دیپلماسی قایق‌های توپدار
آنچه در این مقاله می‌خوانید از شماره جولای 1971 مجله فارن افرز به قلم دیوید هولدن گرفته شده است. به مناسبت بازگشت نظامی دوباره بریتانیا به منطقه، این مجله اقدام به بازنشر مقاله زیر از آرشیو مقالات تاریخی خود کرد. به‌دلیل فضای اندکی که در اختیار داشتیم این مقاله 9 صفحه‌ای در یک صفحه خلاصه و ترجمه شده است. ارزش این مقاله فقط به خاطر تاریخی بودنش و ارتباط آن با موضوع مد نظر ماست. امید که در فرصتی دیگر متن کامل این مقاله منتشر شود. وقتی «سِر الک داگلاس هوم»، وزیر امور خارجه بریتانیا، به مجلس عوام این کشور در ماه مارس گفت که تمام نیروهای دائمی بریتانیا در خلیج‌فارس با آغاز سال 1972 خارج خواهند شد، او نشانه‌های پایان آخرین بقایای «صلح بریتانیایی» قرن 19 را اعلام کرد و درها را به سوی بازسازی عظیم - و احتمالا دردناک- نقشه خاورمیانه گشود.
از زمانی که بریتانیا اولین پیمان عربی خود را با سلطان مسقط در سال ۱۷۹۸ به امضا رساند- در تلاشی موفق برای بستن خلیج‌فارس به روی نیروهای دریایی فرانسه در طول جنگ‌های ناپلئون- «رابطه ویژه»‌ای میان بریتانیا و سرزمین‌های پیرامون خلیج‌فارس وجود داشت. بریتانیا در ایران منافعی برای خود ایجاد کرد که برای انگلیسی‌ها به عنوان پاسخی به طرح‌های امپریالیستی روسیه بر هند بسیار مهم بود؛ چرا که در برهه‌ای در قرن ۱۹ دو ماموریت جداگانه دیپلماتیک در تهران وجود داشت: یکی از سوی دولت بریتانیا در هند و دیگری از سوی دفتر امور خارجی لندن. در ساحل عربی خلیج‌فارس اما این رابطه برای چندین دهه شکننده بود و این رابطه اساسا بر اِعمال قدرت دریایی بریتانیا بر تعدادی از قبایل پراکنده، فقیر و عموما دزدی ساحلی مبتنی بود. این اقدامات با تهدید «دیپلماسی قایق‌های توپدار» و در راستای امضای یکسری از معاهدات برای سرکوب دزدی دریایی و تجارت برده انجام می‌شد که در نهایت به بریتانیا حق انحصاری اعمال کنترل بر امور خارجی و دفاعی در راستای حمایت از منافع بریتانیا را می‌داد. این ابزار در اوج هژمونی بریتانیا در حین و پس از جنگ جهانی اول از این سو تا آن سوی خلیج‌فارس گسترده بود و شامل روابط خاصی - نوشته یا نانوشته- با تمام دولت‌های خلیج‌فارس (بزرگ یا کوچک) از جمله ایران، عراق و عربستان سعودی می‌شد.
ظهور ناسیونالیسم محلی، توسعه صنعت نفت خلیج‌فارس و سقوط امپراتوری هند بریتانیا در ربع قرن پیش، همه چیز را تغییر داد. برای اولین بار از زمان اوج کمپانی هند شرقی انگلستان، تمام سرزمین‌های اطراف خلیج‌فارس آزاد خواهند بود تا بدون خطر مداخله بریتانیا، رستگاری خود را بجویند. این آخرین بازمانده راج‌های بریتانیا [یعنی عمان] سال هاست به یک «نابهنگامی تاریخی» و یک معضل تبدیل شده است. مبنای آن یک «آتش بس دائمی دریایی» بود که بر قبایل ساحلی سرکش عمان در سال 1853 اعمال می‌شد و بعدها به شیخ‌نشین‌های قطر و بحرین هم تسری یافت. نتیجه آن در روزگار ما تسری حمایت مان به 9 دولت کوچک و دولت «شبه مستقل» است که از زمان پیدا شدن نفت شامل برخی از ثروتمندترین، کوچک‌ترین و فقیرترین کشورهای جهان بوده است.
