استدلال فریدمن این است که به دلیل یک هم‌‌‌پوشانی عالی، آنچه برای سودآوری خوب است، منافعی هم به جامعه خواهد رساند. به این صورت، با تمرکز صرف بر سودآوری، اثر اجتماعی مثبتی هم بر جای خواهید گذاشت. این ادعا تا حدی درست است. اگر یک شرکت به تولید محصولات بهبوددهنده زندگی مشتریان بپردازد، حقوق و شرایط کاری خوبی برای کارکنانش پدید آورد و درآمدهایش را در جوامع میزبان سرمایه‌گذاری کند، به سودآوری هم می‌‌‌رسد. حتی اگر یک خودروساز اهمیتی به تغییرات اقلیمی هم ندهد، باز به دلیل سودآوری بیشتر خودروهای برقی نسبت به بنزینی، به سمت آنها خواهد رفت. برای این نوع نوآوری نیاز به مسوولیت‌‌‌پذیری اجتماعی نیست.

 با این حال، فرض کردن هم‌‌‌پوشانی کامل سودآوری و منافع اجتماعی، ساده‌‌‌انگارانه است. فروش سیگار، برای سودآوری خوب است ولی به جامعه آسیب می‌‌‌زند. همین موضوع در مورد ریختن زباله در رودخانه یا انتخاب روش‌های گران‌‌‌تر و مسوولانه‌‌‌تر مدیریت پسماند صحت دارد. به اینها اثرات جانبی یا پیامدهای بیرونی فعالیت اقتصادی می‌‌‌گویند. (هزینه‌‌‌هایی هستند که حتی در بلندمدت هم فقط به جامعه تحمیل می‌شود و بر سودآوری شرکت‌ها اثر نمی‌‌‌گذارد.) مسوولیت‌‌‌پذیری کامل در قبال تمام ذی‌نفعان نیز استدلالی افراطی و غیرعملی است. در شرکتی مانند اپل یا بلک‌‌‌بری هرگونه تغییر در منابع انسانی منجر به افزایش یا کاهش ارزش سهام می‌شود. در اینجا گاه منافع کارکنان در مقابل منافع سهامداران قرار می‌گیرد و راهی به جز بده‌‌‌بستان وجود ندارد. تعطیل کردن یک نیروگاه زغال‌‌‌سنگ نیز همین حالت را دارد؛ با آنکه به محیط‌‌‌زیست کمک می‌کند، به کارکنان آسیب می‌‌‌رساند.

با توجه به اینکه مسوولیت شرکت‌ها صفر نیست و همزمان نمی‌توانند مسوول همه‌‌‌چیز باشند، چطور می‌توانند در مورد تصمیمات خود به جمع‌‌‌بندی برسند؟

من چارچوبی پیشنهاد می‌‌‌کنم که با بررسی پاسخ‌‌‌های چهار پرسش می‌توان میزان مسوولیت فراتر از سود را تعیین کرد. نخستین شرایطی که با آن مواجه هستیم، بحث اثرات جانبی یا همان تحمیل هزینه‌‌‌های فرعی فعالیت به جامعه است. اثرات جانبی مانند اعتیاد و آسیب به محیط‌‌‌زیست در مثال‌‌‌های بالاست، ولی موارد دیگری نیز مانند از بین رفتن تنوع زیستی، تحلیل رفتن منابع و بدرفتاری با کارکنان در این دسته قرار می‌‌‌گیرند. اما تشخیص اثرات جانبی در فعالیت‌‌‌های یک شرکت به معنای آن نیست که خود آن شرکت برای حل مشکلات اقدام کند. به هر حال، اغلب یک تضاد منافع بین گروه‌‌‌های مختلف ذی‌نفعان وجود دارد و با بحث بده‌‌‌بستان مواجه هستیم.

در چنین شرایطی، تصور اولیه آن است که مقررات دولتی و تصمیم‌گیرندگان منتخب بتوانند راهکاری ارائه دهند. اما باز هم بین تصمیمات آنها و نظرات رای‌‌‌دهندگان اختلاف وجود دارد. به عنوان مثال، دولت به احتمال زیاد نیروگاه زغال‌‌‌سنگ را تعطیل خواهد کرد. تصمیم‌گیرندگان دولتی نسبت به رای‌‌‌دهندگان اهمیت کمتری به بیکار شدن کارگران و اهمیت بیشتری به محیط‌‌‌زیست می‌دهند. خطر لابی در تصمیم‌گیری‌‌‌ها، دغدغه انتخابات جدید و کندی عملکرد نیز موضوعاتی قابل بحث در این زمینه هستند و شرایط دوم مبنی بر ناتوانی دولت در ایفای نقش را می‌‌‌سازد.

