به بهانه  95 سالگی  قهرمان افسانه‌ای آفریقا
مترجمان: پریسا حبیبی، مریم رضایی معماران آپارتاید آفریقای جنوبی نزدیک به سه دهه جسم نلسون ماندلا را زندانی کردند، اما نتوانستند به روح او آسیبی برسانند. نلسون ماندلا مردی بود که قدرت ذهن و امید و آرزویش برای آفریقای جنوبی به او کمک کرد تا بتواند 27 سال شرایط سخت زندان را تحمل کند و اهدافش را محقق سازد. قهرمان افسانه‌ای آفریقا هیچ‌گاه اجازه نداد تحقیرها و آزارهایی که در برابرشان مقاومت کرد، به سردی قلبش منجر شوند، وگرنه می‌توانست به فردی انتقام‌جو تبدیل شود. به بهانه نود و پنجمین سالروز تولد نلسون ماندلا، نگاهی به زندگی و تاثیر او بر جهان می‌اندازیم: نلسون رولی‌هلاهلا ماندلا در 18 ژوییه 1918 متولد شد و سال‌های ابتدایی زندگی‌اش را در روستای کونو گذراند. در 9 سالگی، وقتی پدرش را از دست داد، به جای دیگری فرستاده شد تا به دست روسای قبیله تمبو بزرگ شود. ماندلا در نوزده سالگی وارد دانشگاه فورت هار در مقطع کارشناسی علوم انسانی شد، اما بعد از مدتی در اعتراض به سیاست‌های دانشگاه، اخراج شد. پس از آن، ماندلا تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه ویتواترسرند را آغاز کرد. در دهه 40 میلادی، او 23 ساله بود که به ژوهانسبورگ مهاجرت کرد و با احساس حقارت ناشی از سرکوب‌گری سفیدپوستان مواجه شد. در نظام تبعیض نژادی که آپارتاید نامیده می‌شد، مردم آفریقای جنوبی به طبقات نژادی سفید پوست، سیاه پوست کامل، مختلط (ترکیبی از سفید پوست و سیاه‌پوست) و آسیایی تقسیم می‌شدند. در این طبقه‌بندی، سیاه‌پوستان حق رای، مالکیت شخصی، ازدواج با سفید پوستان، کار در مشاغل منحصر به سفیدپوستان و مسافرت به مناطق مشخص بدون داشتن گذرنامه عبور را نداشتند. در نهایت 9 میلیون سیاه پوست از خانه‌های خود آواره شدند و شغل‌هایشان را از دست دادند، چراکه دولت مکان‌های دورافتاده مشخصی را تعیین کرده بود و سیاه‌پوستان را به این مناطق تبعید کرد تا مطمئن شود آنها دیگر جزو شهروندان آفریقای جنوبی نیستند. این بی‌عدالتی خشم ماندلا را برانگیخت و نتوانست در برابر آن واکنشی نداشته باشد. در اوج جوانی او به یک گروه ضدآپارتاید به نام کنگره ملی آفریقا پیوست و با کمک دوستش اولیور تامبو، اولین موسسه حقوقی سیاه‌‌پوستان را تاسیس کرد. پس از آن با «اولین میس» که پرستار بود ازدواج کرد و صاحب 4 فرزند شد، اما در سال 1957 تعهد او به مبارزه در راه آزادی بر زندگی خانوادگی‌اش سایه افکند و مجبور شد از همسرش جدا شود. یک سال پس از آن، با وینی مادیکیزلا ازدواج کرد و از او نیز صاحب دو دختر شد. بعد از اینکه خشونت پلیس در یک تظاهرات صلح‌آمیز باعث کشته شدن 69 سیاه‌پوست در شارپ ویل شد، ماندلا تحت تعقیب دولت آفریقای جنوبی قرار گرفت و مجبور شد خانواده‌اش را ترک و فعالیت زیرزمینی را آغاز کند. او و همراهانش مبارزه مسلحانه‌ای را در پیش گرفتند که در آن دفاتر دولتی مشخص یا نمادهای آپارتاید - و نه مردم - را هدف می‌گرفتند. ماندلا در نهایت مجبور شد پنهانی از کشورش فرار کند و در کشورهای آفریقایی و اروپایی فعالیت سیاسی خود را ادامه دهد. مدتی پس از بازگشت به کشور، ماندلا دستگیر و به جرم خیانت محکوم شد. ماندلا در طول محاکمه، شجاعت بی‌نظیری از خود به نمایش گذاشت و در حالی که لباس قبیله‌ای به تن داشت، گفت: «من علیه برتری سفیدپوستان و همچنین برتری سیاه پوستان جنگیده‌ام. از نظر من جامعه ایده آل، جامعه‌ای دموکراتیک و آزاد است...