تعریف نوینی از تفاوت میان انسان و حیوان
‌میترا‌فری‌نژاد فتحی‌(دریا‌حقی)
محقق، نویسنده، مربی خودشناسی
Farinezhad_mitra@yahoo.com
به نظر می‌رسد آنچه تا کنون به طور عمده انسان را از حیوان متمایز می‌ساخته «قدرت تفکر و تعقل، منطق و خرد» وی بوده است. اما بر اساس علم روانشناسی نوین می‌توان نتیجه گرفت که تفاوت انسان با حیوان در قابلیت آگاهی بر خود یا همان خود آگاهی نیز هست که البته چندان به نتیجه گیری سابق نیز بی‌ربط نیست. این قابلیت در تمامی انسان‌ها وجود دارد اما به این معنی نیست که در تمامی انسان‌ها به فعل رسیده و به یک میزان رشد کرده باشد. رشد میزان خود آگاهی با تقویت هوش هیجانی رابطه‌ای مستقیم دارد، به این معنی که هر چه خود آگاهی فرد بیشتر شود، هوش هیجانی او نیز تقویت می‌گردد.
یک حیوان هرگز از حضور خود آگاه نیست و نمی‌داند که وجود و حضور دارد و صرفا بر اساس نرم‌افزارهای غریزی و شرح رسالت تعیین شده‌اش زندگی می‌کند؛ ولی انسان ذاتا از وجود خود خبر دارد اما اینکه میزان این آگاهی و میزان آگاهی او از خود تا چه حد باشد، موضوعی است که باید در طول زندگی تقویت گردد و از انسانی به انسان دیگر متفاوت است. آنچه که با افزایش این آگاهی تقویت می‌شود نرم ‌افزاری است به نام «هوش هیجانی». تفاوت انسان با حیوان در این است که انسان نرم افزار «تفکر درباره احساسات» را دارد، در حالی‌که حیوان نهایتا فقط می‌تواند متوجه احساسات خود شود. به عبارتی دیگر می‌توان گفت حیوانات سیستمی ماشینی دارند در حالی‌که انسان علاوه بر عقل و نرم افزار غریزی دارای روان و احساسات و همچنین هوش نیز هست و انسانیت ما بیش از هر چیزی در احساسات ما و در تفکر درباره احساساتمان نمایان می‌شود. احساس ما همان کیفیت ما است. زمانی که وجد، شور، شوق، حتی غم و خشم و ... به اعمال و اطلاعات ما اضافه می‌شوند، کیفیت ما را می‌سازند، مانند کیفیت کار، کیفیت زبان، کیفیت نگاه و... . ایمان، امید، فداکاری، عشق و هیجان احساسات و حالات روانی‌ هستند که فقط از یک انسان ناشی می‌شود و دلیل آن نیز منطقه پیشرفته‌ ذهن و مغز انسانی، یعنی همان قسمت هوش هیجانی است.

همه انسان‌ها می‌دانند که مثلا دزدی کار بدی است، دروغ بد است، خیانت بد است، جنایت و قتل دور از انسانیت است، اما چرا بسیاری از انسان‌ها این کارها را انجام می‌دهند؟ گویی در پی اختلال یا عدم رشد ذهن (به عنوان مثال، بخش تفکر بر احساسات که خود بخشی از هوش هیجانی واقع در ذهن است)، بخشی از روان انسان نیز مختل یا غیرفعال می‌شود و او دیگر نمی‌تواند قبح مسائل را درک کند. می‌توان گفت فاصله‌ای میان ذهن و روان انسان ایجاد می‌شود و به جنون آنی منجر می‌گردد، می‌توان گفت بینش فرد مخدوش می‌شود، می‌توان گفت بخشی از مغز او دچار عادت یا دچار مشکلاتی می‌شود و منجر به این می‌گردد که فرد کارهایی دور از انسانیت انجام دهد. در گذری دیگر، احساس خلاء و سرگشتگی‌ای که به انسان دست می‌دهد منجر می‌شود به اینکه انسان از خود بپرسد «من چه کسی هستم؟ کجا هستم؟ برای چه رسالتی در اینجا زندگی می‌کنم؟ به کجا خواهم رفت؟» هیچ حیوانی در طول تاریخ نتوانسته درباره احساسات خود تفکر کند و سوال بیافریند. هیچ حیوانی در طول تاریخ وجود نداشته که آرزو بیافریند، هدفسازی کند، علم تولید کند و ریشه همه اینها احساسات و هیجانات و تفکر، آدمی است. در این میان روندی عجیب و شگفت‌آور از پیشرفت یا پسرفت انسان وجود دارد. به این صورت که اگر یک انسان احساسات خود را نبیند، نشناسد، راجع به آن فکر نکند، آن را سرکوب کند یا صرفا بر اساس آن و بدون تفکر عمل کند، مقامش از یک حیوان پست‌تر خواهد شد! انسان‌هایی وجود دارند که پست‌تر از حیوان هستند! به این دلیل که کارهایی که برخی انسان‌های رشد نیافته انجام می‌دهند را حتی یک حیوان هم مرتکب نمی‌شود. حیوانات صرفا بر اساس آنچه که برای آن ساخته شده‌اند عمل کرده و از شرح رسالت خود خارج نمی‌شوند. در میان موجودات، این انسان است که با داشتن «قدرت اختیار و انتخاب» و «قدرت تفکر و تعقل» می‌تواند از انجام رسالت خود سرپیچی کند و این دقیقا عین طرح الهی است و نه بر خلاف آن.

