قصری در دل کویر
سفری کوتاه داشتیم به دشت، پارک ملی کویر و کاروانسرای قصر بهرام. سفری ویژه به کویری متفاوت. کاروانسرای قصر بهرام جایی نیست که در آن آبادانی باشد و درخت و سبزه و آب، بالعکس این قصر در دل کویر واقع شده است، جایی در میانه پارک ملی کویر. خانم اویسی و تیم همراهش سفری به این کاروانسرا داشتند، سفری که از آن به نیکی یاد می‌کنند و خاطره خوش آن را می‌توان از خلال سفرنامه‌ای که برای این برنامه ‌نگاشته‌اند، دریافت. این سفرنامه در پی می‌آید.
تصورمان از کویر رمل‌های شنی بود، تپه‌های شنی بلند و کوتاه با منحنی‌های چین خورده و نقش گرفته از باد، خاکی نرم و قهوه‌ای که پا در آن فرومی‌رود و غلت که می‌زنی آرام و نرم فرود می‌آیی، فراز و فرود رمل‌ها اگر آب همراه باشد و هوا هم همراهی کند، خاطره‌ای است بس دل‌انگیز.
اما کویر ورامین و جایی که کاروانسرای قصر بهرام در آن واقع شده، جایی از جنس مرنجاب و مصر و رضاآباد نیست. فضا تهی از هر فراز و فرودی است و زندگی در پس خاک و بوته‌ها جریان دارد.
حرکت ما صبح پنج‌شنبه از مقابل سینما بهمن آغاز شد، ‌قرارمان این بود که به پیشوا رفته و از آنجا با همراهی راهنمای سفرمان به سمت کویر رهسپار شویم. توقفی یک ربعی برای خرید و عکس گرفتن از یک پارک که بر فراز پیشوا واقع شده بود، داشتیم. آرامگاه جعفر بن موسی در این منطقه قرار داشت. در عکس‌های ما تصویری از کویر در قاب دوربین ثبت شد.
مسیر ما به سمت کاروانسرای قصر بهرام از جاده مبارکیه می‌گذشت‌، پس از گذشت ساعتی به اتاق نگهبانی و منطقه نظامی سیاه و کوه و حفاظت محیط زیست رسیدیم، از آنجا که برگه ترددمان را پیش‌تر نمابر کرده بودیم، به ما اجازه ورود داده شد. از آنجا به بعد دشت آغاز شد و استپ‌های نشسته بر دل ریگزار را در دو سوی مسیر ترددمان مشاهده کردیم. حدود ۴۰ تا ۴۵ کیلومتر را در دست‌اندازهای خاکی گذراندیم. به سمت سیاه کوه می‌راندیم درحالی‌که آسمان بدون ابر و آبی به ارتفاعات این کوه ختم می‌شد. گرچه انتظار گرمای بیشتری داشتیم؛ اما هوا خنک بود و نسیم می‌وزید و عطر گیاهان صحرایی فضا را پر کرده بود.
حرکت شترها در دو سوی جاده خود منظره‌ای بود تماشایی، شتر کوچک برای شیر خوردن دور مادرش می‌چرخید و درعین حال سعی داشت خود را چشم ما پنهان کند، در مسافتی دورتر ماشین را متوقف کرده و برای دیدن این منظره منتظر شدیم. شتر مادر به همراه بچه‌اش به دسته شترها پیوستند و ما به گرفتن عکس از آنها بسنده کردیم. یک ساعت و بیست دقیقه گذشته بود که در دامنه ارتفاعات سیاه کوه برج و باروی کاروانسرا رخ نمایاند، سقف گنبدی قصر به چشم می‌آمد و بلافاصله در کنار آن سبزی سرشاخه‌های چند درخت کنار کاروانسرا در دل شوره‌زار کویر چشم را به خود می‌کشید.
