تا چندی پیش که رفتن به سالن‌های والیبال و بسکتبال برای زنان مجاز بود، بسیاری از زنان تماشای بازی‌های ورزشی را در برنامه تفریحی خود قرار می‌دادند. برخی از آنها هنوز خاطره خوش خود را از حضور در ورزشگاه به یاد دارند. حالا سه نفر از آنها در یادداشت‌های خود، از تجربه‌هایشان گفته‌اند.
جای خالی ما پر نمی‌شود
پریسا حبیبی
اولین حضور من در ورزشگاه به سال‌ها پیش برای تشویق یک تیم بسکتبال بازمی‌گردد، حس خوبی بود وقتی همراه خانواده رهسپار استادیوم ورزشی شدیم، درحالی که دو تا از اقوام جزو بازیکن‌ها بودند و ما می‌توانستیم فراتر از این جعبه جادویی قدیم و تلویزیون‌های تخت جدید آنها را تشویق کنیم. قرار گرفتن در فضای استادیوم و دیدن بازی بسکتبال به شکل زنده نه آنطور که در گوشه تصویر لفظ زنده آورده شده باشد، هیجان ما را دو چندان کرده بود.
تیم‌ها وارد شدند و پسردایی‌های من هم جزو آنها بودند. داور سوت بازی را به صدا در آورد، با این صدا ما نیز لحظه به لحظه همراه با بازیکنان به حلقه رسیدیم و از آن دور شدیم.
صدای ما بخشی از صدای جمعیتی بود که همگی برای تشویق دوستان یا تیم مورد علاقه خود آمده بودند. من، مادرم و سایر اقوام جزئی از اتفاقی بودیم که در همان لحظه رخ می داد و از این جهت قابل‌قیاس با کسانی که از دور بازی را می‌دیدند، ‌نبودیم. زمانی که پس از بازی با پسردایی‌ها و بازیکنان تیم صحبت می‌کردیم آنها از حس خوبی می‌گفتند که از حضور ما-به عنوان خانواده و هوادار - برایشان ایجاد شده بود. جای خالی حس بودن در کنار دوستان و خانواده اما امروز خالی است.




هیجان به یاد ماندنی
آیدا رضایی
آخرین باری که برای تماشای مسابقه والیبال در استادیوم 12 هزار نفری آزادی حضور پیدا کردم، همراه با خانواده‌ام بودم؛ سال گذشته بود، همان بازی‌هایی که منجر به قهرمانی تیم ایران در آسیا و در نتیجه دریافت مجوز حضور کشورمان در لیگ جهانی شد. آن روز البته دومین حضور من در این استادیوم محسوب می‌شد. زنان و مردان از هم جدا نشسته بودند. ورزشگاه پر بود و تقریبا یک سوم آن را ما زنان تشکیل می‌دادیم. فضا بسیار پرهیجان بود و زن و مرد با همراهی هم تیم را تشویق می‌کردند و این باعث افزایش شور و حال در ورزشگاه می‌شد؛ روزی پر هیجان و فراموش‌نشدنی برای من. حتی به یاد دارم بعد از برنده شدن تیم، همسر آقای حمزه زرینی، بازیکن خوب تیم ملی والیبال کشورمان، پسر کوچک خود را از جایگاه در آغوش پدرش قرار داد؛ صحنه‌ای که بیش از هر چیزی زیبایی یک فضای خانوادگی را برای ما تداعی می‌کرد. شاید برخی بگویند که در ورود و خروج از استادیوم ممکن است ناهنجاری‌هایی ایجاد شود، اما خوب یادم می‌آید که خروج از استادیوم نیز بدون هیچ هرج و مرجی و با روحیه‌ای شاد و همراه با رضایت‌مندی انجام شد، اما چند روز بعد اتفاق عجیبی رخ داد؛ زمانی که برای تماشای بازی دوباره به استادیوم رفتیم، متوجه شدیم این بار ورود خانم‌ها قدغن شده و در کمال تاسف اجازه ورود پیدا نکردیم و با وجود اعتراضات بسیار مردم، ما به همراه بسیاری دیگر از زنان وخانواده‌ها ناگزیر به بازگشت شدیم. ظاهرا هیچ قانونی مبنی بر ممانعت زنان برای حضور در استادیوم‌ها وجود ندارد و صرفا این موضوع نیز دستخوش برخوردهای سلیقه‌ای شده است. من تنها این را می‌دانم که هیچ ناهنجاری و برخورد نامناسبی را در جریان حضور در استادیوم ندیدم و حالا با همه وجود دوست دارم باز هم فرصتی پیش بیاید و زنان به ورزشگاه بروند.




خیلی‌ها با زن و بچه آمده بودند!
مکرمه شوشتری
دهه دوم زندگی، در این آرزو گذشت که یک بار هم شده بتوانم روی یکی از صندلی‌های ورزشگاه آزادی بنشینم و تیم ملی محبوبم را تشویق کنم؛ تیم ملی دوران عشقِ فوتبالی من اما، کارش با زمین فوتبال تمام شد و من به آرزویم نرسیدم.
یک بار! فقط یک بار... همان وقت‌ها، به لطف بسکتبال حضور در استادیوم را تجربه کردم. دانشجو بودم؛ جایی میان سال‌های 78 یا 79. خیلی تصادفی پایم به بازی ایران و سوریه در ورزشگاه شهید شیرودی باز شد.
دانشکده‌مان پشت ورزشگاه بود. یادم هست خیلی‌ها با زن و بچه آمده بودند؛ خانوادگی. زنان زیادی از خانواده بازیکنان تیم ملی بسکتبال هم حضور داشتند؛ مادر و همسر دو نفر از آنها را یادم مانده که زیر چادرسیاه روسری سفید پوشیده بودند و به اسم، بچه‌ها را تشویق می‌کردند.
خانواده‌ها کنار هم نشسته بودند و بازی را تماشا می‌کردند؛ انگار که آمده باشند مهمانی، انگار که کوه رفته باشیم یا توی پارک زیراندازهایمان را کنار هم پهن کرده باشیم در یک فضای صمیمی و به دور از ناهنجاری.
تیم ملی ما بازی را به سوریه باخت یا برد، درست یادم نمانده است. چیزی که از آن روزِ دور به یاد دارم، مزه خوش فریادها و تشویق‌ها است؛ موج گرمی که به سینه‌ام هجوم می‌آورد با هر ضربه و هر امتیاز، شادی و هیجان همدلی بی‌نظیری که تا همین حالا در جانم مانده است.
پرچم کاغذی آن روزِ شیرودی را هنوز دارم؛ به یادگار از تنها مرتبه‌ای که توانستم جایی در استادیوم‌های کشورم داشته باشم و هیجان بازی زنده را از نزدیک تجربه کنم. کاش روزی بتوانم این یادگاری را کنار بگذارم؛ روزی که از این یادگاری‌ها در خاطراتم فراوان باشد.