وزش باد‌های علوم بین رشته‌ای
فضه غلامرضا کاشی
دانش‌آموخته کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران و فارغ‌التحصیل مهندسی کشاورزی دانشگاه تهران این نوشته تقدیم می‌شود به استادم آقای دکتر مجید خیاط خلقی ماجرای شکست من در اولین رشته تحصیلی‌ام، اضطراب و فشار فراوانی که برای به پایان بردن مقطع کارشناسی تحمل کردم، فرآیند پرتنش تغییر رشته و در نهایت آرامش ناشی از انتخاب صحیحم، موردی استثنایی نبوده و زنگ خطری جدی است که ناکارآمدی نظام انتخاب رشته و آموزش عالی فعلی را هشدار می‌دهد. وقتی در سال ۷۹ با دیپلم ریاضی فیزیک، در رشته مهندسی کشاورزی - گرایش آبیاری در دانشگاه تهران پذیرفته شدم، انتظار هر چیزی را داشتم به جز یک فضای خشک، تهی از خلاقیت و از خودبیگانه‌کننده. نمی‌دانم اوضاع و احوال رشته‌های پرطرفدار فنی آن روزها چطور بود، اما مهندسی آبیاری خواندن برای من یک نوع شکنجه به شمار می‌رفت. درس‌ها به جز معدودی، خسته‌کننده و با وضعیت واقعی آبیاری در کشور بی‌ارتباط بودند. تنها درس‌های جذاب برای من، یعنی درس‌هایی که کمی بار عملی یا اجتماعی داشتند، اغلب در فضای دانشکده بی‌اهمیت و حاشیه‌ای ارزیابی می‌شدند؛ بنابراین نه آزمایشگاه خوبی داشتند و نه حساسیتی در مورد کیفیت تدریس آنها وجود داشت. هیچ وقت نمی‌توانستم از درس‌هایی که می‌خواندم کلیتی در ذهنم بسازم. درس‌ها نه با هم مرتبط بودند، نه با واقعیت وضعیت کشاورزی و نه با علم روز. در حالی که محیط‌زیست از مهم‌ترین دغدغه‌های کشاورزی جهان به شمار می‌رفت، ما هیچ درسی درباره محیط‌زیست نداشتیم. کلاس‌های دکتر خلقی برای من استثنا بود، نه فقط چون محتوایی به‌روز داشت و کارگاهی و جذاب برگزار می‌شد (استادان دیگری هم کلاس‌های باکیفیت داشتند)، بلکه بیشتر به خاطر تعهدی که او به آموزش ما احساس می‌کرد. بی‌انگیزه بودم و در نتیجه کم‌بازده و روال آموزش در ایران دانشجویان کم‌بازده را حاشیه‌ای می‌کند، اما یک‌بار دکتر خلقی مرا صدا زد و گفت که هنر استاد در جذب و پرورش دانشجویان قوی نیست، هنر استاد آن است که دانشجوی بی‌علاقه را به موضوع جذب کند. دو سال برای کنکور خواندم تا در کارشناسی‌ارشد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم: دانشکده علوم اجتماعی سال ۸۵؛ انگار نقطه مقابل دانشکده کشاورزی بود. مدینه فاضله نبود، ضعف‌های ساختار آموزش عالی اینجا هم خودش را نشان می‌داد، اما رشته فرق کرده بود و زندگی من از یک روزمره خفقان‌آور به یک گردش هیجان‌‌انگیز در باغی با هزار در تبدیل شده بود. درس‌ها از فرمول‌های خشک و دقیق درباره لوله‌ها و کانال‌ها و پمپ‌ها به بحث‌های جذاب و چالش‌برانگیز درباره آدم‌ها، رفتارشان، اقتصاد، فرهنگ، دین و سیاست تغییر شکل داده بودند...
دو سالی از فارغ‌التحصیلی من می‌گذرد. در رشته‌ام، یعنی جامعه‌شناسی، جایگاه قابل ملاحظه‌ای به دست نیاورده‌ام. از لحاظ شغلی، هنوز هم وضعیت نامتعادلی دارم؛ با این همه بی‌اندازه از تصمیمم خوشحالم. فعالیت‌های کاری‌ام، نوشته‌هایم، متونی که می‌خوانم و سبک زندگی‌ام را دوست دارم. همکلاسی‌های کارشناسی، از لحاظ موقعیت شغلی و مالی از من موفق‌ترند، اما فکر می‌کنم معدودی از آنها به اندازه من از شغلشان لذت می‌برند. این اواخر شنیده‌ام که بناست رشته قبلی ما تغییرات جدی پیدا کرده و به 13 شاخه بین‌رشته‌ای تقسیم شود؛ رشته‌هایی که بشود مسائل آب را در آنها با فناوری اطلاعات، مهندسی سیستم، حکمرانی و سیاست عمومی، محیط‌ زیست، آثار و سازه‌‌های تاریخی آب، توسعه، اقتصاد و حقوق گره زد. این خبر از یک سو آه حسرت‌باری از نهاد من برآورد و از سویی مایه دلخوشی‌ام شد. شاید اگر این تغییرات زودتر رخ داده بود، من و امثال من آن همه انرژی و نشاط و عمر در مسیر تغییر رشته تلف نمی‌کردیم، اما حداقل دلخوشم که بادهای علوم بین‌رشته‌ای بالاخره به ساختمان کهنه وزارت علوم هم وزیده و نسل جدید، فرصت‌های بهتری برای انتخاب متناسب با علائق و شخصیتش خواهد داشت.