برای نسل آمریکایی‌‌‌هایی که در این اقتصاد با درآمد متوقف‌‌‌شده بزرگ شده‌‌‌اند، کار زندگی‌‌‌ای را که به آنها وعده داده شده بود، فراهم نکرد (یعنی سخت درس خواندن و یافتن یک شغل مطمئن برای داشتن خانه، زندگی خوب و پس‌‌‌انداز برای دوران بازنشستگی). و تعدادی از کتاب‌‌‌ها در سال‌‌‌های اخیر، از جمله کتاب‌‌‌های «آنه هلن پترسن» و «امیلی گوندلزبرگر»، تجربیات نسل هزاره را شرح داده‌‌‌اند؛ نسلی که به نیروی کار پیوست تا متوجه شود قراردادهای اجتماعی مورد پسند والدینشان، دیگر شامل آنها نمی‌شود.

یکی دیگر از موارد جذابی که اخیرا به این مجموعه اضافه شده، کتاب «صرفه‌‌‌جویی در زمان»، نوشته جنی اودل (Jenny Odell) است که به مساله فرسودگی نسلی و مبارزات نیروی کار نسل جدید با اهداف فلسفی می‌‌‌پردازد. اودل می‌‌‌نویسد: «من تردید دارم که فرسودگی شغلی تنها به خاطر نداشتن ساعات کافی در روز باشد.

آنچه در ابتدا به نظر می‌رسد آرزوی زمان داشتن بیشتر باشد، ممکن است تنها بخشی از یک تمایل ساده و در عین حال گسترده برای استقلال، معنا و هدف داشتن باشد.»

اودل که از جمله کارهای قبلی او می‌توان به کتاب پرفروش «چگونه هیچ کاری نکنیم» اشاره کرد، استدلال می‌‌‌کند که ما معنا و هدف را از دست داده‌‌‌ایم، زیرا طرز تفکر ما در مورد زمان، به خاطر کار کردن در یک جامعه ابرسرمایه‌‌‌داری ربوده شده است. او معتقد است که ما اکنون «در ساعت اشتباه زندگی می‌‌‌کنیم.» علاوه بر این، وقتی در برابر این سرنوشت اقتصادی رام می‌‌‌شویم، همواره در مکان‌‌‌های نامناسبی در جست‌‌‌وجوی کمک هستیم و به صنعت خودبهینه‌‌‌سازی و «توصیه‌‌‌های افزایش بهره‌‌‌وری» روی می‌‌‌آوریم که می‌‌‌گویند چطور اهدافت را خرد کن، چطور روزت را به دقایق کوچک‌تر تقسیم کن و چطور تمرکز لیزری خودت را حفظ کن. اودل می‌‌‌نویسد: «این رویکرد کاملا با جهان‌بینی نئولیبرال که مبتنی بر رقابت کامل است مطابقت دارد.»

همچنین طرف دیگر این مقیاس هم او را متقاعد نکرده است: یعنی انبوهی از کتاب‌‌‌ها و دوره‌‌‌هایی که می‌‌‌گویند سرعتت را کم کن تا خودت و خلاقیتت را بازیابی کنی. او می‌‌‌نویسد: «تا زمانی که آهستگی صرفا برای کارکرد سریع‌‌‌تر ماشین سرمایه‌‌‌داری مورد استناد قرار می‌گیرد، این خطر وجود دارد که این مساله فقط یک راه‌حل سطحی باشد.»

کارل مارکس اولین نفری بود که گفت «سرمایه، زمان را آزاد می‌‌‌کند تا آن را به خودتان اختصاص دهید.» اودل استدلال می‌‌‌کند که ما از زمان‌‌‌هایی که کار نمی‌‌‌کنیم به عنوان فرصتی استفاده می‌‌‌کنیم تا آماده باشیم وقتی کار دوباره شروع شد، عملکرد بالایی ارائه کنیم.

