کنترل به‌طور بالقوه‌ای ملموس به نظر رسد. برای رهبران داعش تا زمانی که بتوانند وفاداران جدیدی بیابند شاید اهمیتی نداشته باشد که از عراق یا سوریه و جاهای دیگر بیرون شوند و منابع جدید ثروت و قدرت را از دست بدهند حتی اگر آن مکان‌ها در حال تغییر و غیرپیوسته باشد. در واقع، لفاظی‌های داعش چیزی بیش از اینها را می‌گوید. فارغ از تمام اینها، حوادث اخیر نشان می‌دهد که داعش ضرورتا نیازی به کنار گذاشتن تاکتیک‌های خشونت بار خود ندارد تا مشروعیت خود را تداوم بخشیده یا چنین مشروعیتی را به دست آورد. طالبان را در نظر بگیرید. از 1996 تا 2001، افغانستان تحت کنترل طالبان هم به لحاظ دیپلماتیک و هم به لحاظ اقتصادی منزوی شده بود؛ از سال 2001 تا حال حاضر، طالبان به دلیل تخریب هایش هدف جامعه اطلاعاتی و نظامی آمریکا بوده است. اما اگرچه مقام‌های آمریکایی با همان ادبیاتی که به تقبیح طالبان پرداختند به تقبیح داعش هم می‌پردازند، واشنگتن در حال حاضر دست‌کم حمایت‌های ظاهری برای مذاکره با رهبران طالبان را بروز می‌دهد. شایعات دائمی می‌گوید که مقام‌های آمریکایی ممکن است به‌طور مستقیم در این مذاکرات حضور داشته باشند. از این نظر، رهبران داعش می‌توانند نتیجه‌ آشکاری بگیرند: همان طور که همگان از مائو تا کیسینجر گفته‌اند،نیازی نیست شورشیان «پیروز» شوند تا موفق شوند؛ آنها فقط نباید بازنده شوند. همچون طالبان که می‌خواهد همین دور و اطراف باشد مهم نیست که شما چقدر خشن هستید؛ در نهایت، مخالفان شما از مبارزه خسته می‌شوند و آنها یا تسلیم شده و میدان را ترک می‌کنند یا تسلیم شده و مذاکره می‌کنند. به عبارت دیگر داعش می‌تواند همچنان به سر بریدن مردم ادامه دهد و اگر ما نتوانیم آنها را زمینگیر کنیم، شاید در نهایت از مبارزه با آنها خسته شویم و به معامله روی آوریم. در این صورت، بگذارید چند دهه بگذرد. گرد و غبار فراموشی مانند تحولات دوران گذشته (که در بالا ذکر آن رفت) بر آن خواهد نشست و داعش در سازمان ملل صاحب کرسی خواهد شد- البته اگر در آن زمان سازمان مللی وجود داشته باشد- و این کرسی یا در قالب دولتی جدید خواهد بود یا به‌عنوان جایگاه پذیرفته شده جهانی به‌عنوان غیردولت یا مدلی دیگر و تمام این وحشیگری‌های وحشتناک به راحتی نادیده گرفته خواهد شد.

نیازی به گفتن نیست، هرچند تاریخ نشان می‌دهد که ارتکاب خشونت‌های وحشتناک و گسترده ممنوعیتی برای ورود به جامعه مودب جهانی نیست اما تاریخ همچنین به ما می‌گوید که هیچ چیز غیرقابل اجتناب نیست. بسیاری از گروه‌های شورشی خشن و رژیم‌های خشن بوده‌اند که آنقدر دوام آورده‌اند تا شاهد پاک شدن و فراموشی جنایات خود باشند اما بسیاری دیگر هم بوده‌اند که در شعله‌ها مدفون شدند. وقتی پای پیش‌بینی آینده داعش به میان می‌آید، کارت‌های زیادی رو می‌شود. غیرممکن است بگوییم که چگونه محیط ۲۴ ساعته رسانه‌های جهانی - یا جهان شمول شدن حقوق بشر- بر توانایی بلندمدت داعش برای حفظ خود یا عزم جامعه بین‌المللی برای شکست این گروه تاثیر خواهد گذاشت. حاکمیت دولت به روش‌هایی پیچیده در حال تغییر است و دشوار است دریابیم که قدرت نظامی و سیاسی جهانی در ۱۰، ۲۰ یا ۵۰ سال آینده چگونه خواهد بود. انتخابات در ایالات متحده ممکن است باعث تغییر در تحرک نظامی آمریکا شود؛ چین یا روسیه یا ده‌ها دولت دیگر می‌توانند تصمیم بگیرند که با داعش تعامل کنند یا از او ببُرند. در نهایت، این گروه همچنان برای خارجی‌ها و بیرونی‌ها مبهم خواهد بود؛ دینامیسم‌های داخلی می‌تواند این مسیر را تغییر دهد.»