می‌خواهم نفس بکشم
علی ضیائی بسیاری از ما مردمی را دیده‌ایم که موارد خاصی را که به نظر اکثر مردم کم‌اهمیت می‌رسد جدی می‌گیرند. به قولی جوش چیزی را می‌زنند که دیگران به راحتی از کنارش عبور می‌کنند. سوال مهم این است که آستانه تحریک برای اکثریت ما مردم نازنین نسبت به یک موضوع کجاست و کی آن را آن قدر جدی می‌دانیم که واکنش عملی نشان دهیم یا حداقل دغدغه‌ای ذهنی در مورد آن داشته باشیم؟. فارغ از فضای رسانه‌های تصویری و مکتوب یا مجازی چه چیزی باعث می‌شود حداقل برای مدتی نسبت به یک موضوع حساس باشیم و مدت زمان حساسیت ما چقدر است؟ سوال بعدی آن است که وقتی حساس شدیم رفتاری که نشان می‌دهیم چیست و چقدر موثر است؟!آنچه می خوانید ماجرایی مربوط به دو هفته پیش است.

برش اول
صبح روز شنبه قرار بود برای تهیه گزارشی به همراه عده‌ای از دوستان به منطقه‌ای حوالی بام تهران برویم و طبق قرار من باید با اتومبیل دنبال سه نفر دیگر از دوستان می‌رفتم. تهران شبی توفانی همراه با رعد وبرق را پشت سر گذاشته بود. به همین دلیل برخلاف روال این روزها که لباس‌های بهاری مناسب‌تر از لباس‌های زمستانی است اورکت گرم‌تری پوشیدم و راهی پارکینگ شدم. استارت اول ماشین روشن نشد. یکی دو بار دیگر هم استارت زدم. بعد از آن دیگر اصلا ماشین استارت هم نمی‌خورد. نه هوا آن‌قدر سرد شده بود و نه ماشین روز قبل شرایط غیرعادی داشت. تنهایی هم زورم نمی‌رسید هلش بدهم بیفتد توی سرازیری. شروع کردم به تماس گرفتن با دوستان که اطلاع بدهم بنده به‌عنوان راننده نمی‌توانم دنبالشان بروم. دو نفر اصرار داشتند که هوا خوب است و بدون وسیله هرچند مسیر سرراستی نیست برویم. یکی دیگر از دوستان نظرش این بود که برنامه را به فردایش موکول کنیم. چند دقیقه این اجماع به طول انجامید تا نتیجه آن شد که امروز را به فردا بیندازیم. در این مدت هم من هرچه را توانستم و بلد بودم در مورد ماشین به کار بستم اما نتیجه‌ای حاصل نشد. تا بالاخره بعد از نیم ساعت چند نفر از همسایه‌ها کمک کردند و هل دادند و ماشین روشن شد.


برش دوم
pic۱
مقصد تعمیرگاه بود. تعمیرگاه اندکی شلوغ بود. پارک کردم و به تعمیرکار گفتم که ماجرا چیست. پرسید: باتری که عوض کردی، خشک بودیا تر؟ گفتم: از 89 عوض نکردم، تر. گفت باید اول فصل باتری عوض می‌کردی. باتری ‌تر عمرش 3 ساله! اگه کاری نداری منتظر بمون کار اینها رو راه بیندازم بعد برات باتری عوض کنم. منظورش سه تا ماشینی بود که جلوتر از من بودند. قرار ما هم که به فردا موکول شده بود پس منتظر شدم. ماشین جلویی یک 206 بود که جوان صاحبش مثل من منتظر بود و سرش داخل گوشی موبایلش بود. بعد از چند دقیقه سر صحبت را باز کرد که آقا ببین اینجا هوا به این خوبی است مردم خوزستان خاک خورده‌اند دو روز! راننده دیگری که کار ماشینش تمام شده بود و سن و سالی هم داشت گفت: آقا کجای این هوا خوب است؟ الان باید برف بیاید. هوا مثل اواخر فروردین است. حتی باران هم نیامده است. جوان صاحب 206 گفت منظورم آلودگی بود آقا. هوای تهران امروز خیلی تمیز است اما مردم خوزستان تا 60 برابر میزان استاندارد گرد و غبار در هوایشان است. مرد مسن‌تر که دیگر حساب کتابش را هم کرده بود گفت: چهار روز دیگر آب نداریم بخوریم آن وقت می‌فهمی این هوا خوب نیست. بعد از روی چال بیرون آمد و رفت.