اگر لازم باشد در راه رسیدن به این ایده آل حاضرم جانم را از دست بدهم.» در زمستان 1964، در 46 سالگی، ماندلا در آلکاتراز آفریقای جنوبی به حبس ابد محکوم شد. سال‌های سخت زندان و انجام کار اجباری و حتی ماندن در سلول انفرادی که فقط به اندازه خوابیدن یک انسان گنجایش داشت، روحیه ماندلا را تخریب نکرد. در این سال‌ها او مادر و پسر بزرگش را از دست داد، اما اجازه نداشت در مراسم خاکسپاری آنها شرکت کند. همسرش وینی که تلاش می‌کرد نام او را زنده نگه دارد، اغلب زندانی و شکنجه می‌شد. وقتی او دوشادوش هم‌قطارانش در معادن سنگ به کار اجباری مشغول بود،‌ آنها را به مطالعه و درس خواندن تشویق می‌کرد و خودش نیز مشتاقانه در کتاب‌ها غرق می‌شد، چون معتقد بود تحصیل قدرتمندترین سلاح رسیدن به آزادی است. در سال 1985 که بیش از دو دهه از زندانی شدن ماندلا می‌گذشت، او با رد پیشنهاد محکوم کردن خشونت‌های قبیله‌ای سیاه‌پوستان در ازای آزادی‌اش، دنیا را بهت زده کرد. دلیلش این بود که اولا نمی‌خواست آزادی‌اش مشروط باشد و دیگر اینکه نمی‌خواست هم‌قطارانش را که در کنارش مبارزه کرده بودند،‌ ترک کند. اما وقتی در سال 1988 مقامات دولتی او را به زندان خصوصی دیگری منتقل کردند، در واقع تنها شد. در دهه 80 فشار کمپین‌های بین‌المللی برای آزادی ماندلا به اوج خود رسید و در نهایت فردریک د کلرک، رییس جمهور وقت آفریقای جنوبی مجبور شد در دوم فوریه 1990 فرمان رفع توقیف کنگره ملی آفریقا و آزادی ماندلا را به پارلمان این کشور اعلام کند. نه روز بعد، در 11 فوریه ماندلا از زندان آزاد شد. کمی بعد از آزادی ماندلا، آتش خشونت‌های نژادی و قبیله‌ای شعله‌ور شد، چرا که سفیدپوستان تلاش‌های آنها را برای انتخابات آزاد سرکوب کرده بودند. در سال 1992، وقتی تعداد کشته‌های این درگیری‌ها افزایش یافت، ماندلا به امید جلوگیری از وقوع یک جنگ داخلی با د کلرک دیدار کرد. در ماه‌های بعد،‌ او فعالیتش را صرف درخواست از مردم آفریقای جنوبی برای ایجاد صلح و نه انتقام‌جویی کرد. ماندلا و د ‌کلرک به دلیل تلاش‌ در راستای متحد کردن کشور در سال 1993 جایزه صلح نوبل را به طور مشترک دریافت کردند. یک سال پس از آن، همه نژادهای آفریقای جنوبی برای اولین بار حق شرکت در انتخابات دمکراتیک را پیدا کردند. ماندلا که خودش هم کاندیدا شده بود، در این انتخابات به پیروزی رسید و به‌عنوان رهبر آفریقای جنوبی برگزیده شد و دکلرک را به عنوان معاون خودش برگزید. در حالی که زندگی سیاسی ماندلا به اوج موفقیت رسیده بود، زندگی خانوادگی‌اش بار دیگر با شکست مواجه شد. حدود 