اولویت مطلق روشمندی در برابر سودمندی
امیررضا پوررضایی یک اشکال پرتکرار در بین مدیران آن است که بسیاری از مدیران ما گمان می‌کنند «نتیجه مطلوب، درستی روش را ثابت می‌کند» اما این گزاره کاملا غلط است. اگر روشی را برگزیدیم و به سود یا نتایج مطلوب رسیدیم، دلیل نمی‌شود که راه و روش درست باشد و بار دیگر هم نتیجه مطلوب بدهد. به عبارت دیگر، یک مدیر برجسته همواره خوب است که بین یک «نتیجه مطلوب» و یک «روش قابل اطمینان»، برای تصمیم‌گیری حتما به «روش قابل اطمینان» تکیه کند، حتی اگر در دفعات گذشته نتایج مطلوبی نداشته است.

در این راستا به نظر می‌رسد که نیاز داشته باشیم تا مفهوم «تجربه» را نیز بازشناسی کنیم. آیا هر آنچه در زندگی دیده‌ایم تجربه است؟ چه مفهومی را می‌توان تجربه دانست؟ چرا شناخت دقیق تجربه برای مدیریت
اهمیت دارد؟
می‌توان گفت انسان‌های مناطق مختلف دنیا با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند؛ اما یافته‌ها نشان می‌دهد که اغلب مدیران در تصمیم‌های کلان، بیش از آنکه بر گزارش‌ها، آمار و احتمالات دقیق و منطقی تکیه کنند بر حس خود تکیه می‌کنند. البته درست هم به نظر می‌رسد؛ چراکه اگر گزارش‌ها وآمارها به تنهایی می‌توانستند به جای مدیران تصمیم نهایی را بسازند و راه‌ها را انتخاب کنند هر کس می‌توانست مدیر رده بالایی باشد.
پس مدیران به‌طور کلی و مدیران شرقی بیش از سایر مدیران، در امور کلی و تصمیم‌های کلان بیشتر بر حس و شهود خود تکیه می‌کنند؛ اما این حس، مفهومی نیست که از دانش و تجربه خالی باشد. حتی برای داشتن مدیریت شهودی مطلوب و قابل اطمینان لازم به نظر می‌رسد که یک مدیر زیرساخت‌های ذهنی، روش‌های فکری، منطقی و دانش وسیعی داشته باشد.
یکی از اصلی‌ترین آفت‌ها در این مورد این است که هر اتفاقی که در اطراف ما یا حتی در زندگی خود ما روی داده، «تجربه» انگاشته شده و در تصمیم‌گیری‌ها مبنا قرار گیرد. رویدادی که در زندگی ما پیش آمده، چه مثبت وسازنده بوده و چه منفی، به هیچ عنوان نمی‌تواند اساس قابل اطمینانی برای تصمیم باشد؛ چرا که ممکن است به جای «تجربه»، «اتفاق» باشد. حتی اتفاقی که اتفاقا تکرار
شده است.
تجربه یک اتفاق یا یک خاطره مطلوب یا نامطلوب نیست. تجربه، علمی است که ما آن را شخصا به دست آورده‌ایم.
مهم‌ترین ممیز بین «تجربه» و «ضدتجربه»، یا همان اتفاقاتی که آنها را به اشتباه تجربه می‌دانیم، این است که تجربه از طریق مشاهده علمی به دست می‌آید و در شرایط یکسان، تکرارپذیر و اثبات‌پذیر است؛ اما ضد تجربه این مشخصات را ندارد و لازم است با دقت از تجربه‌ها
جداسازی شود.
البته هر انسانی مجاز است که در انتخاب‌هایش دیده‌ها، خاطرات و اتفاقات را در نظر بگیرد ولی با علم به این مطلب که کدام تجربه است و کدام صرفا یک خاطره و هرکدام شایسته چه وزنی در تصمیم‌سازی است.
برای اینکه ذهن و زندگی ما از این‌گونه اشتباهات در امان باشد لازم است سامانه (سیستم) ویروس زُدایی را در آن مستقر و حاکم کنیم که همواره در آن «روش» به‌عنوان یک مفهوم خطی، بر «نتیجه» به‌عنوان یک مفهوم نقطه‌ای، ارجحیت تام داشته باشد.
مدیران زیادی را دیده‌ایم که با داشتن سابقه، اعتبار و سرمایه، بر اثر یک تصمیم اشتباه همه چیز را از دست داده‌اند و زمانی که در جریان امر قرار می‌گیریم می‌بینیم که به نظرما عملکردی که منتهی به این خسارت بزرگ شده یک اشتباه بسیار آشکار است و زمانی که عنوان می‌کنیم «شما با این همه سابقه چرا چنین کردی؟ «جواب می‌شنویم» قبلا هم چندین بار این کار را انجام داده بودیم و نتیجه مطلوب عایدمان شده بود.»
آنچه رخ داده این است که مدیر فرضی ما با تکیه بر اتفاقاتی که آن را در ذهن خود «تجربه» می‌پنداشته به گرفتن این تصمیم اقدام کرده و مطمئن باشید قبل از وقوع حادثه به هیچ عنوان حاضر نبوده که از آن دست بکشد؛ چرا که خود را مدیری زیرک می‌پنداشته است. به این ترتیب می‌توان یکی از ویژگی‌های مدیر دانا را داشتن مشاوران مختلف و ایجاد محیطی برای گفت‌وگوی سازنده با آنها برشمرد.
امروزه با اطمینان می‌توان یکی از شاخص‌های مهم برای ارزیابی آینده یک مدیر یا یک سازمان را در میزان روشمند (سیستماتیک) بودن آن جست‌وجو کرد. از آنجا که تصمیم‌سازی‌های نتیجه محور، از عادت‌های مدیریتی در جامعه ماست، خوب است در سال نو که زمان مناسبی برای جایگزین کردن عادت‌های سازنده با عادت‌های قبلی است همگی به این موضوع دقت بیشتری داشته باشیم.