چه کسی جواب آنها را می دهد

گروه ورزش - اکبر خان‌محمدی: ساعت ۱۵ بعدازظهر روز یکشنبه ۳۰اردیبهشت ماه،‌اتوبان کرج، هوادارن استقلال را کم کم می‌توان دید. پرچم‌های آبی که از ماشین‌ها بیرون آمدند و اتوبان را احاطه کرده‌اند. خاطره قهرمانی استقلال در سال گذشته و هوادارانی که برای آن بازی به ورزشگاه رفته بودند، ذهنم را برای رسیدن به استادیوم مشتاق‌تر می‌کند. هنوز یک ساعت و نیم به شروع فینال لیگ برتر باقی مانده، اما خیابان منتهی به درب غربی ورزشگاه آزادی کیپ تا کیپ پر است. حتی جای سوزن انداختن هم نیست.

هواداران همین‌طور راهی استادیوم آزادی می‌شوند. انگار نه انگار که وسط هفته است. ماموران راهنمایی و رانندگی برای کمتر شدن ترافیک، ماشین‌ها را به سمت پارکینگ هدایت می‌کنند. درب ورودی ورزشگاه توسط ماموران حراست ورزشگاه آزادی به سختی کنترل می‌شود. هواداران با پرچم‌های آبی و صورت‌های رنگی بلیط به دست به سمت جایگاه بازرسی و کنترل بلیط می‌روند.

سربازان نیروی انتظامی مثل همیشه به صف ایستادند تا ناگهان اتفاق خاصی رخ ندهد. مسوولان باشگاه اینتر میلان هم جلوی درب ورودی هستند. اما هماهنگی‌های لازم صورت نگرفته بود تا آنها وارد ورزشگاه شوند.

ماسیو موراتی، چهره شاخص آنها بود. او از اینکه نمی‌توانست وارد ورزشگاه شود بسیار عصبانی بود و تند تند سیگار می‌کشید. موراتی

می‌گفت: «این چه وضعیتی است. ما قبلا همه کارها را هماهنگ کرده بودیم.» وقتی وارد ورزشگاه شدم باورم نمی‌شد که یک ساعت و نیم قبل از بازی طبقه پایین ورزشگاه آزادی پرشده باشد. حتی جای سوزن انداختن هم نبود. هواداران همین طور تیم محبوبشان را تشویق می‌کردند. در ضلع شمال غربی ورزشگاه هم تعداد محدودی از هواداران پرسپولیس برای تشویق سایپا به استادیوم آمده بودند. اما صدای آنها میان ۷۰هزار جمعیت گم شده بود.

بازیکنان زیر نظر مربیان خود گرم می‌کردند. علی دایی در یک طرف میدان و صمد مرفاوی در طرف دیگر.

همه چیز برای یک بازی زیبا آماده بود. جایگاه ۸ پر از هوادارانی بود که نمی‌شد صورتشان را دید. آنها با رنگ نه تنها صورتشان،‌ بلکه بدنهایشان را هم رنگ کرده بودند.

در میان این همه هوادار عاشق،‌ یک پسر کوچک کاملا به چشم می‌خورد که به همراه پدرش به ورزشگاه آمده بود. آن پسرک روی بدنش نتیجه بازی را پیش‌بینی کرده بود و نوشته بود. ۱-۲ انگار که اولین بارش است که به استادیوم می‌آمد. پسرک آنقدر سفت دست پدرش را گرفته بود که گویای این مطلب بود. استقلالی‌ها با تشویق‌های پی‌درپی‌شان ورزشگاه را داشتند روی سرشان خراب می‌کردند. ماموران انتظامی هم سعی می‌کردند امنیت ورزشگاه را تامین کنند. اما انگار نمی‌شد.

