همه‌چیز با ایجاد شغل شروع می‌شود!

مترجم: مریم رضایی

منبع: HBR

اولین‌بار در سال ۲۰۰۳ به‌عنوان نماینده آمریکا با تمرکز بر توسعه زندگی زنان، به افغانستان سفر کردم. علاقه من به‌طور خاص به موضوع توانمندسازی اقتصادی زنان بود و تفکر اولیه‌ام این بود که کسب‌وکاری حول محصولات تولیدی زنان افغان ایجاد کنم و بتوانیم این محصولات را در آمریکا به نفع آنان به فروش برسانیم. تا قبل از آن سفر، هیچ نظری نداشتم که قرار است با چه چیزهایی روبه‌رو شویم. افغانستان خطرناک بود و ما اولین گروه غیرنظامیانی بودیم که از زمان شروع جنگ اجازه اقامت به ما داده شد. روستاها برق نداشتند و تصور ساخت یک تاسیسات تولیدی بسیار دشوار بود. هنوز به زنان افغان اهمیت داده نمی‌شد و آنها اجازه نداشتند برای پیگیری شغل خودشان خانه را ترک کنند. بنابراین تصوری از اینکه برنامه من چطور می‌تواند آنها را توانمند کند، نداشتم.

در آخرین روز سفر، تحت حفاظت ارتش آمریکا در یک فروشگاه کثیف و خاک‌آلود توقف کوتاهی داشتیم. نگاه سریعی به آن فروشگاه انداختم و چیزهای به دردنخور زیادی دیدیم. تنها محصولات باارزشی که وجود داشت، تعدادی فرش دستی بود که محلی‌ها بافته بودند. چهار تا فرش بسیار کوچک خریدم و با خودم به شیکاگو بردم. هیچ اطلاعاتی در مورد قالی نداشتم و به همین دلیل مطالعه در مورد این صنعت را شروع کردم. فهمیدم در این صنعت از کودکان و نیروی کار با کمترین دستمزد، زیاد استفاده می‌شود.

این موضوع باعث شکل گرفتن ایده جالب ایجاد یک کسب‌وکار پایدار و مسوولانه شد که فقط بزرگسالان را به‌کار بگیرد و رفتار انسانی با آنها را در دستور کار قرار دهد. افغانستان تاریخچه‌ای غنی در فرشبافی دارد و این کار عمدتا توسط زنان در خانه صورت می‌گیرد. اما سود اصلی کار به واسطه‌هایی می‌رسد که ما در کسب‌وکار خودمان باید آنها را حذف می‌کردیم تا به بافندگان فرش دستمزد بالاتری بپردازیم. در اقتصادهای پیشرفته، قالی‌های دستی پشمی به قیمت ۸ هزار دلار به فروش می‌رسند و بازار بزرگی برای این قالی‌ها وجود دارد. به نظر می‌رسید مدل مالی و تناسب فرهنگی با هم همخوانی داشته باشند.

ماه‌ها آن چهار قالیچه را در سراسر واشنگتن چرخاندم تا سرمایه اولیه‌ای جمع کنم. در تابستان ۲۰۰۳ یک موسسه غیرانتفاعی تاسیس کردم و سعی کردم یک زنجیر عرضه کاملا جدید با مسوولیت اجتماعی ایجاد کنم. اصطلاح «بنگاه اجتماعی» در آن زمان خیلی خوب شناخته نشده بود و به همین دلیل آن را «بنگاه خودساخته» نامیدم؛ به این معنی که اگرچه ما کمک‌های مالی را برای تامین مالی فعالیت‌هایمان می‌پذیریم، اما هدف بلندمدت این است که به سودآوری برسیم. اما این کار خیلی سخت‌تر از آن چیزی بود که فکر می‌کردم و حالا که ۱۳ سال از آن روز گذشته، هنوز به سودآوری کامل نرسیده‌ایم. البته توانسته‌ایم پیشرفت‌های مهمی را در زندگی آن دسته از زنان افغان که به‌کار مشغول شده‌اند ایجاد کنیم و عامل یک تحول فرهنگی واقعی در زندگی شخصی و اجتماعی آنها شویم. اعتقاد ما این است که مدل‌مان که مبتنی بر اقتصاد رفتاری است، در مورد محصولات دیگر و نقاط محروم اقتصادی چه در کشورهای در حال توسعه و چه در مناطق فقیرنشین شهری و روستایی آمریکا، کاربرد دارد. باور ما آن است که همه چیز با ایجاد شغل شروع می‌شود.

