پدیده جشنواره: یک فیلمساز جوان جنوبی  در حضور مدعیان مغرور

علیرضا مجمع

دیروز اتفاقی برای این ستون افتاد که در چهارسال گذشته که در اینجا مرتب یادداشت‌های جشنواره‌ای را می‌نوشتم نیفتاده بود. اتفاق ساده و مختصر این بود که مطلبی که ایمیل کرده بودم به دست همکاران نرسید. برای همین با عذرخواهی از یک روز تاخیر مطلب امروز را کمی مفصل‌تر نوشتم. ۱-یادداشت ششم برای من با معرفی پدیده جشنواره سی و یک تا الان آغاز می‌شود. جشنواره‌ای که باید با فانوس به دنبال فیلم‌های خوبش بگردی و احتمالا بیش از هر سال دیگری باید عنصر نا امیدی را در خودت از بین ببری تا چیزی گیرت بیاید. من همین کار را کردم. در عین ناامیدی در حالی که اصلا انتظار فیلم خوبی نداشتم، به دیدن فیلمی رفتم که نه اسم جذابی داشت، نه بازیگران مطرحی و نه کارگردان صاحبنامی. قصه پسری بوشهری به نام رنجرو که با پسری روس آشنا می‌شود و واسطه گسترش این دوستی، خانوم مهندس نیروگاه اتمی بوشهر است. می‌بینید قصه که چیز خاصی نیست. کارگردانش هم که اسمش احسان عبدی‌پور است و این فیلم اولش است. اما فیلم به قدری گرم است، لحظه‌های طنزش به قدری خوب کار شده که حیرت می‌کنی. احسان عبدی‌پور تکه‌ای از وجود شفاف خودش را به فیلمش داده تا این همه زنگار نابلدی که در این جشنواره هست تا حدی رفع و رجوع شود. فیلم احسان عبدی‌پور را حتما ببینید. نام فیلم هست:

تنهای تنهای تنها!

۲-از گوشه جشنواره فیلم کوچک و کم ادعا و نجیبی برداشتم تا کمی بتوانم نفس بکشم. این حس وقتی لذت بخش‌تر می‌شود که خود عبدی‌پور هم در کنفرانس مطبوعاتی بعد از فیلم و هم در برنامه تلویزیونی مثل خود فیلمش بی‌پیرایه سخن می‌گوید بر خلاف میهمان دیگری در همین برنامه که ادعایش گوش فلک را کر کرده بود و اعتراض داشت که حق فیلمش را خورده‌اند، او وقتی مجری برنامه سوال کرد که اعتراضی نداری گفت: «من در جایگاه خودم قرار دارم، فیلم اولم را ساخته‌ام و در همین جایگاهم. اگر فیلمم به بخش مسابقه می‌رفت لطف مضاعف هیات انتخاب بود. اما حالا در این جایگاهی که هستم راضی‌ام.» عبدی‌پور اگر قدر خودش را بداند ستاره سال‌های آینده سینمای ایران خواهد بود. وقتی به او گفتم این رو راستی و شفافیتت را سعی کن حفظ کنی که خیلی به دردت می‌خورد، در جوابم فقط یک کلمه گفت: دعایم کن!

۳-به برکت این جشنواره خوشبختانه زبان افغانی ما هم رو به رشد است. بعضی از دوستان را می‌بینم که دیگر تا اینجای جشنواره کاملا مسلط شده‌اند و با رفقا افغانی سلیس حرف می‌زنند. خدا برکت بدهد سیاست‌های سینمای ایران را!

۴- ده نمکی یکی از فیلم‌های بفروش سال آینده را روی پرده برد و این تناقض را باید حل کرد که کاری که مردم به نوعی در آن به توهین گرفته می‌شوند، چگونه از همین مردم طلب دیده شدن می‌کند. قصه دختر کیف قاپ بدنامی که در یک محله سنتی اتفاقی به منزل روحانی عارف محل پناه می‌برد تا از دست پلیس بگریزد. کلوزآپ‌های خفه‌کننده شاکردوست هم ظاهرا از رانت‌های مسعود ده نمکی است که تا پایان فیلم چشم تماشاگر را می‌نوازد. دختر به خانه حاج یوسف (اکبر عبدی) متوسل می‌شود و روحانی بدون چشمداشتی کمکش می‌کند. اما مرد دیگری که چشمش دنبال دختر است جماعت محل را برمی‌آشوبد که چه نشسته‌اید که پیش نمازتان فاسد است و این دختر بدنام است. جماعت به پیرمرد پشت می‌کنند و به خانه دختر می‌ریزند و شیشه خانه‌اش را می‌شکنند و دختر که حس سخنرانی‌اش بالا زده است پته همه آنهایی که به او نظر داشته‌اند را روی آب می‌ریزد و اتهام به روحانی را باطل می‌کند. می‌گوید: تک‌تک شما چشم به من داشتید و چیزی نصیبتان نشد، اما من یک شب در خانه حاجی خوابیده‌ام و او بود که به درخواست من عمل نکرد. اینجاست که جماعت منقلب می‌شوند و دوباره به حاجی برمی‌گردند. مردم به پیرشان شک می‌کنند، اما حرف یک زن بدنام را می‌پذیرند. عجب؟! رفتار مسعود ده‌نمکی و مواجهه‌اش با مردم در زمانی که همین آدم‌ها سه اخراجی‌های او را پرفروش کردند پشت پا زدن به همین مردمی است که قرار است فیلم جدید او را هم بروند ببینند. نام فیلم جناب ده نمکی هست: رسوایی!

۵- مهرجویی دارد کم کم- شاید هم به سرعت!- به سرنوشت بنجامین باتن دچار می‌شود. هر چه پیش می‌رود فیلم به فیلم بدتر می‌شود و انگار فیلمسازی است که از بلوغ تکنیکی به ساختار فیلم اولی‌ها می‌رسد. فاجعه فیلم جدیدش رسما هیچ جایی برای دفاع باقی نمی‌گذارد. یک فضای مشنگ و سرخوش با آدم‌هایی- بخوانید ستاره‌های سینمای ایران- که آمده اند تا دور هم خوش بگذرانند و حال کنند و احیانا فیلمی هم بسازند. جفنگی فضا آنقدر دستمالی شده است که آدم را یاد فیلمفارسی‌های دهه پنجاه می‌اندازد. نام فیلم مهرجویی هست: چه خوبه که برگشتی!