بحرین، با جمعیتی ۲۰۰ هزار نفری و حوزه نفتی کوچکی که عمری ۴۰ ساله دارد بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین جمعیت این ۹ دولت را دارد. شیخ‌نشین ابوظبی با جمعیتی ۲۵ هزار نفری و درآمد نفتی سالانه ۱۲۰ میلیون پوندی ثروتمندترین کشور به لحاظ درآمد سرانه بوده درحالی‌که اندکی پیش در فقر و انزوای بدوی و صحرایی می‌زیست. قطر که در نیمه راه ثروتمند شدن است و میان این دو دولت [قطر و بحرین] و ابوظبی قرار دارد بزرگ‌ترین شیخ‌نشین با ۷۰۰ هزار نفر جمعیت است که مخزن پیشرفت و تجارت طلای قاچاق بوده و نیز دارای یک حوزه نفتی کوچک و جدید است که این دولت کوچک را به مرکز و قطب تجاری امارات تبدیل می‌کند. پنج شیخ‌نشین باقی مانده - عجمان، شارجه، ام‌القوین، رأس الخیمه و فجیره- بیشتر نوار صحرایی و تالاب‌هایی هستند که با روستاهای ماهیگیری آمیخته شده‌اند. جمعیت آنها از ۵ هزار تا ۲۰ هزار متغیر است، تفریح اصلی آنها رویای دیدن روزی است که آنها هم ثروتمند شوند. از این پنج دولت، تنها شارجه تظاهر به رفاه می‌کند و این هم عمدتا ناشی از حضور پایگاه نظامی بریتانیا و فرودگاهی است که در زمره قربانیان خروج بریتانیا است.
خروج از منطقه دارای دو جنبه است. اولین جنبه «نظامی» است و شامل فراخوان حدود 6 هزار نیروی زمینی بریتانیا مستقر در بحرین و شارجه همراه با واحد پشتیبانی هوایی است. دومین جنبه هم «سیاسی» است و در ذیل مورد اول قرار می‌گیرد: فسخ معاهدات قدیمی حفاظت و جایگزینی آنها با یک معاهده ساده دوستی که هیچ تعهد معنی داری برای دو طرف در بر ندارد. این معاهده دوستی می‌گوید که «حضور» بریتانیا باید در خلیج‌فارس از طریق استفاده از فرودگاه‌های موجود به عنوان پایگاهی برای نیروی هوایی سلطنتی و همچنین از طریق دیدارهای گاه به گاه دریایی، آموزش تخصصی برای واحدهای کوچک ارتش بریتانیا و مهم‌تر از همه، فراهم کردن نیرو و تجهیزات بریتانیایی برای آموزش نیروهای مسلح محلی ادامه یابد. علاوه‌بر این، بریتانیا ترتیبات فعلی خود را با سلطان‌نشین عمان ادامه خواهد داد؛ چرا که حمایت دوفاکتو ( مشروط) بریتانیا از این کشور از سال 1798 وجود داشت. این ترتیبات هم‌اکنون از طریق مبادله نامه‌هایی که میان بریتانیا و سلطان سابق در سال 1955 رد و بدل شد تنظیم می‌شود؛ نامه‌هایی که در آن بریتانیا مسوولیت آموزش و تجهیز نیروهای این سلطان نشین در ازای داشتن حق پایدار بر فرودگاه مسیره - جزیره‌ای را در سواحل جنوبی این سلطان‌نشین- به عهده می‌گرفت.با وجود این ویژگی‌ها اما هدف خروج بریتانیا روشن است: خلاص شدن از- تا حد امکان- تعهدات نظامی و سیاسی که به‌طور فزاینده‌ای غیرقابل دفاع شده است. از نظر تاریخ خلیج فارس، که در آن چتر نظامی و امنیتی بریتانیا تنها ضامن ثبات برای 150 سال گذشته بود، این خروج به مثابه یک انقلاب سیاسی و استراتژیک است. این واقعیت که این مسائل با تغییراتی به همان اندازه رادیکال در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در درون کشورهای خلیج‌فارس در نتیجه افزایش ثروت نفت و ناسیونالیسم رو به رشد همراه می‌شود تنها بر ابهامات و تنش‌ها می‌افزاید.
