50 سال بشود 49 سال...
میثم هاشم‌خانی
دانش‌آموخته ارشد اقتصاد (دانشگاه شریف) و فارغ‌التحصیل مهندسی مکانیک (دانشگاه شریف)«اقتصاد» می‌خوانم، پس هستم!
. . .
شروع جلسه بود و «معارفه» کوتاه شرکت‌کنندگان. در مدتی که منتظر بودم نوبتم بشود خودم را معرفی کنم، جمله معرفی را چند بار در ذهن مرور کردم: «من میثم هستم، دانشجوی اقتصاد»
. . .
کلمه «اقتصاد» را که گفتم، قند در دلم آب شد، اولین بار بود که خودم را در یک جلسه با حضور ده، دوازده نفر با برچسب باکلاس «دانشجوی اقتصاد» معرفی می‌کردم. یک‌جور حس سبُک شدن داشتم، حس خوشایند رها شدن از چند سال تحمل برچسب خفه‌کننده «مهندسی». نه که مهندسی ذاتا بد باشد، نه، بد بودنش فقط و فقط ناشی از این بود که حتی یک درصد هم انتخاب خودم نبود؛ صد درصد تحمیل‌شده بود از طرف جامعه. صریح‌ترش این می‌شود که من چند سال از جوانی خود را اختصاص داده بودم تا رشته مهندسی بخوانم، فقط برای اینکه جامعه پیرامونم قاه‌قاه به من نخندد. نشانه‌اش هم اینکه، در همان روزهای آغازین ورود رسمی به دانشکده اقتصاد، صد درصد مطمئن بودم که هیچ وقت در عمرم به فضای مهندسی برنخواهم گشت، حتی برای یک روز. آن روزها قدری هم از دست خودم عصبانی بودم که چرا ریسک نظام‌وظیفه و ترس از مورد تمسخر قرار گرفتن و هزار موضوع پوچ دیگر را بهانه کرده بودم و درس‌های کارشناسی مهندسی را تمام کرده بودم. نمی‌دانم، شاید اگر شهامتش را داشتم که همان ترم اول کارشناسی انصراف بدهم و سال بعدش کنکور انسانی شرکت کنم و در رشته‌ای که انتخاب خود خودم بود از همان مقطع کارشناسی درس بخوانم، آن‌وقت، هم اعتماد به نفسم با جهش بزرگی مواجه می‌شد و هم اینکه الان اندوخته علمی و تجربی بیشتری در رشته اقتصاد داشتم و حس رضایت از زندگی‌ا‌م بسیار بیشتر بود.
خب، به جمله اول این یادداشت برگردیم: «اقتصاد» می‌خوانم، پس هستم! یعنی که هویت خودم را با اقتصاد خواندن تعریف می‌کنم. نه که بگویم اقتصاد ذاتا باکلاس است و مهندسی بی‌کلاس، نه، اقتصاد باکلاس است، فقط و فقط چون که انتخاب شخصی من است، انتخابی که محصول مدت‌ها وقت صرف کردن برای بررسی گزینه‌های مختلف بوده؛ از جامعه‌شناسی گرفته تا مدیریت و علوم سیاسی و فلسفه. پس این انتخاب می‌شود انتخاب خود خود من، می‌شود جزئی از هویتم. حالا ریشه‌های این انتخاب، در درجه اهمیت بعدی قرار می‌گیرد. من به خاطر دغدغه‌مندی‌های اجتماعی‌ام رشته «اقتصاد» را انتخاب کرده‌ام، یکی دیگر از کودکی عاشق ریاضیات بوده و «ریاضی» را انتخاب می‌کند، دیگری شاید «مهندسی برق» را به این دلیل انتخاب کند که رباتیک برایش خیلی جذاب است، کسی هم شاید به خاطر علاقه سرشارش به کشف پیچیدگی‌های پدیده‌های اجتماعی، تصمیم بگیرد که جامعه‌شناسی یا زبان‌شناسی بخواند. همه اینها می‌توانند بگویند که من فلان رشته را می‌خوانم، پس هستم!
جمله آخر اینکه: من مطمئن‌م، 50 سال دیگر، سطح بلوغ فکری جامعه ما به اندازه‌ای رشد کرده است که هر فردی توسط جامعه تشویق می‌شود که وقت و انرژی فراوان اختصاص دهد تا علایق و انگیزه‌ها و استعدادهای خود را کشف کند، بعد هم این علایق را، هر چه که باشند، با پشتکار تمام پیگیری کند. من و امثال من هم، اگر بتوانیم کاری کنیم که این 50 سال بشود 49 سال، انصافا می‌توانیم به خود ببالیم . . .