با ورود به کاروانسرا انتخاب جا کمی وقت را از ما گرفت. محیط‌بان منطقه اتاق خودش را در اختیار ما گذاشت. اتاقی با سقف گنبدی بلند و درهای مشبک چوبی که روبه‌روی اتاق شاه‌نشین واقع شده بود. همزمان با ورود ما گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران به همراه استادانشان نیز برای آشنایی با گونه‌های جانوری منطقه در کاروانسرا حضور داشتند. جابه‌جا کردن وسایل، صرف ناهار و نماز خواندن برنامه ما پس از اسکان بود و قرار شد، پس از آن عازم منطقه شویم. به لطف محیط بان منطقه بود که توانستیم از چشمه شاهی و ارتفاعات سیاه کوه با مینی‌بوس و پیاده بازدید کنیم.
در راه چشمه شاهی انواع مارمولک‌ها و گیاهانی نظیر درمنه و ‌گل اسفند را در کنار چند خرگوش و حشره‌های کویری دیدیم. برخی از اعضا که دوربین داشتند، توانستند در ارتفاعات بالاخره دو سه‌تایی کل و بز را رویت کنند. استادی که همراه ما بود نیز از روی فضله و رد پاهای به جا مانده از رد شدن جانورانی چون کل و آهو و کفتار خبر داد.
آب چشمه شاهی از طریق آبراهه سفید رنگی که از سنگ تراشیده شده و به دوران صفویه مربوط می‌شد به سمت کاروانسرا، حمام و حرمسرای سلطنتی هدایت می‌شد. قرن‌ها پس از این کاربری طبیعی، شلنگ‌های سیاه و ضخیم پلاستیکی کار انتقال آب را به عهده گرفته و آن را به حوضچه‌ها برای تامین آب حیوانات منطقه منتقل می‌کردند هر چند که علف‌های بلند ارتفاعات نشان‌ می‌دهد که در آنها آب به قدر آشامیدن وجود داشت.
نزدیک غروب بود که به کاروانسرا برگشتیم؛ درحالی‌که فضا را همهمه دانش‌آموزان ورامینی که برای پاک‌کردن دیوارنوشته‌های سیاه رنج سفر را به خود خریده بودند، پر کرده بود؛‌ ما نیز همراهشان شدیم. خورشید آرام‌آرام به سرخی می‌گرایید و در پس کوه‌ها پنهان می‌شد، در تقابل با آن ماه گرد و سپید بالا می‌آمد و دشت را با نور نقره‌ای خود روشن می‌کرد. برخی از مسافران بر بام کاروانسرا شب را به صبح رساندند و گروهی دیگر خانه‌های گنبدی را جایی آسوده‌تر برای یک شب‌مانی یافتند.
صبح روز بعد به سختی ۶ صبح از خواب برخاستیم و پس از خواندن نماز به استقبال خورشید به بام رفتیم. پس از صرف صبحانه همراه تیم دانشجویان برای دیدن فسیل‌ها، صدف‌ها و ستاره‌های دریایی عازم منطقه شدیم. در مسیر بازگشت بود که ماری چنبره زده در حاشیه سایه دار یک مسیل توجه ما را به خود جلب کرد. گویا در پناه این مسیل میل به گرما داشت. پس از بازگشت به کاروانسرا و لختی استراحت، عازم کاروانسرای عین‌الرشید شدیم. این کاروانسرا نصف مساحت قصر بهرام است و شکوه آن را نیز ندارد. پس از آن عازم حرمسرای سلطانی شدیم که چیزی جز حصاری سنگی- آجری از آن باقی نمانده بود. با بازگشت به کاروانسرا و جمع کردن وسایل به سمت گرمسار به راه افتادیم. آهوی کوچکی در میانه راه ایستاده بود، ماشین را متوقف کردیم؛‌ کمی وراندازمان کرد و جست و خیز کنان در دل صحرا از ما دور شد.
از اینجا تغییر پوشش گیاهی به خوبی نمایان بود، از استپ به منطقه باتلاقی حرکت می‌کردیم که در هنگام بارندگی برای مسافران و حتی موجودات منطقه بسیار دردساز خواهد بود. ساعتی در دل باتلاق‌ها طی نکرده بودیم که رودخانه‌ای خود را به ما نمایان ساخت، ‌رد سپید کریستال‌های نمک بر حاشیه رود نشان از شوری آب آن داشت. با گذشتن از رود به کناره‌های پلی مخروبه رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم و چند عکس یادگاری گرفتیم. این بار به جای کویر، دماوند در حاشیه عکس‌هایمان بود.