او به نمونه‌‌‌ای از استراحتگاه‌‌‌های مجلل استناد می‌‌‌کند که برنامه‌‌‌های رفاهی را ارائه می‌‌‌دهند که مهمانان را ملزم به تعیین اهداف برای اقامت خود می‌‌‌کند و سپس شرایط خواب، تغذیه و جریان خون آنها را دنبال می‌‌‌کند.

از نظر اودل، حتی ثبت فعالیت‌‌‌هایی که افراد موقع تعطیلات خود انجام می‌‌‌دهند در رسانه‌‌‌های اجتماعی، این تصور را تقویت می‌‌‌کند که اوقات فراغت همچنان باید شامل انجام کاری باشد نه اینکه صرفا به «بودن» یا استراحت کامل منوط شود. اودل با اشاره به کار جوزف پیپر، فیلسوف قرن بیستم، ترجیح می‌‌‌دهد به اوقات فراغت، به عنوان فرصتی برای ورود به یک حالت ذهنی متفاوت فکر کند، «وضعیتی که مانند به خواب رفتن، تنها با رها کردن خود می‌توان به آن دست یافت.»

شاید در بهترین بخش کتاب صرفه‌‌‌جویی در زمان، اودل اشاره می‌‌‌کند که در یک مقاله دانشگاهی، با یک شخصیت‌‌‌پردازی مواجه شده که با شرمساری آن را با خود همذات‌‌‌پنداری می‌‌‌کند. در این مقاله، «هارتموت رزا» جامعه‌‌‌شناس، زندگی و عادات یک استاد ساختگی به نام لیندا را ترسیم می‌‌‌کند.

لیندا شغل و امکاناتی دارد، اما احساس می‌‌‌کند که به طور مداوم مشغول است و وقت کم دارد و از تعهدات مختلف خود عقب می‌‌‌ماند. واقعا ممکن است در دام کمبود زمان گرفتار شوید - کسانی هستند که مجبورند چند جا کار کنند تا از پس پرداخت اجاره خانه برآیند و در عین حال فرزندان خود را نیز بزرگ کنند - اما رزا استدلال می‌‌‌کند که معضل لیندا خودساخته است.

براساس تحلیل اودل، لیندا خود را به خاطر انتظارات جامعه «تحت‌نظر و کنترل می‌‌‌بیند» تا همیشه مشغول و کارآمد باشد؛ چیزی که رزا آن را «منطق توسعه‌طلبی» می‌‌‌نامد. این مفهوم به قدری ریشه دوانده است که حتی توسط کسانی که اختیارات زیادی دارند نیز پذیرفته شده است.

این تحلیل در نیمه اول کتاب صرفه‌‌‌جویی در زمان گنجانده شده است. در نیمه دوم، اودل جنبه‌‌‌های دیگری از رابطه ما با زمان، از جمله ملاحظات طولانی و نگران‌‌‌کننده بحران تغییرات اقلیمی را بررسی می‌‌‌کند (که به عقیده او پرداختن به آن بسیار دشوار است، زیرا در مرحله‌‌‌ای طولانی‌‌‌تر و کندتر پیش‌‌‌ می‌‌‌رود) و به درس‌‌‌هایی که از آن می‌‌‌گیریم می‌‌‌پردازد، مانند ارتباط معلولان و زندانیان با زمان که کاملا با ارتباط مابقی افراد جامعه، متفاوت است.

اودل مصمم است که برای آن دسته از ما که منابع لازم برای فرار از «توهم فشار زمان» را داریم - همانی که لیندا را به دام انداخته - این عدم‌پذیرش باید کامل باشد؛ اینکه «نفسی که همواره رو به جلو می‌‌‌تازد و متوسل به زمان است، باید معدوم شود». این کار آسان نیست و پیشنهاد او در مورد آنچه ممکن است جایگزین این وضعیت شود به این شرح است: «بیشتر زندگی کردن در هر لحظه» - یعنی به جای اینکه در یک مسیر خلوت و باریک به جلو پیش برویم، گاهی با کمک مدیتیشن از مسیر خارج شویم.