تصمیم به خروج همراه با بیم و تردید بود. با آغاز دولت کارگری بریتانیا در سال ۱۹۶۸ که متعهد به حفظ جایگاه ویژه بریتانیا در خلیج‌فارس با این باور بود که ثبات در آنجا را چند صباحی بیشتر حفظ کند، تنها وقتی عدم توازن شدید در پرداخت‌ها لندن را مجبور به کاهش تعهدات دفاعی آن سوی مرزهایش کرد خروج از خلیج‌فارس به یکی از الزامات سیاست حزب کارگر تبدیل شد و هارولد ویلسون اعلام کرد که تمام نیروهای بریتانیایی از «شرق سوئز» خارج می‌شوند. در مقابل، حزب محافظه کار این سیاست را به عنوان «عقب نشینی از مواضع» محکوم کرد و پس از بازگشت این حزب به قدرت در ژوئن ۱۹۷۰، یکی از اولین اقدامات «سر الک داگلاس-هوم» آغاز یک سری از مشاوره‌ها با حاکمان خلیج‌فارس بود: از شاه ایران تا بقیه، تا دریابد آیا تغییر سیاست، «عملی» یا «مطلوب» هست یا خیر. بسیاری از منتقدان در بریتانیا و آمریکا به شدت معتقد بودند که هر دو است (هم عملی و هم مطلوب) و به‌طور اخص به ضرورت حفظ منابع نفت حیاتی خلیج‌فارس (بالغ بر حدود دو سوم از ذخایر اثبات شده جهان غیر کمونیست) در برابر ناسازگاری یا سرکشی اعراب یا براندازی الهام گرفته از شوروی اشاره می‌کردند و استدلال می‌کردند که هزینه ارزی پایین حفظ نیروهای انگلیسی (حدود ۱۷ میلیون پوند در سال) در مقایسه با ۲ هزار میلیون پوند درآمد سالانه‌ای که از تولید خلیج‌فارس نصیب شرکت‌های نفتی غربی می‌شود زیاد نیست. منتقدان می‌گفتند بدون حضور بریتانیا، خلیج‌فارس ممکن است به یک منطقه دائما ناآرام تبدیل شود که در آن درگیری‌های درونی میان کشورهای عربی رقیب و حرکات ویرانگر آنها و همچنین تنش‌های بین‌المللی بین اعراب و ایرانیان می‌تواند فوران کرده و مورد بهره‌برداری اتحاد جماهیر شوروی قرار گیرد و منافع و عرضه نفت برای غرب را با خطر مواجه سازد.
بی‌تردید این خطرات را نمی‌توان نادیده گرفت. از لحاظ تاریخی، خلیج‌فارس معمولا منطقه «شکاف»، «خصومت» و «بحران» بوده تا منطقه وحدت و ثبات؛ یک دلیل این است که این منطقه خط گسل و تنش میان فرهنگ‌های رقیب ایرانی و عرب است و دیگر اینکه فاقد تمرکز بومی بر جوامع کوچک و پراکنده عرب خود است. تنها با فتوحات گاه و بیگاه بود که وحدت بر عناصر متفاوت این منطقه تحمیل شد: یک‌بار از سوی اعراب پس از تولد اسلام و بار دیگر از سوی ایرانیان بود که چندین بار بخش‌هایی از سواحل عربی را تحت کنترل گرفتند؛ و در دو قرن گذشته هم سلطه پخش شده به واسطه سیستم امپریالیستی بریتانیا وحدت را بر این منطقه تحمیل کرد. اگر بریتانیا بدون وجود یک سیستم امنیتی منطقه‌ای یا بین‌المللی خارج شود و نتواند چیزی جایگزین این سیستم سازد چشم‌انداز بی‌ثباتی دائمی بسیار بیشتر می‌شود. بریتانیا باید تهدید بی‌نظمی را با چند موضوع جداگانه و بعضا متداخل در نظر بگیرد: شکاف‌های سرزمینی، جنبش‌های انقلابی و نفوذ خارجی. خروج باید این مولفه‌ها را در نظر بگیرد و جایگزینی برایش بیابد.