رد پای دو غریبه (بخش پنجم)

ترجمه: محمدحسین باقی

گفته می‌شود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود به‌واسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهم‌ترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکس‌‌پیکو بود. این توافق مبنای خط‌کشی‌های مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که به‌صورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه می‌شود مبتنی‌بر ریشه‌یابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکس‌پیکو است.

در داخل خانه شماره ۱۰، چهار نفر به‌طور خاص علاقه زیادی به آن چیزی داشتند که سایکس بر زبان می‌آورد. «هربرت هنری اسکویت» که از بیماری ضعف اعصاب در حال بهبودی بود تمایل نداشت که رابطه با فرانسوی‌ها بدتر شود. «هوریشیو هربرت کیچنر»، وزیر جنگ، که صورت و انگشتانش زینت بخش تمام پوسترهای خیابان‌های این شهر بود، قبلا مصر را اداره می‌کرد. «لوید جورج»، وزیر تدارکات و مهمات جنگی (او در سال ۱۹۱۶ ابتدا وزیر امور خارجه و سپس نخست وزیر شد. در زمان نخست وزیری خود با لشگر کشی به فلسطین و فتح آن سرزمین توسط ژنرال آلنبی و لورنس و سپس انتشار اعلامیه لرد بالفور مبنی بر حمایت انگلستان از تشکیل دولت یهود موجب ایجاد بحرانی در تاریخ گردید که بعدها به بحران خاورمیانه معروف شد)، به شدت ضد ترک بود و حامی ایده توسعه آینده امپریالیستی به هزینه عثمانی‌ها بود. بالفور، نخست‌وزیر محافظه‌کار سابق، که اکنون در دفتر نیروی دریایی مشغول خدمت بود، احساس کرد که امپراتوری بریتانیا به آخر رسیده و حامی چنین ایده‌ای نبود. سایکس مطرح کرد که «احساس می‌کنم باید هر چه سریع تر با فرانسوی‌ها به تفاهم و به یک درک روشن در مورد سوریه برسیم». بالفور پرسید: «چه وضعی و ترتیبی می‌خواهی با فرانسه داشته باشی؟». سایکس در حالی که به نقشه اشاره می‌کرد جواب داد: «دوست دارم کشوری که در جنوب حیفا است را برای خودمان نگه داریم».

بالفور بدبین به نظر می‌رسید. او گفت: «ما همواره این ۱۰۰-۹۰ مایل صحرا در بخش شرقی این منطقه را دژ و پایگاه مصر می‌دانستیم؛ الان می‌گویی ما باید به منتهی الیه شرق آنجا هم پیشروی کنیم و مسوولیت بخشی دیگر از یک کشور مسکونی و متمدن را هم بپذیریم؟ در نگاه اول به نظر می‌رسد که گویی موضع ما در مصر به جای قوی تر شدن، ضعیف تر خواهد شد». کیچنر از در حمایت از سایکس در آمد و گفت: «فکر می‌کنم آنچه آقای مارک سایکس می‌گویند این است که این خط در ساحل دریای حیفا شروع خواهد شد. این اعراب - با تمسخر اشاره اش به اعراب شبه جزیره عرب بود- تحت کنترل ما در خواهند آمد». بالفور با اشاره به فرانسوی‌ها تاکید کرد: «منظورت دقیقا چیست؟». سایکس انگشتش را بر روی نقشه‌ای گذاشت که روبه‌روی آنها بر روی میز بود. او گفت: «مایلم خطی بکشم از «الف» عکا (نام شهری بندری در استان شمالی اسرائیل) تا آخرین «ک» در کرکوک». لوید جورج مشتاق نابودی امپراتوری عثمانی بود. او می‌گفت: «آیا شما می‌گویید که این قبل از اتخاذ هر گونه اقدام نظامی باید گام اول باشد؟». سایکس که نمی‌خواست پا جای پای کیچنر بگذارد گفت: «فکر می‌کنم لازم است که بدانیم کجا هستیم». اسکویت نسبت به خطرات مزاحمت برای «لانه زنبورهای سرخ قبایل عرب» با مداخله در خاورمیانه هشدار داده بود اما - با وجود خستگی از این هشدارها- خوشحال بود که نمایندگی این کار را بر عهده دارد و دوستدار آن خط ساده در ماسه‌هایی شده بود که سایکس ترسیم کرده بود. او برای خاتمه این جلسه گفت: «ما باید یک معامله سیاسی انجام دهیم. ما باید با فرانسوی‌ها به توافق برسیم که بدین معناست که ما باید به توافقی دیپلماتیک برسیم».