در این میان به یکباره یک کبوتر از سوی جایگاه ۸ به هوا پرتاب شد. بیچاره کبوتر، آنقدر رنگ روی پرهایش ریخته بودند که نمی‌توانست پرواز کند. او مثل یک یویو به هوا می‌رفت و دوباره برمی‌گشت. بازی داشت کم‌کم شروع می‌شد که به یکباره همه سرجاهایشان ایستادند. انگار کسی داشت به جایگاه VIP می‌رفت. بله دکتر فتح‌ا...‌زاده سرپرست جدید استقلال بود. فتح‌ا...زاده با دستانش از هواداران تشکر کرد و دور تا دور ورزشگاه را نگاه کرد. خودش هم باورش نمی‌شد که آنقدر پرچم‌های جورواجور برای آمدنش نوشته باشند. «فتح‌ا...زاده خوش آمدی»، «استقلال خانه توست دکتر فتح‌ا...زاده» و....

همه چیز همین‌طور ادامه داشت تا وقتی که اکبرپور گل زد و تیمش را تا قهرمانی یک قدم نزدیک‌ترکرد. وای چه هیجانی. بعضی از هواداران اشک شوق می‌ریختند. بعضی‌ها نمی‌توانستند خودشان را کنترل کنند و فریاد قهرمانی می‌کشیدند. اما همه اینها فقط یک ربع طول کشید. دوباره جو استادیوم آرام شد. بازی همین‌طور ادامه داشت. هواداران سر از پا نمی‌شناختند. بعضی‌ها آنقدر دلشوره داشتند که رنگشان زرد شده بود. بعضی‌ها هم ناخن می‌خوردند. در این میان چهره محبوب استقلالی‌‌ها در میان جمعیت حاضر شد. کسی باورش نمی‌شد. ناصر حجازی بود. او رفت میان جمعیت نشست و خیلی راحت بازی را دنبال کرد. اما حضور حجازی هم نتوانست حواس هواداران استقلال را پرت کند. آنها چهارچشمی داشتند بازی را نگاه می‌کردند. انگار می‌دانستند که اتفاق خاصی قرار است بیافتد. دلشوره‌های هواداران استقلال درست از آب درآمد. آنها ۲گل پشت سر هم خوردند و بازی را باختند.

انگار دنیا روی سر این همه تماشاچی پایین آمده. بعضی‌ها نتوانستند تا آخر بازی تحمل کنند و زودتر از پایان بازی ورزشگاه را ترک کردند. بعضی دیگر منتظر بودند تا بازی تمام شود. بعضی‌ها هم آنقدر عصبانی بودند که علیه سرمربی تیمشان شعار دادند. حرکت‌های منصوریان هم کنار نیمکت استقلال دیدنی بود. او آنقدر حرص می‌خورد و عصبانی بود که کسی نمی‌توانست جلوی کارهایش را بگیرد. بازیکن باتجربه استقلال آنقدر عصبانی بود که حتی یک بار به سمت خلیلی حمله کرد. به هر حال بازی با سوت ترکی به پایان رسید. تماشاگران استقلال اشک می‌ریختند. بعضی‌ها با بطری آب بازیکنان محبوبشان را که ۹۰دقیقه تشویقشان کرده بودند را می‌زدند. در این راستا تنها بازیکنی که از سوی هواداران تشویق شد، طالب‌لو بود. شاید آنها فکر می‌کردند که او در این باخت اصلا مقصر نیست. بعضی از بازیکنان هم جرات نداشتند به رختکن بروند. سیاوش اکبرپور زانو غم بغل گرفته بود و گریه می‌کرد. تقریبا ۱۰دقیقه‌ای هم از بازی گذشته بود اما کسی دوست نداشت ورزشگاه را ترک کند. خبرنگاران هم در جایگاه مخصوص میخکوب شده بودند و جرات رفتن به تونل ورزشگاه را نداشتند. همه چیز تمام شده بود. استقلال از رده اول به سوم سقوط کرده بود. هواداران وقتی داشتند از ورزشگاه خارج می‌شدند درباره عملکرد ضعیف مرفاوی و بازیکنان استقلال حرف می‌زدند. بعضی از آنها هم به فکر بازی‌های بعدی بودند. بعضی دیگر هم می‌گفتند، دیگر به ورزشگاه نمی‌یام. این همه تشویق بکن، آخرش ببازیم. اینها به فکر پول‌هایشان هستند نه به فکر ما که ۲ساعت قبل از بازی به ورزشگاه اومدیم.

مسوولان استقلال و بازیکنانشان چطور می‌خواهند این باخت را از دل این همه هوادار عاشق دربیاورند.