دریا فلسفی
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی و فارغ‌التحصیل مهندسی کامپیوتر
به نظرم انتخاب رشته ارتباط زیادی با شخصیت انسان دارد و تا آدم خودش را خوب نشناسد، نمی‌تواند انتخاب رشته خوبی انجام دهد. باید از خودت بپرسی که مهم‌ترین دغدغه تو در زندگی چیست؟ سر و کله زدن با چه چیزی به زندگی تو معنا می‌دهد؟ اگر بدانی که قرار است تمام انرژی و قوای فکری‌ات را سال‌ها و ساعت‌ها در کلاس‌های درس دانشگاه یا محیط‌های کاری روی یک رشته خاص بگذاری، چه رشته‌ای را انتخاب می‌کنی؟
من بدون اینکه جواب این سوال‌ها را بدانم، یا اصلا به آنها فکر کرده باشم، رشته مهندسی نرم‌افزار کامپیوتر را انتخاب کردم. آن چیزی که اتفاق افتاد، این بود که هم در دوره دانشگاه، هم مدتی که در زمینه رشته‌ام کار کردم، متوجه شدم برنامه‌نویسی و سر و کله زدن با کدها یا شبکه کردن کامپیوترها، چیزی نیست که من بخواهم تمام اوقات زندگی‌ام را با آن بگذرانم. موضوع دروس برایم جذاب نبود و به جایش سرکلاس می‌نشستم، کتاب داستان می‌خواندم یا مدام به بهانه‌های مختلف از کلاس‌ها بیرون می‌رفتم. به طور اتفاقی سر یکی از کلاس‌های فرانسه با یک دانشجوی جامعه‌شناسی آشنا شدم که به من یک کتاب جامعه‌شناسی داد، خواندم و علاقه‌مند شدم. برای اینکه این بار از انتخابم مطمئن باشم، به این فکر کردم که چه موضوعی هست که دوست دارم مدام با آن درگیر باشم؟ این بار بعد از تحقیقات زیادی در زمینه این رشته، مطمئن شدم که دلم می‌خواهد موضوع رشته‌ام و کارم، انسان و جامعه باشد؛ خیلی بی‌واسطه‌تر از چیزی که در رشته‌های فنی مهندسی، اتفاق می‌افتد. در رشته‌های فنی، هدف، فراهم کردن تکنولوژی‌های پیشرفته‌تر برای بهبود و هوشمندتر کردن فعالیت‌های انسانی است. برای من اما، اینها یعنی اشیای بی‌جان. دلم می‌خواست روی سوژه انسانی که احساس دارد، فکر می‌کند، روح دارد و دائما در حال تغییر است کار کنم. دوست داشتم سروکارم با افکار و رفتار و درگیری‌های انسانی باشد. دلم می‌خواست سر کلاس‌هایی بنشنیم در مورد نظریه‌هایی در باب فقر، عدالت اجتماعی، زنان، توسعه اجتماعی و روانشناسی اجتماعی حرف بزنند؛ تا اینکه راجع به مدارها و خازن‌ها و دستورالعمل‌های زبان برنامه‌نویسی. خلاصه که دلم می‌خواست سر کلاس‌هایی بنشینم که دارند راجع به انسان و تمام چالش‌های زندگی‌اش حرف می‌زنند. وقتی وارد رشته جامعه‌شناسی شدم، فهمیدم که چقدر تاثیر ساختارها بر روی ما زیاد است، چقدر «فهم جهان» سخت است و «تغییر جهان» سخت‌تر. این موضوعات برای من جذابیت داشت. اینکه بتوانم اندکی در جامعه خودم تغییر ایجاد کنم، هر چند بدانم که این راه، راهی است خیلی طولانی، اما از بودن در این مسیر و مطالعه و کار در این رشته لذت می‌برم. زمانی که من برای لیسانس انتخاب رشته می‌کردم، مثل خیلی از دوستان دیگرم، از رشته‌های علوم انسانی به خاطر شعار «انسانی‌ها تنبل هستند» دور بودم و هیچ اطلاعی از جذابیت زیاد رشته‌های انسانی نداشتم. ولی برای انتخاب رشته کارشناسی ارشدم، انتخاب درستی کردم. الان، اگر به گذشته برگردم، دلم می‌خواهد که لیسانسم را هم جامعه‌شناسی بخوانم. با وجود اینکه موقعیت کاری ثابت و خوبی در این رشته ندارم، ولی لذت خواندن و کار کردن در حوزه جامعه‌شناسی را با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم.