از کابل تا بغداد
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.
برای من در میان سایر اسلحه‌هایم، اولویت با «هکلر-کوخ» (۴۱۶H&k) بود. بیشتر اوقات بر حسب عادت از آن استفاده می‌کردم. لوله‌ای ۱۰ اینچی داشت که برای ساختش از تکنولوژی (EOTech)* استفاده شده بود. قدرت دوربین این اسلحه برای درشت‌نمایی برابر با ۳x بود. دلیل اینکه این اسلحه را بیش از سایر اسلحه‌ها دوست داشتم این بود که قدرت دوربین دید در شب آن نیز برابر با ۵/۲X۱۰ بود.
همچنین بر روی لوله اسلحه 10 اینچی نیز یک جای لیزر قرمز هم نصب کرده بودم که در مواقع لزوم از آن استفاده می‌کردم؛ اما مهم‌ترین بخش این اسلحه نصب یک دستگاه حرارت سنج بود که در شب اجازه شلیک دقیق را فراهم می‌کرد. هر چند که از این اسلحه در اواخر خدمتم زیاد استفاده نمی‌کردم. چرا که این اسلحه برای مدت‌ زیادی در عملیات‌های مختلف همراه من بود و دیگر وقتش بود که از یک اسلحه ظریف‌تر استفاده کنم. برای این منظور به طور تصادفی با MP7 آشنا شدم.
اسلحه‌ای خودکار که در تعداد کمی از عملیات‌ها یاور و همراهم بود، اما باید اعتراف کنم که نتوانست مثل H&K ۴۱۶ قدرت «ناک دان کنندگی» داشته باشد. از ویژگی‌های اسلحه تازه باید بگویم که تا حدودی توانست جای خالی رفیق سابقم را پر کند و کمک دستم باشد. از این اسلحه بیشتر اوقات در عملیات‌هایی که در جنگل‌ها و دریاها داشتیم استفاده می‌کردم. صدای کم آن هم گه‌گاهی در آنجایی که لازم بود به کمکم می‌آمد. اسلحه H&K ۴۱۶ در جایی که قرار بود کمتر سر و صدا شود به کارم نمی‌آمد و مضاف بر اینکه در این زمینه اصلا با اسلحه MP۷ قابل قیاس نبود.
در میان اسلحه‌هایی که گردآوری کرده بودم دو اسلحه- زیگ زائور p226، و یک اسلحه K&H45C- هم بود. هر دو اسلحه از قدرت تهاجمی و سرکوب‌کنندگی خوبی برخوردار بودند اما به طور معمول 45C همراهم بود و از آن بیشتر استفاده می‌کردم. در میان این اسلحه‌ها یک دوستی هم داشتم که نارنجک‌انداز بود: «M79». این اسلحه را به‌عنوان اسلحه دزدان دریایی می‌شناسند؛ زیرا که از نظر من خیلی کودن به‌نظر می‌رسد. انباری اسلحه خانه ما چلیک لوله تفنگ را کوتاه کرده بود و با اصلاح جایگاه ذخیره‌سازی اسلحه‌ها، مخزن آنها را بیشتر کرده بود.
هما‌ن‌طوری که شما در اطراف محل تمرین قدم می زدید، شنیدن صدای گلوله چیزی غیر معمول و ناآشنا نبود. این صداها هم بیشتر از خانه محل تمرین که به خانه مرگ معروف بود می‌آمد. این تمرین‌ها گویی پایانی نداشت و به طور مداوم پیگیری می‌شد. البته باید بگویم بین دو تمرین، قدم زدن و صحبت کردن بین بچه‌ها یک برنامه معمول بود. آنها در حالی که کل کوله جنگی را به دوش می‌کشیدند در اطراف این خانه قدم می‌زدند و صحبت می‌کردند البته با اسلحه‌های پر!
همه چیز در اینجا یا شکلی از جنگ بود یا تمرینی برای آن.
این موضوع را زمانی فهمیدم که دیدم تمامی وسایل جنگی از شانه‌هایم آویزان است و سوار به هواپیمایی در راه افغانستان هستم. هنگ ما، در آن زمان برای حضور در افغانستان دوره دیده بود و هنگ دلتا فورس برای عراق. هنگ دلتا در آن زمان دوران سختی را از سر می‌گذراند و بر اساس شنیده‌ها در مدت کوتاهی هم با تلفات قابل توجهی روبه‌رو شده بود. آنها تقاضا کرده بودند که نیروهای تهاجمی بیشتری را برای عراق اعزام کنند و در این میان گروه ما که به‌عنوان «دیوگرو» شناخته می‌شد برای کمک به آنها انتخاب شده بود. سراسکادران من نمی‌خواست که من در این ماموریت به کمک دلتا فورس بروم و از این رو برای مدتی با بچه‌هایی که قرار بود به افغانستان اعزام شوند تمرین کردم؛ اما زمانی که جنگ در عراق بالا گرفت من به همراه دو تن از بچه‌های گروه «سیل» یا نیروی ویژه دریایی ایالات‌متحده به عراق اعزام شدیم.
تقریبا در نیمه‌های شب بود که به بغداد رسیدیم. سوار شدن بر هلیکوپتری که بر بالای صحرا پرواز می‌کرد آن هم در میانه‌های تابستان با آب و هوای خشک و بی‌رحم کار را سخت‌تر کرده بود. در تاریکی شب هم چشم چشم را نمی‌دید. به این منطقه، منطقه سبز می‌گفتند.
به مقر که رسیدم به روی تختم ولو شدم و نسیم خوبی هم از درزها عبور می‌کرد. حس خوبی داشتم. همه چیز مثل همان زمانی بود که با بچه‌های «Team ۵» در سال ۲۰۰۳ به عراق اعزام شده بودم. نخستین روز‌هایی که جنگ در عراق کلید خورده بود و ما درست چند روز پس از اشغال عراق به بغداد رسیده بودیم.
*این شرکت که با همان نام (EOTechnic) شناخته می‌شود، دست به طراحی دوربین‌های اسلحه‌های دفاعی و تهاجمی می‌زند.