30 سال جدایی از وینی، تاثیر خود را بر روابط آنها گذشته بود و در سال 1992 ماندلا یکی از سخت‌ترین تصمیمات زندگی‌اش، یعنی ترک کردن وینی را گرفت. او بعدها در این مورد گفت «جدایی از همسری که لحظه‌های خوبی از زندگی‌ات را با او گذرانده‌ای، کسی که برای آزادی تو رنج‌ها و سختی‌های زیادی را تحمل کرده و دو فرزند خوب به تو داده، تصمیم آسانی نبود.» اما بعد از تحمل دوره‌ای از غم و تنهایی، ماندلا به گراکا ماچل، بیوه رییس جمهور سابق موزامبیک که در سانحه هوایی کشته شده بود، علاقه‌مند شد و در تولد هشتاد سالگی خود با او ازدواج کرد. دوره ریاست‌جمهوری ماندلا بعد از 5 سال و در سال 1999 به پایان رسید و او پس از آن به یکی از طرفداران سازمان‌های فعال اجتماعی و حقوق بشر تبدیل شد و جوایز بین‌المللی زیادی دریافت کرد. او همچنین در زمینه مبارزه با ایدز نیز فعال بود. با شدت گرفتن بیماری و ناتوانی جسمی، ماندلا در سال 2004 از زندگی سیاسی کناره‌گیری کرد. در ادامه خلاصه‌ای از مصاحبه‌های نلسون ماندلا را که مجلات و افراد مهم با او انجام داده‌اند، می‌خوانیم. وقتی در نهایت بعد از 27 سال آزار و اذیت، آزادی سیاسی خود را به دست آوردید، مردم شما را به دلیل داشتن قلبی پر از کینه وگرفتن انتقام از دشمنان درک می‌کردند. با این حال شما راه آشتی را انتخاب کردید. آیا با این کار می‌خواستید همه را متعجب کنید که چگونه یک نیروی قدرتمند می‌تواند چنین رویکردی داشته باشد؟ بله. آن زمان همه مردم مطابق با این تصمیم عکس‌العمل نشان می‌دادند. اگر این رویکرد براساس خشم و خشونت بود، نمی‌توانست نتیجه‌ای در بر داشته باشد. اما اگر شما بگویید ما صلح می‌خواهیم، ما به دنبال ثبات هستیم، می‌توانید پس از آن به بسیاری از چیزها برای رسیدن به اهداف خود و در جهت پیشرفت و بهبود جامعه دست یابید. آیا چهره‌های بین المللی دیگری وجود دارند که شما آنها را ملاقات نکرده باشید و دوست داشته باشید آنها را ببینید؟ بدون شک مردان و زنان بسیار زیادی وجود دارند که بدون هیچ جایگاه ویژه و منحصربه‌فردی برای توسعه جوامع خود فعالیت می‌کنند، در حالی که سهم بسیار عظیمی دارند. برخی از آنها حتی در کشورهای خود نیز شناخته شده نیستند، اما وقتی شما به میان آنها می‌روید و از نزدیک با آنها آشنا می‌شوید بسیار تحت تاثیر قرار می‌گیرید. زنان و مردانی را که قهرمانان ما هستند هرگز نباید فراموش کنیم، زیرا ما نمی‌توانیم در مقابل خدماتشان به جامعه کمکی به آنها کنیم، اما می‌توانیم آنها را مورد تحسین قرار دهیم. در طول این سال‌ها شما زمان بسیار زیادی را به کودکان اختصاص دادید. فکر می‌کنید درس مهمی که والدین باید در ذهن خود برای تربیت فرزندانشان داشته باشند، چیست؟ بدون آموزش و پرورش فرزندان هرگز نمی‌توانند در رویارویی با چالش‌هایی که با آنها روبه‌رو می‌شوند، موفق شوند. پس بسیار مهم است که به فرزندانمان آموزش دهیم و برای آنها توضیح دهیم که در قبال کشورشان نقشی مهم بر عهده دارند. افرادی که به شما احترام می‌گذارند، کدام ویژگی شما را بیشتر تحسین می‌کنند؟ گاهی اوقات یک رهبر به انتقاد از کسانی که با او کار می‌کنند، می‌پردازد که امری اجتناب‌ناپذیر است. من رهبری را می‌پسندم که در حالی که به اشتباهات یک فرد اشاره می‌کند، ویژگی‌های خوب دیگر او را نیز بیان کند. اگر این کار را انجام دهید، آن فرد می‌فهمد که شما از او یک تصویر کامل ارائه کرده‌اید. هیچ کس خطرناک‌تر از کسی که در زندگی تحقیر شده است نیست و هیچ زمانی نباید این اصل مهم را فراموش کرد. آیا باور شما این است که همه مردم درونی خوب و پاک دارند؟ هیچ تردیدی وجود ندارد، در صورتی که شما قادر باشید خوبی ذاتی هر انسانی را در او بیدار کنید. کسانی که به همراه ما بر ضد آپارتاید مبارزه کردند باعث شدند تا نظر بسیاری از افراد را که از ما متنفر بودند، تغییر دهند. آنها دریافتند که ما به آنها احترام می‌گذاریم و به این ترتیب باورهای غلط آنها را عوض کردیم. چگونه می‌توانید به مردمی که به شما ستم کردند، احترام بگذارید؟ باید کمی کلی‌تر به این موضوع نگاه کرد و این را درک کرد که افراد در سیاست‌های کشورهایشان گرفتار شده‌اند. در زندان به طور مثال یک سرپرست یا یک افسر بدون اجرای قوانین نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد و ارتقا پیدا کند، هرچند خود آنها این قوانین را باور نداشته باشند. در کتاب زندگینامه خود گفته‌اید که می‌توانید، بدون اینکه بی‌احترامی به حریف خود بکنید او را مغلوب کنید. چگونه می‌توانید این کار را انجام دهید؟ من و همکارانم در ابتدا به هیچ عنوان نمی‌خواستیم که با رهبران آپارتاید هیچ گفت‌وگویی انجام دهیم، اما کار ما به عنوان وکیل باعث شد که امکان گفت‌وگو و تماس با دشمنانمان به وجود آید. آنجا بود که فهمیدیم با گفت‌وگو می‌توان به خیلی از خواسته‌ها دست یافت. من حتی قبل از اینکه به زندان بروم، دریافتم که آپارتاید به دست افرادی اجرا می‌شود که در رویکرد خود یکپارچه نیستند و حتی برخی از آنها اصلا اعتقادی به آپارتاید نداشتند. همچنین فهمیدم اگر بنشینید و با افراد صحبت کنید، به آسانی می‌توانید آنها را متقاعد کنید که آپارتاید هرگز نمی‌تواند کشور را نجات دهد و فقط باعث کشته شدن هموطنان و افراد بی گناه می‌شود. من و همکارانم توانستیم با صحبت با مردم و بیان کردن خوبی‌ها، قوانین سخت و تثبیت شده آپارتاید را بین مردم تغییر دهیم و حتی برخی از حکمرانان این سیاست تبعیض نژادی را با جنبش خود همراه کنیم. برخی طرفداران شما فکر می‌کنند شما می‌توانستید یک قهرمان بوکس حرفه‌ای باشید، اگر تلاشی در جهت رسیدن برای آزادی وجود نداشت. خودتان فکر می‌کنید چه کارهای دیگری بود که می‌توانستید در این مدت انجام دهید؟ من دوست داشتم تنها یک کارگر معمولی باشم، مثلا یک کارگرحفاری. بوکس هم ورزشی است که من از آن خیلی لذت می‌برم، ولی فکر می‌کنم حرفه‌ای بودن در آن خیلی سخت است. دوست دارید در تاریخ از شما چگونه یاد شود؟ من نمی‌خواهم از من بت ساخته شود و دوست دارم یک انسان معمولی با تمام فضایل و رذایل در یادها باقی بمانم.