سرمایه فراموش شده
در گمانه‌زنی‌های مختلفی که درباره اعضای کابینه دولت شده است، صحبت از حضور وزرای زن، مناقشات بسیاری به وجود آورده است. حضور یا به بیان بهتر عدم حضور زنان در جایگاه‌‌های دولتی، همواره محل بحث بوده است و این مساله ابتدا با حضور یک زن به عنوان معاون در دولت خاتمی و پس از آن، حضور اولین وزیر زن در دولت پیشین ابعاد جدیدی به خود گرفته است. این پرسش وقتی عمیق‌تر می‌شود که بخواهیم ارتباط شایسته‌سالاری را با انتصاب زنان به عنوان وزیر، آن هم در کلاف به هم پیچیده مدیریت کلان دولتی بررسی کنیم. پیش از هر چیز باید پرسید شایسته‌سالاری به چه معنا است؟ به عنوان یک معنای ساده و ابتدایی می‌توان به سادگی در نظر گرفت که شایسته‌سالاری عبارت است از بدل شدن دانش به شرطی اساسی برای پیشروی در سلسله مراتب قدرت. (البته اینکه این دانش باید چگونه دانشی باشد و اینکه آیا تنها از راه آکادمیک رسیدن به آن امکان‌پذیر است یا خیر، موضوعی دیگر است که در این یادداشت بدان پرداخته نمی‌شود.) پرسش‌ها هنگامی آغاز می‌شوند که می‌بینیم گروه‌های حاشیه‌نشین از جمله زنان کمتر اجازه یا توانایی عبور از این سلسله مراتب برای دستیابی به مناصب بالای دولت را داشته‌اند. چگونه است که میزان مشارکت زنان که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، در قدرت سیاسی که تا این حد پایین است و در تاریخ معاصر ما تنها تعداد انگشت‌شماری از آنها توانسته‌اند فرضا به کابینه دولت‌ها - به عنوان وزیر یا معاون- راه پیدا کنند؟ در نگاه کلی می‌توان این موقعیت را معلول دو عامل دانست. عامل اول عبارت است از موانع تبعیض‌آمیز موجود بر سر راه زنان در روند دستیابی به تجربه و تخصص و عامل دوم مربوط به تبعیض‌های ساختاری‌تر می‌شود. ریشه‌های فقدان حضور چهره‌های زن در مناصب بالای دولتی را می‌توان تا ابتدایی‌ترین مراحل آموزش و توانمندسازی تخصصی ردیابی کرد. اینکه زنان تنها به دلیل زن بودن‌شان به صورت ذاتی از دستیابی به تخصص ناتوان‌اند، گزاره‌ای به غایت تردیدبرانگیز است. در واقع مانعی که در اینجا ایجاد می‌شود بیش از آنکه جنبه فیزیولوژیک یا ذات‌گرایانه داشته باشد، جنبه فرهنگی دارد و بیشتر، آن را از رهگذر مفهوم «جنسیت» تبیین کرده‌اند؛ یعنی زنان نه به واسطه زن بودن و وجوه فیزیولوژیک، بلکه به دلیل مسائل فرهنگی و اجتماعی است که محروم از عرصه کسب تخصص می‌شوند یا مجبورند سختی‌هایی را به مراتب بیشتر از مردان تحمل کنند. به بیان ساده زنان اغلب به دلیل نقشی که در عرصه خصوصی برای آنان تصور می‌شود از ورود به بسیاری از حوزه‌های آکادمیک محروم می‌شوند. مصداق آن را می‌توان به روشنی در سهمیه‌بندی و حذف جنسیتی در کنکور ورودی دانشگاه‌ها به ویژه در سال 91 مشاهده کرد. در حالی که در مقدمه قانون اساسی به روشنی درباره تبعیض مثبت برای زنان صحبت می‌شود، این طرح که از سال 77 به صورت محدود کردن ورود زنان به برخی رشته‌ها آغاز شد، در نهایت منجر به حذف پذیرش زنان در 77 رشته در 36 دانشگاه کشور شد. از سویی، در مقیاسی کلان‌تر، در رویکرد شایسته‌سالارانه ادعا می‌شود که عواملی چون جنس و نژاد- در مقابل شایستگی- نباید در توزیع مزایا و مناصب دولتی دخیل باشند و فرض بر این است که افراد می‌توانند در رقابتی آزاد، فارغ از چنین عواملی ساختار «سلسه مراتبی» رسیدن به تخصص مربوطه و در پی آن مزایا و مناصب را طی کنند. به عبارت دیگر رویکرد شایسته‌سالارانه از این جهات رویکردی خنثی است. این در حالی است که برخی صاحبنظران بر این باورند که این نگرش نابرابری‌هایی را که از اساس در تعریف مناصب و موقعیت‌ها وجود دارند، نادیده می‌گیرد. یعنی این جایگاه‌ها اساسا به گونه‌ای تعریف شده‌اند که مردان برای احراز آنها مناسب‌تر هستند. به عبارتی پیش از آنکه این سوال مطرح شود که آیا باید جنسیت را در دستیابی به مناصب در نظر گرفت، باید پرسید که آیا جنسیت از ابتدا در نظر گرفته شده است یا نه؟ آیا می‌توان موقعیت‌هایی را براساس نیازهای گروهی خاص تعریف کرد و آن‌گاه در تصمیم‌گیری برای پر کردن آن مناصب جنسیت را نادیده گرفت؟ اما به هر حال به نظر نمی‌رسد که رویکرد شایسته‌سالارانه، از اساس رویکردی اشتباه باشد. مشکل از جایی آغاز می‌شود که به دقت به این مفهوم نگاه نمی‌شود. اگر شایستگی یک فرد برای احراز یک پست را فقط در همان یک نفر خلاصه کنیم و نه مثلا ظرفیت سرمایه انسانی و تیم همراهش یا عوامل دیگر، آن‌گاه است که اتفاقا می‌توان ادعا کرد بسیاری از زنان به دلیل عدم داشتن شایستگی نسبی کافی از مدیریت دور مانده‌اند، اما اگر توجه کنیم که در حال حاضر، حتی با وجود تبعیض‌هایی که به تازگی برای ورود به دانشگاه برای زنان اعمال می‌شود، هنوز هم به صورت تقریبی نیمی از جمعیت در حال تحصیل زنان هستند که به خاطر مسائل فرهنگی از جایگاه متناسب با شایستگی‌شان دور مانده‌اند، آن‌گاه می‌توان به شرایطی اندیشید که استفاده از زنان در مدیریت ارشد دولتی می‌تواند کم‌کم زمینه‌ای فراهم کند برای به کار گرفتن این سرمایه بسیار بزرگ که در شرایط فعلی و مشکلات کنونی کشور، استفاده درست از ظرفیت‌ها بسیار حیاتی به نظر می‌رسد. ای بسا که با این کار سرانجام زمینه را برای شنیده شدن صدای زنان و بازتعریف موقعیت‌ها با در نظر گرفتن نیازها و نگرش‌های آنان فراهم آورد.