آغاز تحولات کاری

من همیشه، حتی وقتی نوجوان بودم شیفته داشتن کسب‌وکاری بودم. بعد از دانشگاه، دو سال در صنعت نفت کار کردم. در سال ۱۹۸۱ در واحد اوراق بانک گلدمن ساکس مشغول به‌کار شدم و به این کار علاقه داشتم. در سال ۱۹۹۰ یکی از اولین چهار زنی بودم که در آنجا وارد شراکت شدم.

در روز واقعه ۱۱ سپتامبر به‌طور اتفاقی در نیویورک بودم. روز وحشتناکی بود و مسیر ۱۳۰۰ کیلومتری بازگشت به خانه در شیکاگو این فرصت را به من داد که در مورد زندگی عمیقا فکر کنم و تصمیم گرفتم در ۴۶ سالگی با داشتن چهار فرزند ۷ تا ۱۱ ساله خودم را بازنشسته کنم. چند ماه بعد با پیشنهاد تازه‌ای مواجه شدم. عضویت در «شورای زنان آمریکایی-افغان» که نهادی نیمه خصوصی با تمرکز بر زندگی زنان افغانستانی بود. این پیشنهاد را پذیرفتم و به عنوان نماینده تجاری این نهاد، مسائل اقتصادی در افغانستان را اولویت خودم قرار دادم. درک میزان نیاز به کمک در افغانستان خیلی سخت است، اما من خیلی سریع متقاعد شدم که کمک‌های بشردوستانه خارجی به تنهایی کافی نیستند. بیشتر این کمک‌ها به صورت بهینه در افغانستان صرف نمی‌شدند. مردم به اکوسیستمی نیاز دارند که مجموعه مشکلات بزرگ‌تر تاریخی آنها را هدف قرار دهد. من معتقدم ایجاد کسب‌وکارهای محلی روشی امیدبخش‌تر برای ایجاد تغییر است.

برای تاسیس بنگاهی اجتماعی که بتواند قالی بفروشد، ابتدا باید در مورد محصول و بازار آن اطلاعات زیادی به دست می‌آوردم. قالی‌هایی را که از افغانستان خریده بودم به دلالان فرش نشان دادم و آنها گفتند این فرش‌ها بی‌ارزش هستند و جایی در بازار لوکس آمریکا ندارند. به نظر می‌رسید به جز بافتن با دست، فاکتورهای زیادی در کیفیت فرش دخیل هستند؛ فاکتورهایی مثل الگوها، رنگ، پرداخت و جنس خود پشم. همه اینها در یک زنجیر عرضه پیچیده متغیرهای مهمی هستند. اولین قالی‌هایی که من خریده بودم، الگوهای سنتی و قبیله‌ای داشتند و بسیاری از آنها ته رنگ نارنجی-قرمز گرفته شده از ریشه روناس داشتند. بافندگان فرش‌ها - یعنی افرادی که سازمان من قصد داشت آنها را به‌کار بگمارد - تنها یک حلقه این زنجیر بودند. برای راه‌اندازی این فعالیت اقتصادی، مجبور بودیم در همه مراحل این فرآیند درگیر شویم.

قدرت، تحصیل، بهداشت

همزمان با بالا رفتن شناخت ما از محصول و فضای محلی، اهداف ما جاه‌طلبانه‌تر شد. می‌خواستیم یک مدل کسب‌وکار پایدار ایجاد کنیم که مشاغل با درآمد خوب را به رفتارهای مشخصی متصل کند که در طول زمان هنجارهای فرهنگی را تغییر دهند. بنابراین بعد از مذاکره با مردان خانواده‌ یک «پیمان اجتماعی» ایجاد کردیم که طبق آن هر خانواده‌ای که می‌خواهد برای بنگاه ما به نام «آرزو» (ARZU) فرش ببافد باید این شرایط را متقبل شود: کلیه فرزندان خانواده، از جمله دختران، باید به صورت تمام وقت به مدارس دولتی بروند و کلیه زنان باید در کلاس‌های سوادآموزی «آرزو» شرکت کنند یا وقتی باردار می‌شوند، به کلینیک‌های پزشکی منتقل شوند (برخی خانواده‌های روستایی افغانستان معمولا تمایل ندارند زنان هنگام زایمان، حتی در صورت وجود خطر مرگ، به مراکز درمانی مراجعه کنند). ما برای زنان انگیزه ایجاد کردیم که برای داشتن یک شغل به دنبال تحصیل و سلامت خود نیز باشند؛ همان چیزی که در اقتصادهای توسعه‌یافته وجود دارد.

