شعر خوب هرگز نمی‌میرد...

کاوه گوهرین

... کارنامه شاعری «حسین صفاری دوست» در طول چهار دهه، فراز و نشیب فراوان داشته است و این فراز و فرود حکایت از روحی ناآرام و تجربه اندوز دارد. بی‌هیچ اغراقی «صفاری دوست» یک شاعر غریزی است؛ بدین معنا که او در سرودن یک سینه سخن، تنها از قاعده و صدای قلب خویش پیروی می‌کند، حتی اگر بعضی ناقدان ادبی، برخی آثار او را به نوعی شلختگی در زبان و روایت متهم کنند. واقعیت این است که صفاری دوست فرزند همین مردم و اجتماعی است که سخت دوست می‌داردشان و بیشتر در سرودن درباره آنان تارهای قلب خسته‌اش لرزیده‌اند. صفاری دوست از آن روی شاعری فطری و غریزی است که ادا و اصول روشنفکرانه آن هم از نوع متظاهرانه و غیرواقعی‌اش را نمی‌پسندد و به مصداق «خون چو می‌جوشد منش از شعر رنگی می‌زنم» همواره مرثیه‌خوان دل دیوانه خویش بوده و این نکته را با یک مرور اجمالی بر اولین کتاب شعر او «فصلی از شکفتن» تا امروز که دفتر «آن وعده‌های پرپر دیروز» را در برابر داریم، می‌توان به نیکی دریافت.

صفاری دوست در آخرین مجموعه شعرهایش، همراه با نگاه حسرت‌بار به گذشته تاریخی سرزمینش و چهره‌های اساطیری آن، نومیدی و یاس را پاس نمی‌دارد و گو اینکه به دلایل خاص جسمانی و بیماری دیرپای، ملال خاطری از روزگار دارد؛ اما قلندروار خود را از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد می‌دارد. شعر درخشان «شرح حال» (ص ۱۲) با اینکه شعری کوتاه است؛ اما بسان یک مثنوی عمل می‌کند و زندگی شاعر را آن‌گونه که هست تا امروز روایت می‌کند:

«تاریک، بی‌درخت، بی‌کاسه کوزه و فرش

بی‌یار و بی‌اقربا، خاموش

کنار صندلی سال‌های خویش

مردی با خاطرات فراوان

خم گشته روی آرنج سایه‌ها

مثل امروز قامتش...»

در صفحه ۱۶۲ شعر دیگری با عنوان «آفتاب رهایی» با دیدگاهی جهان شمول و با بهره‌گیری از عناصر اسطوره‌ای و اشاراتی به داستان بیژن و گیو و بانوگشسب، سوگ سرودی ساز می‌کند که ضمن گریه بر گذشته شکوهمند باستانی و اشکی فشاندن بر آنچه رفته است، در مصرع آخر امیدوارانه می‌گوید:

«جام و نگاه تنت ابری است

در فکر آفتاب رهایی باش!»

بهره‌گیری از عناصر اسطوره‌ای، علی‌الخصوص شخصیت‌های شاهنامه‌ای و به‌کارگیری نام آنان در این دفتر از شعرهای صفاری دوست، بسامد بالایی دارد و این چهره‌ها در شعرهایی همچون «بدخشان»، «گنج سوخته شاید»، «چشم اسفندیار»، «اسب سیاه اسفندیار»، «اسفندیار نیستم»، «فرزند زال زر» و بسیاری شعرهای دیگر خوش نشسته‌اند و این نشانگر دلمشغولی شاعر است در انس با شاهنامه؛ چنان‌که رد جان موسیقایی شاعر و شعرش را می‌توان در شعر «قهوه‌خانه» و «کوک راست پنج» سراغ کرد. جانی شیفته موسیقی که در مجموعه «چکاوک در حصار» پیش از این به نیکویی جلوه کرده است.

از دیگر شعرهای درخشان این مجموعه می‌توان به «پلاک صفر» (ص ۶۶) اشارت داشت که دید مرگ اندیشانه شاعر آن‌چنان غلبه‌ای بر فضای شعر دارد که اگر صفاری دوست را از نزدیک بشناسی، درخواهی یافت که سروده حاضر تا چه حد یکی از اثرگذارترین و صادق‌ترین نوشته‌های شاعر است که بی‌هیچ ابهامی و به صراحت آینه، مرگ و حضور یقین و نزدیک بودن آن از رگ گردن را در زندگی آدمی بازمی‌تابد.

نکته آخر اینکه، دفتر حاضر سروده‌های صفاری دوست همچون مجموعه‌های پیشین او از تسامحات چاپی در رنج است. ای کاش ناشر در این باره وسواس بیشتری به خرج می‌داد تا در این روزگار وانفسا که خواندن این شعر خوب هم غنیمتی است، در کتابی که سروده‌های آن از جان عاشق و شیفته‌ای برآمده، این قبیل سهوهای چاپی روح و ذهن خواننده را نیازارد...