خداوند به انسان توانایی « اختیار و انتخاب، تفکر و تعقل» داده است اما هرگز در رشد او جبر حاکم نکرده است. به این معنی که انسان‌ها می‌توانند مانند همه موجودات دیگر احساس داشته باشند اما انتخاب اینکه «احساسات خود را تجربه و احساس کنند و درباره آن تفکر و سپس اقدام نمایند»، فقط بر عهده خود آن‌ها است. این خود ما هستیم که انتخاب می‌کنیم در جهل و بی‌خبری از خود بمانیم یا با خود آشنا شویم و رشد کنیم. در حقیقت می‌توان گفت، خداوند به ما «قدرت شناخت» داده است و نه «شناخت» را. او با تمام هستی و راهنمایی های خود به ما ماهیگیری را می‌آموزد و نه اینکه ماهی را حاضر و مهیا به ما بدهد. یکی از مهم‌ترین مسیرهای رشد که به عنوان یک انسان باید آن را طی کنیم تا در زمان مناسب به بهترین شرایط ممکن دست یابیم تقویت «هوش هیجانی» است و یکی از مهم‌ترین گام‌هایی که در این راستا باید برداریم دستیابی به «خودآگاهی» و «هشیاری» بیشتر و بیشتر است. این رسالت ما است. در تلفیقی از دستاوردهای عرفان ایرانی و روانشناسی نوین غرب، خودآگاهی یعنی اینکه «من از حضور خود آگاه هستم، می‌دانم که هستم، و خوب هستی خود را می‌بینم و خوب خود را می‌شناسم و با خود آشنا هستم. من بر لحظه لحظه حضور خود آگاهی دارم. آگاهانه می‌بینم، آگاهانه می‌شنوم، آگاهانه انتخاب می‌کنم، آگاهانه عمل می‌کنم. از استعدادها، توانایی‌ها و علائق خود آگاهی دارم. هیجانات و احساسات خود را می‌بینم و...‌»در نهایت آنچه که در ما به عنوان یک انسان اهمیت دارد این است که پا فراتر از حیوانیت بگذاریم و شروع به «احساس کردن» کنیم، سپس وارد مرحله «تفکر درباره احساسات» شویم و به طور کل خود را از حیوان تشخیص و تمیز دهیم. این کار را حتما به کمک یک مربی انجام دهید زیرا در این مسیر به راهنمایی‌های یک مربی قطعا" نیاز خواهید داشت و مسیری نیست که آن را به تنهایی بتوان طی کرد.زمانی که هوش هیجانی ما پایین باشد، درکی از احساسات وجود ندارد، تفکری درباره احساسات صورت نمی‌گیرد و سرعت عمل بدون تفکر بالا می‌رود. فردی که هوش هیجانی پایینی دارد غالبا بر اساس احساسات و هیجانات تصمیم می‌گیرد و اقدام می‌کند و در نهایت نتیجه در هم بر همی هم به دست می‌آورد. فردی که هوش هیجانی پایینی دارد به محض عصبانیت اقدامی خصمانه می‌کند. هوش هیجانی پایین موجب بیماری‌هایی مانند افسردگی یا استرس مزمن می‌شود.

تعریفی از هیجان
هر نوع حالت شدید و تحریک شده ذهنی و روانی را که در یک آن به وجود می‌آید و طی مدت کوتاهی از بین می‌رود هیجان می‌گویند. هیجانات ما درجه‌‌بندی‌های متفاوتی دارند. بر خی از آن‌ها به عنوان هیجان اصلی هستند و برخی دیگر زیر مجموعه‌های آن‌ها محسوب می‌شوند. به عنوان مثال، خشم، اندوه، ترس، عشق از شاخه‌های اصلی هیجان محسوب می‌شوند و حالاتی نظیر تنفر، آزردگی، دل‌شکستگی، اضطراب، افسردگی، تنهایی، پذیرش، ستایش، شیفتگی و... از زیر مجموعه‌های این شاخه‌ها محسوب می‌شوند. تصمیم‌گیری و اقدام بر اساس هیجان می‌تواند ناپایدار و مخرب باشد زیرا هیجانات حالتی ناپخته از احساسات هستند و هیچ فکری روی آن‌ها انجام نشده است. حتی یکی دیگر از دلایل از این شاخه به آن شاخه پریدن افراد را می‌توان به تصمیم‌گیری و اقدام بر اساس هیجانات ربط داد. باید بیاموزیم که احساسات و هیجانات ما راهنمای خوبی برای اقدامات نیستند، آن‌ها فقط علائمی به درون ما و برای شناخت درونمان هستند.می‌توانید «هیجانات خود را شناسایی کنید و تمرین کنید که آن‌ها را ببینید و درباره آن‌ها فکر کنید.» زمانی که این فرآیند را بیاموزید شاهد خواهید بود که بسیاری از مشکلات متوقف یا حل می‌شود. اگر می‌خواهید فرد صبور و خردمندی شوید حتما این تمرین را امتحان کنید.