به دست آوردن قدرت، تحصیل و مراقبت پزشکی سه رکن کاری بود که می‌خواستیم انجام دهیم. همزمان با اینکه یاد گرفتیم چه پشمی بخریم، چگونه با رنگرزها قرارداد ببندیم و الگوهای قالی پرطرفدار و قابل فروش ایجاد کنیم، برای تهیه خودرو به‌منظور انتقال زنان باردار به مراکز درمانی برنامه‌ریزی می‌کردیم. این رویکرد موثر بود. از سال ۲۰۰۶ که اقدامات مراقبت‌های بهداشتی را شروع کردیم، هیچ‌یک از کارگران هنگام زایمان جان خود را از دست نداده است؛ آن هم در کشوری که بالاترین نرخ مرگ‌ومیر مادران هنگام زایمان را دارد. همچنین هیچ‌یک از آنها نوزاد خود را هنگام زایمان از دست نداده است. به‌طور کلی، برنامه ما تاکنون به به دنیا آمدن ۸۰۰ نوزاد سالم منجر شده است.

هنگام کار روی اهداف بزرگ‌تر پروژه، «تفکر طراحی» را به‌کار گرفتیم. به جای اینکه مشکلات را از چشم خودمان ببینیم، تلاش می‌کردیم زنان روستایی را از چشم‌انداز خودشان درک کنیم. به عنوان مثال، ممکن است فکر کنید برای افزایش دسترسی زنان باردار به مراقبت‌های بهداشتی، کافی است بیمارستان‌های بیشتر بسازید یا به پزشکان آموزش دهید، اما در مناطق روستایی افغانستان، مشکل واقعی و عمیق‌تر، هنجارهای نادرست فرهنگی و نبود امکانات حمل‌ونقل است. تفکر طراحی، نحوه زندگی مردم و ایجاد سیستمی که با زندگی آنها متناسب باشد را در نظر می‌گیرد. این کاری است که ما انجام می‌دهیم.

بعد از ایجاد مدل کسب‌وکار، برای استخدام بافندگان فرش باید خانه به خانه مراجعه می‌کردیم. نمایندگان ما در هر روستا ابتدا با بزرگان قبایل صحبت می‌کردند تا مفهوم کار را توضیح دهند و اجازه کار بی‌دردسر دریافت کنند. سپس تیم مردان و زنان ما به تک تک خانه‌ها مراجعه می‌کردند. ما به آنها توضیح دادیم به محض تمام شدن و فروش رفتن قالی‌ها، نرخ بازار محلی را به عنوان حقوق می‌پردازیم و دیگر نیازی نیست برای دریافت دستمزد حتی تا ماه‌ها صبر کنند. همچنین برای اینکه به بافندگان فرش انگیزه دهیم، اعلام کردیم برای کارهایی که بهترین کیفیت را دارند، ۵۰ درصد مبلغ دستمزد، پاداش اضافی پرداخت می‌کنیم. آنها ابتدا شک می‌کردند، اما به محض اینکه تعدادی از بافندگان قرارداد امضا کردند و مذاکره در مورد پاداش‌ها را شروع کردند، حرف کار ما به سرعت همه جا پیچید و خانواده‌های بیشتری خواهان همکاری شدند. امروز تعداد زیادی از آنها در لیست انتظار هستند.

سرانجام خوب با مدلی موفق

وقتی آرزو را تاسیس کردیم، فکر می‌‌کردم زنجیره عرضه و فرآیندهای تمام کردن قالی بخش سخت کار باشد. اما بزرگ‌ترین چالش ما در خود افغانستان نبود، بلکه بازاریابی و توزیع قالی‌ها در آمریکا سخت‌ترین بخش محسوب می‌شد. به جز من تنها سه کارمند آمریکایی در بنگاه ما کار می‌کنند که بر طراحی، توزیع و داده متمرکز هستند. صنعت فرش به شدت بخش‌بندی شده است و هزاران توزیع‌کننده و خرده‌فروش دارد که تلاش برای برقراری ارتباط با تک‌تک آنها بسیار طاقت‌فرسا است. ما باید با یک بودجه اندک برندسازی می‌کردیم. فروش ما از چند کانال مختلف، از جمله از طریق طراحان داخلی و شرکت‌های تجاری طراحی انجام می‌شود. این طراحان، فرش‌ها را به شرکت‌هایی که در حوزه مسوولیت اجتماعی فعال هستند پیشنهاد می‌دهند. همچنین فروش مستقیم هم در دستور کار ما هست.