سایکس که شادمان به نظر می‌رسید پس از این نشست به یکی از همکارانش نوشت: «فکر می‌کنم موفق شدم. خواهی دید که من فراتر از سیاست عملی نرفتم». حقیقتی که فرانسه و بریتانیا بر سر مناقشات سرزمینی تقریبا مشابه کمتر از ۲۵ سال پیش به منازعه برخاستند همان چیزی بود که اسکویت و همکارانش را برای حل و فصل مسائلی که برای امپراتوری عثمانی رخ داد بسیار عصبانی کرد: فرض اینکه که آنها (فرانسوی ها) پیروز جنگ هستند. طی مراحل پایانی تلاش برای آفریقا در دهه ۱۸۹۰، فرانسوی‌ها مالکیت سرچشمه‌های رود نیل را - که در خطر بود- در دست داشتند. «سر ادوارد گری»، وزیر خارجه فعلی که در آن زمان «وزیر جونیور» (عضوی از نهاد قانونگذاری که در دولت دارای جایگاهی پایین تر از سطح کابینه است و به‌طور مثال، به مسوول وزارتخانه گزارش می‌دهد نه نخست‌وزیر به‌عنوان رئیس دولت) بود، در سال ۱۸۹۵ به فرانسوی‌ها هشدار داده بود که دولت بریتانیا هر اقدامی برای ادعا بر سرچشمه رود نیل را به‌عنوان «اقدامی غیردوستانه» تلقی خواهد کرد. فرانسوی‌ها به اشتباه تصور کردند که این یک تهدید تو خالی است زیرا بریتانیا یک دهه پیش تر سودان را به «مهدی» («محمد احمد»، شیخ و صوفی سودانی که مدعی بود «مهدی آخرالزمان» است) واگذار کرده بودند. اندکی بعد، آنها (فرانسوی ها) قشونی را از غرب آفریقا برای کنترل سرچشمه‌های بالای نیل اعزام کردند که هدف‌شان ناپایدار کردن حاکمیت بریتانیا در پایین دست مصر بود.

بریتانیا که از جاه طلبی‌های فرانسوی‌ها آگاه شده بود تلاش کرد تا سودان را بازپس بگیرد. در اوت ۱۸۹۸، درست در زمانی که کیچنر به خارطوم نزدیک می‌شد، فرانسوی‌ها به «فاشودا»(بحران فاشودا به ماجرای اختلاف بریتانیا و فرانسه در سال ۱۸۹۸ بازمی‌گردد. در سال ۱۸۹۸ هنگامی که جنبش «حمد احمد بن عبدالله» معروف به «مهدی سودانی» در سودان به دست بریتانیا سرکوب شد، یک سردار فرانسوی با نام «مارشان» با سپاهیانش وارد منطقه «فاشودا» در شمال سودان و نزدیک مرز مصر شد. در پی آن، بحرانی در روابط میان دو کشور پیش آمد که در بین آن افکار عمومی مصر از فرانسه پشتیبانی می‌کرد. این بحران با سازش دو دولت در توافق قلبی سال ۱۹۰۴ پایان یافت) نزدیک شدند؛ منطقه‌ای بحرانی در نیل علیا در منتهی الیه جنوب این کشور (سودان) همان جایی که آنها (فرانسوی ها) پرچمی سه رنگ برافراشتند. وقتی این خبر منتشر شد خشمی در لندن برانگیخته شد که «هشت فرانسوی ماجراجو بر سرزمینی که دو برابر وسعت فرانسه است ادعای مالکیت می‌کنند». این سخن وینستون چرچیل بود که در آن زمان در کنار نیروهای کیچنر یک «گزارشگر» بود. دولت بریتانیا با عجله کیچنر را به جنوب فرستاد تا با فرانسوی‌ها مقابله کند و او هم ناوگانی را به همین منظور بسیج کرد. دولت فرانسه مجبور به عقب نشینی‌ای شد که بسیار تحقیرآمیز بود زیرا در اولین گام بحران را دامن زده بود.

ادامه دارد...

رد پای دو غریبه (بخش پنجم)