تصمیم گرفتم نامم در میان بدترین‌ها باشد
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.


انتخاب ۵ نفر از بهترین‌ها و بدتر از همه ۵ نفر از ضعیف‌ترین‌ها کار بسیار سختی بود. یک شب به استیو گفتم: «انتخاب ۵ نفر آخر واقعا دردناک است.
هر دو در کف خانه تمرینی نشسته و در حال تمیز کردن اسلحه‌هایمان بودیم. ناغافل پرسید: «هفته گذشته چه کسانی را به عنوان 5 نفر آخر انتخاب کردی؟»
چند اسمی را که خواندم با فهرست استیو مشترک بود. این هفته نیز باید ۵ اسم را انتخاب می‌کردیم. به استیو گفتم: «نمی‌دانم اسم چه کسانی را باید ته لیست قرار بدهم». استیو با پرسش پاسخ داد: تا حالا به این فکر کرده‌ای که اسم خود را ته لیست بگنجانی؟
گفتم: «من سه اسم را انتخاب کردم. در مورد دو تای دیگر گیج شده‌ام. نمی‌دانم». ادامه دادم: «فکر ‌کنم می‌توانیم اسامی خود را در ته لیست جا دهیم. نمی‌خواهم که کسی را زیر اتوبوس هل دهم».
این در حالی بود که ما دو نفر عملکرد بدی در کلاس نداشتیم.
استیو گفت: «من ریسک این کار را می‌پذیرم. ما به 5 اسم احتیاج داریم».
چند هفته پیش‌تر، سعی داشتیم که از این وظیفه شانه خالی کنیم. تمامی کلاس، ناگهان تصمیم گرفت که در مقابل فرماندهان ایستادگی کند و برای رد این دستور نافرمانی کند. این نافرمانی البته زیاد دوام نیاورد. فرماندهان تا آخر شب ما را دواندند و برای تنبیه بیشتر خودروهای آنها را شستیم. این در شرایطی بود که پیش از آن تمرینات سخت و طاقت‌فرسایی انجام داده بودیم.
جمعه که شد اسم خودم را در بین 5 اسم بدتر قرار دادم. استیو هم بر سر قول خود ماند و نام خود را در بین بدترین‌ها قرار داد. او همیشه حاضر به دفاع از کارهایی بود که درست به نظر می‌رسید. استیو به نوعی رهبر کلاس بود. وقتی برای کاری نظرش را بیان می‌کرد باقی کلاس هم از او پیروی می‌کرد.
در پایان تمرین «مبارزه از فاصله نزدیک» در می‌سی‌سی‌پی نزدیک به یک سوم نیروهای خود را از دست داده بودیم. بچه‌هایی که پاکسازی شدند به اندازه کافی نتوانستند داده‌ها را سریع پردازش کنند و درک درستی از موقعیت داشته باشند. البته باید گفت، بچه‌هایی که از تیم کنار گذاشته شدند آن‌قدر هم افتضاح نبودند! زیرا برخی از آنها اگر برای حضور در تیم سبز شانس دوباره‌ای پیدا می‌کردند نمایش بهتری از خود نشان می‌دادند. آنهایی که ماندند و به تیم‌های خود عودت داده نشدند پیدا بود از باقی سربازان برتری محسوس داشتند.
در این اواخر شایعه‌ای دهان به دهان می‌چرخید که اگر بتوانی مرحله «مبارزه از فاصله نزدیک» را با موفقیت پشت سربگذاری شانست برای باقی ماندن در بین اعضای نهایی تیم سبز افزایش پیدا خواهد کرد. مربیان ما هم این شایعه را شنیده بودند. به همین خاطر زمانی که به ویرجینا بازگشتیم به ما درسی دادند تا متوجه شویم هنوز راه زیادی باقی مانده است تا در تیم نهایی حضور پیدا کنیم.
سه ماه از ۹ ماه تمرین را پشت سرگذاشتیم. می‌شد به راحتی حدس زد که شش ماه بعدی سخت‌تر از زمان طی شده باشد. پس از تمرین «مبارزه از فاصله نزدیک»، مربیان بر روی آموزش شناخت انواع مواد منفجره، جنگ زمینی و ارتباطات متمرکز شدند.
یکی از کارهای اصلی‌مان در تیم نیروی ویژه دریایی ایالات متحده تمرین روی آب بود. در این راستا چندین هفته روی قایق‌های مختلفی تمرین کردیم و بر مبنای هر قایقی که داشتیم تمرینات هم متفاوت‌تر شد. از گشت‌زنی در دریا تا حضور در کشتی‌های باربری.
زمان زیادی بود که در افغانستان و عراق حضور داشتیم و لازم بود که دوباره زبردستی خود را در آب‌ها پیدا کنیم. تمرینات دیگری که نیاز بود انجام دهیم فراتر از تمرینات کنار ساحل بود. در این ارتباط باید آمادگی خود را برای شنا در مناطق کم عمق و عمیق دریا حفظ می‌کردیم و نباید از تمرینات سخت حمله در آب هم غافل می‌شدیم. در واقع عمده تمرینات روی حضور در اقیانوس و دور از ساحل خلاصه می‌شد.
در آخرین ماه اما تمرینات شکل و رنگ دیگری به خود گرفت. در واقع در این بازه زمانی تمرینات به روی «محافظت شخصی ویژه» متمرکز شده بود. نخستین دستوری که برای ما صادر شد این بود که باید به‌عنوان تیم محافظان شخصی حامد کرزای، رئیس‌جمهوری افغانستان وارد عمل می‌شدیم. همچنین در این ماه تمرینی که وقت بیشتری از تیم بچه‌های سبز گرفت تمرین «فرار برای بقا» بود.
همه تمریناتی که پشت سر گذاشتیم تنها با یک حقه کار را آسان می‌کرد: «اداره کردن درست استرس»!
مربیان شرایط را طوری تنظیم می‌کردند که از خستگی نتوانیم جان به در بریم و تازه تحت بدترین شرایط تصمیم‌های درست و مهمی اتخاذ کنیم!