قالی‌های ما تاکنون چند جایزه معتبر صنعت طراحی دریافت کرده و گروهی از معماران مطرح جهانی (مانند رابرت استرن و فرانک گری) الگوهای مدرنی را که طراحی کرده‌اند در حمایت از ماموریت‌مان به ما هدیه داده‌اند. همچنین قالی‌های ما از نظر قیمت با دیگر قالی‌های دستباف بسیار رقابتی هستند و مشتریان می‌دانند با خرید آنها اثری انسانی و اجتماعی خواهند داشت. داستان آرزو برای مصرف‌کنندگان ما بسیار جذاب است. امروز درآمدی که از فروش قالی‌ها به دست می‌آوریم، ۱۰۰ درصد هزینه مواد اولیه و کلیه برنامه‌های اجتماعی همراه آن را پوشش می‌دهد. به عنوان یک بنگاه غیرانتفاعی، هنوز کمک‌هایی مردمی دریافت می‌کنیم.

آرزو هنوز یک بنگاه نسبتا کوچک است. ما در حال حاضر ۵۵ نیرو در افغانستان داریم که کار را مدیریت می‌کنند و تعداد زنانی که برای ما فرش می‌بافند گاهی به ۴۰۰ نفر یا بیشتر می‌رسد. ۱۵۰ نفر دیگر نیز به صورت پیمانی کار می‌کنند. حدود ۳۰ درصد بافندگان ما بیوه‌زنانی هستند که همسرانشان به دست طالبان یا در جنگ کشته شده‌اند. بیشتر بافندگان سال‌هایی را در کمپ‌های پناهندگان در پاکستان گذرانده‌اند و بدون هیچ پولی به کشورشان بازگشته‌اند. ما دقیقا بررسی می‌کنیم که کیفیت زندگی آنها در همکاری با ما چطور پیشرفت می‌کند. به‌طور میانگین، بافندگان ما ۶۸ درصد بیشتر از میانگین درآمد سالانه در افغانستان پول درمی‌آورند. سال اول، آنها درآمد خود را برای خرید غذای کافی، لباس، کفش و ملزومات اولیه زندگی صرف می‌کنند. این درآمد با گذشت چند سال تاثیری عمیق بر رفاه آنها داشته و امروز ۵۵ درصد خانواده‌ها مسکن و حتی خودرو برای خودشان دارند.

البته تحولات مهم‌تری فراتر از این موفقیت‌های مادی رخ داده است. کلیه بافندگان ما اکنون باسواد هستند (درحالی‌که ۹۰درصد زنان افغان بی‌سواد هستند) و ۲۰درصد خانواده‌ها فرزندان خود را به دانشگاه فرستاده‌اند که یعنی فرصت‌ها برای نسل آینده نیز گسترش یافته است. کار و کسب درآمد برای آنها شأن اجتماعی و عزت نفس به همراه داشته است. این زنان عمدتا به نان‌آوران اصلی خانه‌های خود تبدیل شده‌اند. مهم‌تر از همه اینها ایجاد یک تحول فرهنگی است و همان‌طور که اغلب به گوش اعضای تیم ما می‌رسد، نگاه مردان این روستاها به زنان تغییر کرده و آنها را انسان‌هایی قابل می‌بینند.

از نظر ما این مدل در جاهای دیگر نیز کاربرد دارد؛ چه در یک اقتصاد در حال توسعه در خاورمیانه، چه در آفریقا و چه در شیکاگو. وقتی ما ثابت کردیم این مدل در شرایط عملیاتی تقریبا غیرممکن مناطق روستایی افغانستان سودآور است، پس در جاهای دیگر نیز قابل تکرار و قابل سنجش است. کلید کار این است که اطمینان حاصل کنید بازار محصولات شما بزرگ است و توسط خریداران واقعی تثبیت شده است. ایجاد یک برند مصرفی گران تمام می‌شود و باید از همان ابتدا به جای اینکه در بازار بنگاه به مصرف‌کننده (B۲C) کارتان را شروع کنید، به بازار بنگاه به بنگاه (B۲B) روی بیاورید. تبدیل شدن به بخشی از زنجیره عرضه منطقه‌ای دیگر، به اشتغال‌زایی منجر می‌شود و می‌تواند زندگی میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا را ارتقا دهد.