در بررسی عمیق‌‌‌تر به نظر می‌رسد که سازمان‌های غیرانتفاعی و مردم‌‌‌نهاد توانایی حل چنین تعارضاتی را دارند. آنها دغدغه‌‌‌مند، متخصص، آزاد از اهداف مادی و بیرون‌‌‌آمده از دل جامعه هستند. شاید از این نظر هم بتوان گفت که تاکید صرف فریدمن بر سودآوری درست است. صاحبان کسب‌و‌کارها می‌توانند خود در مورد استفاده از پول‌‌‌هایشان در موسسات غیرانتفاعی تصمیم بگیرند. در این صورت، ضمن آنکه آزادی اقتصادی آنها گرفته نخواهد شد، دغدغه‌‌‌های اجتماعی فراگیرتر به زایش موسسات غیرانتفاعی بیشتری در آن زمینه می‌‌‌انجامد. فریدمن به اشتباه، کمک‌‌‌های خیریه به موسسات غیرانتفاعی را تنها راهکار شرکت‌ها در مواجهه با اثرات جانبی فعالیت می‌‌‌داند. اهدای کمک‌‌‌های مالی یک بازی مجموع صفر است؛ به این معنی که هر دلار کمک یک دلار هزینه برای شرکت (یا صاحبان کسب و کار) دارد. اما در بسیاری از اقدامات، ممکن است به ارزش‌‌‌افزوده دست یابیم. به عنوان مثال، سرمایه‌گذاری یک دلار در کاهش آلایندگی خط تولید می‌تواند ۲ دلار ارزش اجتماعی داشته باشد. تاکنون این بهترین راهکار برای آنهاست.

شرکت‌هایی مانند کوکاکولا مزیت پررنگی در شبکه توزیع و دسترسی به دورافتاده‌‌‌ترین روستاها دارند. کوکاکولا از این مزیت برای کمک به انتقال دارو استفاده کرد. در دوران کرونا هم شاهد شرکت‌های فراوانی بودیم که از مزایای خاص خود برای نقش‌‌‌آفرینی اجتماعی در حوزه‌‌‌ای خاص بهره بردند. مسوول نبودن شرکت‌ها در قبال تمام ۱۷ هدف توسعه پایدار سازمان ملل و تمرکز بر چنین مزیت‌‌‌های نسبی ارزش‌‌‌آفرین، شرایط سوم را می‌‌‌سازد.

آخرین شرط در تصمیم‌گیری شیوه مسوولیت‌‌‌پذیری اجتماعی، همراهی سرمایه‌گذار است. حتی اگر یک دلار سرمایه‌گذاری شما ۲ دلار نفع برای جامعه داشته باشد، باز هم سرمایه‌گذار یک‌دلار از دست داده است. اگر این اتفاق به معنای از دست دادن خانه او باشد، ممکن است دغدغه اجتماعی برایش کمرنگ شود؛ به‌‌‌ویژه اگر با آن موافق نباشد. البته بسیاری از سهامداران خواهان مسوولیت‌‌‌پذیری شرکت‌ها هستند. سرمایه‌گذارانی با ارزش سرمایه ۶ تریلیون دلار خواهان وضع مالیات بر کربن هستند؛ با آنکه چنین سیاستی از سود آنها می‌‌‌کاهد. البته آنها به ندرت حاضر می‌‌‌شوند منافع خود را بابت اظهارات سیاسی و ایدئولوژیک به خطر بیندازند. نظرخواهی از سرمایه‌گذاران در مورد تمام تصمیمات کسب و کار ممکن نیست.  رای‌‌‌گیری سالانه در مجمع عمومی یک راهکار است. بسیاری از سرمایه‌گذاران نیز اولویت‌‌‌هایشان را علنی می‌کنند.  به‌طور کلی شفافیت می‌تواند مدیریت و سرمایه‌گذاران را در شیوه مسوولیت‌‌‌پذیری اجتماعی و بهره‌‌‌گیری از مزایای نسبی به نفع جامعه همگام کند.