برش سوم
جوان صاحب 206 ماشینش را روی چال برده و بعد آمد و کنارم ایستاد. به اینترنت وصل بود. عکس‌های گرد و غبار را نشانم می‌داد و می‌گفت آقا فکر کن تو تهران یه همچین اتفاقی بیفتد. عکس‌ها که بسیاری از آنها اینستاگرامی بودند با هنر و ذوق خاصی گرفته شده بودند. مردم اکثرا با هشتگ اهواز عکس‌هایشان را منتشر کرده بودند. تا رسیدیم به چند عکس که روی گرد و غبار وحشتناک روی ماشین‌ها با انگشت هشتگ گذاشته بودند و به لاتین یا فارسی نوشته بودند: اهواز. آقای جوان گفت: چقدر باحال! فکر کنید از آسمان خاک روی سرتان بریزد و با ذوق موبایلتان را بردارید و روی ماشینتان چیزی بنویسیدو عکس بگیرید بعد بگذارید روی اینستاگرام! حتی هشتگ رو هم با دست نوشته است. تعمیر کار پرسید تشتک چی؟ جوان خندید گفت هشتگ یه جور نشانه‌گذاری تو اینترنت است. تعمیرکار گفت: آهان. یک چیزی که با آن ماجرا را یک جوری حالی مردم می‌کنند؟! حالا نوبت فیلم‌ها بود. تعمیرکار سرش را از داخل موتور بیرون آورده بود او هم نگاه می‌کرد. اول متوجه بهت آقای تعمیرکار نشدیم اما بعد از مدتی سکوتش نظرم را جلب کرد. پرسیدم چه شده؟ گفت: پسر عموی من اهواز است. اصلا خبر نداشتم اوضاع این شکلی است و بلافاصله تلفنش را از جیب لباسش درآورد تا تماس بگیرد.


برش بازگشت
pic2
بعد از چند دقیقه صحبت کردن تلفن را قطع کرد. پرسیدم چه شد. گفت پسرعموی من کارمند دانشگاه شهید چمران اهواز است. می‌گفت بی‌سابقه بوده این فصل سال یک همچین گرد و غباری. بعضی جاها آب هم قطع شده است. شهر کلا از حالت عادی خارج شده و اکثر مردم در خانه‌هایشان هستند. پرسیدم مگه تعطیل نکرده‌اند. گفت: پسر عمویم می‌گفت اطلاع‌رسانی خوبی انجام نشده و بسیاری از مردم نمی‌دانند تعطیل است یا فردا باید شنبه را مرخصی بگیرند. این‌طور که می‌گفت برای این وقت سال چنین اتفاقی عجیب بوده و همه غافلگیر شدند. بعد رو به مرد جوان کرد و گفت: می‌گفت ماجرا سیاسی است. گرد و خاک چه ربطی به سیاست دارد؟ مرد جوان هم که با موبایل دستش نقش دانای کل را گرفته بود گفت: چندتا کشور باید روی صحراهایی که این خاک از آنجا بلند می‌شود را مالچ‌پاشی کنند و در مسیرش درختکاری انجام شود که گویا چند سالی است، انجام نمی‌شود. تعمیرکار گفت: راست می‌گی آقا من خودم جوان‌تر که بودم سالی چندبار اهواز می‌رفتم گرد و خاکی نبود. خیلی هم خوش می‌گذشت. شروع کرد به گفتن خاطراتش از لب کارون و شهر اهواز. یکی از ویدئوهای مردم اهواز ذهنم را مشغول کرده بود که در آن جوانی با تصویربرداری از غبار نشسته روی شهرو هوایی که دید مستقیم را کمتر از ۱۰۰ متر کرده بود، اصرار داشت که این اتفاق اگر برای تهران می‌افتاد تا به حال فکری برایش کرده بودند. فکر کردم شاید راست می‌گوید. یاد ۴-۳ سال پیش افتادم که آلودگی هوای تهران در تقریبا نیمی از روزهای زمستان دوسال از حد اضطرار می‌گذشت. تنها کاری که می‌شد تعطیلی بود ممنوعیت تردد زوج‌ها یا فردها. هرچند این بار در اهواز گویا تعطیلی هم درست اطلاع‌رسانی نشده بود. به این‌فکر می‌کردم که در این دوسال اخیر هوای تهران از نظر آلودگی بهتر شده است که مکانیک داد زد بیا رو چال!


