آخرین روز نیما

این‌ جملات، روایتی است دست‌اول  از زبان جلال آل‌احمد و از نخستین دقیقه‌های مرگ نیما یوشیج، شاعر بزرگ ایران، در ۶۴ سال پیش. نیما یوشیج درست در چنین روزی در محله دزاشیب با زندگی خداحافظی کرد. جلال آل‌‌احمد و همسرش سیمین دانشور از سال ۱۳۳۲ ساکن محله دزاشیب شمیران و همسایه نیما شدند.  به واسطه این‌ همسایگی که مقارن بود با سال‌های آخر عمر نیما، حشرونشر زیادی بین این دو خانواده شکل گرفت و همین موجب شد بخش‌های زیادی از یادداشت‌های روزانه‌‌ آل‌احمد به احوالات پدر شعر نو اختصاص یابد.یکی از این یادداشت‌ها به پنج‌شنبه ۹ دی یعنی چند روز پیش از مرگ نیما باز‌می‌گردد؛ زمانی که نیما در بستر بیماری به سر می‌برد. آل‌احمد نوشته است: «نیما ناخوش شده. زمستانی رفته بوده یوش و سرماخوردگی و گرسنگی و بی‌دوایی. لاشه‌اش را به دوش کشیده‌اند، آورده‌اند - پسرش و یکی از همسن‌و‌سال‌های پسرش.

 لازم بود چنین بیماری‌ای برای او که احساس کند به زنش محتاج است تا آن حقه‌بازی‌ها را رها کند. بحمدالله فعلا خوش و مهربان و گرم‌و‌نرم‌اند. روزی یکی‌دو بار سر می‌زنم. حالش بهتر است.» نیما یوشیج فقط یک شاعر نبود. او یکی از مهم‌ترین چهره‌های جامعه ایران است که در  دوران ورود کشور به دوران مدرنیته نقش مهمی ایفا کرده است.  او در ظاهر یک روستایی ساده بود و چندان از مناسبات جهان چیزی نمی‌فهمید اما واقعیت چیز دیگری بود. نیما به معنای واقعی کلمه جهان‌بینی گسترده‌ای داشت. راهی را که آغاز کرد با دشمنی‌های فراوانی همراه شد و کار را به جایی رساندند که زندگی نیما به تلخی زهر می‌گذشت.

آل‌احمد در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» درباره حیات و مرگ نیما گفته است: «پیرمرد دور از هر ادایی به‌سادگی در میان ما زیست و به ساده‌دلی روستایی خویش از هر چیز تعجب کرد و هرچه بر او تنگ‌تر گرفتند، کمربند خود را تنگ‌تر بست، تا دست آخر با حقارت زندگی‌مان اخت شد... آری، نیما زندگی را بدرود گفت و به طریق اولی شعر را، اما به اعتقاد موافق و مخالف، دفتر شعر فارسی هرگز نام او را بدرود نخواهد کرد... چرا که تپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضربانی تازه یافته است.» 

سرگذشت خانه نیما

تجریش، خیابان دزاشیب، خیابان رمضانی، نبش کوچه رهبری؛ این آدرس خانه نیماست که پس از کش‌و‌قوس‌های فراوانی تبدیل به موزه شده و هر روز میزبان علاقه‌مندان این چهره مهم فرهنگ و هنر است. بسیاری از بزرگان کشور به این خانه رفت‌وآمد داشتند و یک بخش بزرگ از  تاریخ ادبیات ایران در این خانه آفریده شده است. بنای آن مربوط به دوره محمدرضا پهلوی است و به گفته شراگیم یوشیج، نیما این خانه را با وامی که همسرش، عالیه جهانگیر، از بانک ملی گرفت ساخت. با مرگ نیما یوشیج در سال ۱۳۳۸ و عالیه جهانگیر در ۱۳۴۳، شراگیم خانه را در سال ۱۳۴۵ فروخت. در خرداد ۱۳۹۸ اعلام شد که سازمان زیباسازی شهر تهران با مالکین بنا به توافق رسیده و خانه به نام شهرداری تهران سند زده شده ‌است. این مکان پس از بازسازی به بهره‌برداری رسید و اکنون به موزه تبدیل شده است.

نیما یوشیج به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود و سپس  برای معالجه به تهران برگشت ولی دوا و درمان  تاثیری نداشت و سرانجام  ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد. وصیت کرده بود که پیکرش را در خانه‌اش در روستای یوش دفن کنند. سال‌ها بعد یعنی در سال ۱۳۷۲ با پیگیری تنها فرزندش این اتفاق افتاد و خانه ابدی‌اش به یوش منتقل شد. شمس لنگرودی در کتاب «از‌جان‌گذشته به مقصود می‌رسد» درباره او نوشته است: «از نیما عکس‌های زیادی در دست نیست، ولی در همان تعداد عکسی که از جوانی تا پیری از او به‌ جا مانده، مردی سودایی و مغرور را می‌بینیم، و اگرچه به مرور زمان، اطمینان شادی‌بخشش به اندوهی عمیق بدل می‌شود، ولی هرگز تردید و دودلی را در او راه نیست. او شصت‌و‌دو سال زندگی کرد،‌ و اگرچه سراسر عمرش در سایه مرگ مدام سپری شد اما توانست معیارهای ‌هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود، با اشعار و آرای محکم و مستدلش واژگون کند. بعد از‌ هزار سال نیما آغازکننده دیگری در عرصه شعر فارسی بود.»