برای درک اعتیاد به کار در جهان مدرن، می‌توان نگاهی به تاریخچه کار انداخت. ۲۰۰ سال پیش، تقریبا هیچ‌کس یک مسیر شغلی یا حرفه به شکل امروز نداشت. بیشتر افراد کشاورز بودند و مثل والدین و نیاکان خود به زندگی ادامه می‌‌‌دادند. داشتن یک شغل موروثی بسیار عادی بود. ساعات کار کشاورز هم توسط خورشید به او دیکته می‌‌‌شد، نه توسط یک رئیس یا الگوریتم برنامه‌‌‌ریزی. حتی شدت کار را هم طبیعت مشخص می‌‌‌کرد.

 براساس چرخه‌‌‌های فصلی، گاه کار دشوارتر بود و گاه آسان‌‌‌تر. به عنوان مثال در فصل برداشت سر افراد شلوغ بود و در زمستان‌‌‌ها اوقات فراغت بیشتری داشتند. اما انقلاب صنعتی ما را به سمت دورانی هل داد که در آن بهره‌‌‌وری توسط فصل‌‌‌ها و میزان نور خورشید محدود نمی‌‌‌شد. تا میانه قرن نوزدهم، کارگران کارخانه‌‌‌ها ۱۰ تا ۱۲ ساعت در روز و ۶ تا ۷ روز در هفته کار می‌‌‌کردند.

آنچه رویای آمریکایی خوانده می‌شود، احتمالا جامعه‌‌‌ای غیرکارمحورتر بوده است. این موضوع را به وضوح در گفته‌‌‌ها و نوشته‌‌‌های رویاپردازان آمریکا می‌توان دید. جان ماینارد کینز، اقتصاددان در مقاله معروف سال ۱۹۳۰ خود با عنوان «احتمالات اقتصادی برای نوه‌‌‌هایمان» پیش‌بینی معروفی کرد: «ما تا سال ۲۰۳۰ فقط ۱۵ ساعت در هفته کار خواهیم کرد.» کینز به طور جدی باور داشت که یکی از مهم‌ترین سوالات قرن بیست‌‌‌ویکم این خواهد بود که چگونه اوقات فراغت خود را سپری کنیم.

در همین حین که ساعات کار به تدریج در آمریکا و البته کشورهای توسعه‌‌‌یافته کاهش می‌‌‌یافت، برخی از آمریکایی‌‌‌ها در انتهای قرن، بیش از همیشه شروع به کار کردند. در سال ۱۹۷۵ میانگین ساعات کار در آمریکا و آلمان به یک میزان بود. اما در سال ۲۰۲۱، آمریکایی‌‌‌ها بیش از ۳۰‌درصد بیشتر از آلمانی‌‌‌ها کار کردند.

دلایل بسیاری برای درک شدت کار آمریکایی‌‌‌ها به ذهن می‌‌‌رسد. برخی از دلایل احتمالی، اقتصادی هستند. افزایش نیافتن نرخ حقوق و دستمزدها بسیاری از کارگران را وادار ساخته است تا برای خرید میزان مشابهی نان، مدت بیشتری کار کنند. برخی از عوامل دیگر، سیاسی هستند. در دهه ۱۹۵۰، از هر سه کارگر آمریکایی، یک نفر در یکی از اتحادیه‌‌‌ها عضویت داشت. این نسبت در سال ۲۰۲۱ به یک نفر از هر ۱۰ نفر کاهش یافته بود. در نتیجه، کارکنان بسیاری قدرت چانه‌‌‌زنی جمعی و تقاضای شرایط کاری بهتر را از دست داده‌‌‌اند. عوامل ایدئولوژیک هم در کار هستند. سرمایه‌‌‌داری و اخلاقیات کاری پروتستان، همواره دو رشته در هم تنیده از دی‌‌‌ان‌‌‌ای آمریکایی بوده است.

اگر از نظر روانی و فرهنگی بررسی کنیم، ایراد کار این است که انسان مدرن معنا و مفهوم زندگی را گم کرده است و آن را در کار می‌‌‌جوید. گویا ناخودآگاه چنان ضعف اعتماد به نفس او را گرفته است که ارزش خود را فقط در میزان تولیدات اقتصادی‌‌‌اش تعریف می‌‌‌کند. کار به نوعی راهکار فرار از ناتوانی فرد در پاسخ به فلسفه زندگی است. با این حال، به نظر می‌رسد که هرقدر در این مسیر پیش‌تر برود، به پاسخ‌‌‌های کمتری خواهد رسید و فقط خود را خسته و مستأصل خواهد کرد.

هنگام نوشتن این کتاب، یکی از افرادی که با او مصاحبه کردم، فردی به نام جاش اپرسون بود. او را در طبیعت، کنار یک رودخانه و در حال تفریح و استراحت دیدم. به نظر او، تجملات زندگی همین بود. جاش ۳۸ ساله پس از یک دهه کار شرکتی پرفشار، ۳ سال بود که پاره‌‌‌وقت کار می‌‌‌کرد و هنگام سخن گفتن لبخند رضایت‌‌‌بخشی بر لبانش نقش می‌‌‌بست. او می‌‌‌گفت که سه قانون جدید برای خودش وضع کرده است. نخست آنکه فقط کارهایی را می‌‌‌پذیرد که برایش معنادار و لذت‌‌‌بخش باشد. قانون دوم این بود که فقط کارهایی با پیشنهاد مالی خوب می‌‌‌پذیرفت (نرخ مورد انتظار او ۱۳۰ دلار در ساعت بود). سومین قانون این بود که به خودش فقط اجازه کار تا ۲۰ ساعت در هفته را می‌‌‌داد. او بیشتر هفته‌‌‌ها ۱۰ تا ۱۵ ساعت کار می‌‌‌کرد ولی درآمد سالانه‌‌‌اش ۶ رقمی بود (بیشتر از میانگین درآمد شاغلان آمریکایی). خلاصه اینکه او به جای آنکه مثل بسیاری از همتایان خود از تخصصش به عنوان اهرمی برای کسب درآمد بیشتر استفاده کند، از آن برای داشتن اوقات فراغت بیشتر استفاده می‌‌‌کرد.

مثال جاش یک مورد غیرعادی و شاید ناهنجاری به نظر می‌‌‌رسد، ولی بررسی تاریخ چیز دیگری می‌‌‌گوید. در زبان انگلیسی واژه فراغت (leisure) از ریشه لاتینی (licere) می‌‌‌آید که به معنای امتیاز دوری از اشتغال و خدمت‌‌‌گزاری است. یونانیان باستان فراغت را «بالاترین ارزش زندگی» می‌‌‌دانستند و تمام روزهای خود را به هنر، ورزش و تفکر درباره ماهیت هستی اختصاص می‌‌‌دادند. ارسطو معتقد بود که فراغت، غایت تمام رفتارهای انسان است؛ نه کار. او تمام برنامه‌‌‌ها و تلاش‌‌‌های انسان را منتهی به فراغت می‌‌‌دانست.

برگرفته از کتاب: شغل کافی / نوشته: سیمون استالزوف