برش آخر
pic۳
فردای آن روز ماشین با یک استارت روشن شد و دنبال دوستان برای انجام کارمان رفتم. در راه، هوا آن‌قدر تمیز بود که از زیر برج میلاد، دماوند زیبا معلوم بود. یکی از دوستان می‌گفت بالاخره نمی‌دانیم خدا را شکر کنیم هوا خوب است یا نگران باشیم که چرا زمستان نداریم امسال؟ نزدیک ظهر کارمان تمام شد. یکی از دوستان پیشنهاد کرد که چون هوا خوب است و نزدیک هم هستیم برویم بام تهران و از بالا منظره شهر را تماشا کنیم. به سمت بام می‌رفتیم که از جلوی در یک مدرسه رد شدیم. دوستی که کنار من نشسته بود اصرار داشت نگه دارم. پرسیدیم چرا؟ گفت بیاید قدم بگیریم ببینیم صد متر از در مدرسه چقدر می‌شود. گفتم: سرت به جایی خورده یا به هوای خوب عادت نداری؟ چرا باید این کار را بکنیم؟موبایلش را نشان داد. خبری بودکه می‌گفت قرار است طرحی به اجرا در بیاید که به فاصله صدمتری از مدارس فروش سیگار ممنوع شود. حالا موضوع برای‌مان جالب شده بود. ماشین را نگه داشتم. یکی از دوستان به سمت بالا و دیگری به سمت پایین شروع به قدم زدن کردند. سه سوپر مارکت و یک دکه سیگارفروشی(شما بخوانید روزنامه‌فروشی) در همین صد متر فاصله وجود داشت. دوباره سوار شدیم. بحث بالا گرفته بود که این قانون چقدر می‌تو‌اند اجرایی باشد؟ اصلا راهکار ممنوعیت فروش سیگار نخی یا بسته‌ای به افراد زیر 81 سال بهتر نیست؟ یا همان افزایش مالیات که در کره به تازگی انجام شد و در ایران مجلس طرحش را رد کرد! بعد هم اگر بتوانند این قانون را اجرا کنند قیمت این سوپرمارکت‌ها چقدر کم خواهد شد؟ اصلا اگر این قانون نباشد ما مردم نازنین به فرزندان زیر 81 سالمان چطور سیگار می‌فروشیم؟ به بام تهران رسیدیم و در عین ناباوری از ارتفاعات ولنجک برج میلاد در هاله‌ای غبار فرو رفته بود. چند ساعت هوای ساکن کافی بود تا آلودگی را به پایتخت بازگرداند.


بیرون قاب
pic4
همیشه افکار دایی جان ناپلئونی در مورد اینکه همه چیز سیاسی است را به باد انتقاد می‌گیریم. اما شاید ما مردم نازنین در بعضی موارد بحق به خودمان حق دهیم که فکر کنیم بعضی موارد سیاسی است یا اگر نیست حداقل سیاست‌ها باید اقدامی به نفع سلامت مردم باشد.حالا بیش از دو هفته از آن سر و صدای رسانه ای گرد و غبار و عکس ها و هشتگ ها گذشته است. بیش از آن که اقدامی برای آن صورت بگیرد این مردم هستند که گویا به حضور گرد و غبار عادت کردند و احتمالا هیجان روزهای ابتدایی فروکش کرده است. از این بعد ماجرا بگذریم خود ما مردم نازنین کی متوجه می‌شویم چیزی نزدیک اضطرار است؟ سیگار، آلودگی هوا، تولید روزافزون زباله‌های شهری و صنعتی، ترافیک و آلودگی‌های صوتی و بصری و رژیم غذایی غلط و... اوضاع را برای زندگی کردن هر روز بدتر می‌کند. آیا ما مردم نازنین تفکیک زباله را جدی می‌گیریم؟ خودروی تک‌سرنشین را چطور؟ مصرف سیگار و قلیان را چطور؟ هرچند که وظیفه ابتدایی هر دولتی حفاظت از جان و سلامت مردمانش است چه در پایتخت و چه در اهواز یا هرکجای دیگر. باور کنید همه با هم می‌خواهیم نفس بکشیم.