افسر آنالوگ

اصفهان شهری غنی ازنظر دوربین آنالوگ و تعمیرکار این نوع دوربین‌هاست که هرکدام خاطرات مفصلی در دل خوددارند و می‌توانند اصفهان را به یک پایگاه مهم ازنظر دوربین آنالوگ تبدیل کنند. عکاسی آنالوگ دیگر صرفا یک عکاسی برای ثبت تصویر هم نیست و زوایای مختلف و جالبی در دل خود دارد و جز میراث ناملموس هنری شهر محسوب می‌شوند. دوربین‌های آنالوگ باوجود گذر زمان طولانی که عمر برخی از آنها به نزدیکی هفتادسال می‌رسد هنوز هم در دست علاقه‌مندان با نگاتیوهایی که متاسفانه قیمت بسیار بالایی یافته‌اند، مشغول به کارند و عکس‌های آنالوگ هنوز هم دیده می‌شود؛ بخصوص در فضای اینستاگرام که این عکس‌ها گسترش بیشتری یافته‌اند. به جهت بررسی موضوع فوق گفت‌وگو کردیم با اصغر آزادی، عکاس و تعمیرکار دوربین‌های آنالوگ، که در ادامه مشروح آن را می‌خوانیم:

در آغاز درباره آشنایی‌تان با دوربین و فضای سینما توضیحاتی بفرمایید.

من اصغر آزادی متولد ۱۳۲۸ هستم؛ از بچگی که خاطرم می‌آید همه کاری می‌کردیم، قلم‌زنی، کفاشی، کله‌پزی، و... تا وارد دبیرستان شدیم و بستنی‌سازی را در خیابان شیخ بهایی یاد می‌گرفتم. زمانی که دبستان بودم یک‌خانه در احمدآباد ساختیم و یک اتاق آن را به آقای عباسی که پاسبان بود اجاره دادیم؛ آقای عباسی جمعه‌ها در سینماها کشیک داشت و یک روز دیدیم که لباس نظامی‌اش را روز جمعه پوشید که به او گفتیم کجا می‌روی گفت به سینما می‌روم، گفتیم سینما کجاست؟ ما تا آن زمان سینما نرفته بودیم و آن روز آقای عباسی گفت با اتوبوس خط هفت به دروازه دولت بیایید و در چهارباغ به سینما همایون بیایید و درب آنجا اسم من را بگویید و به داخل بیایید تا برایتان ساندویچ هم بگیرم.

آن روز ما اراده کردیم و به سینما رفتیم که بسیار بزرگ بود. ما وسط سینما نشستیم و پس از سرود فیلم آغاز شد که سیاه‌وسفید بود. من مبهوت نور شدم. آخر فیلم من و برادرم دویدیم و بالا پرده سینما رفتیم تا ببینیم آن تصاویر چه شد؟ آن روز یک سانس دیگر ایستادیم و تا آخر از آقای عباسی سوال می‌پرسیدیم که ما را به پشت‌صحنه برد و آپارات را دیدیم. آپارات‌ها آن زمان روسی و آمریکایی بودند. سابقا فیلم‌ها ۴ اپیزود پخش می‌شد چون باید فیلم پر را درمی‌آوردند و در قرقره می‌گذاشتند. من هیولای آپارات را که دیدم شیفته نور و سینما و دوربین شدم. پس‌ازآن من جمعه به جمعه با آقای عباسی پیش آپاراتچی می‌رفتم و کمک می‌کردم.  آپاراتچی می‌گفت اصغری چهارپایه را زیر پا بذار و فیلم را عوض کن. بعضی وقت‌ها هم فیلم پاره می‌شد که باید آن را می‌چسباندند. یک‌زمان هم فیلم دزدی باب شد که کار آپاراتچی بود. مثلا یک‌تکه از فیلم را می‌بریدند و در بیرون به فروش می‌رساندند. اوایل هم فیلم‌ها بی‌صدا بود و یک آدمی که وارد بود با یک بوق وسط سینما راه می‌افتاد و دیالوگ‌ها را می‌گفت و دوبله زنده بود. بعدها من دیدم که دوبلور‌ها در بالکن می‌نشستند و با میکروفن دیالوگ‌ها را می‌خواندند. پس‌ازاین دوره من در دبیرستان بودم که در کوچه کازرونی به عکاسی همایون رفتم و با سفارش پدرم به دوست‌اش که آن عکاسی را داشت آنجا مشغول کار شدم.

اولین دوربین عکاسی شما چه بود؟ اولین آثار عکاسی که انجام دادید چه بود؟

اولین دوربین من یک دوربین کداک بود که فیلم ۱۲۰ می‌خورد. من این دوربین را در ایران خریدم و دنبال توریست‌ها در شهر می‌رفتیم و هم عکاسی می‌کردیم و پول می‌گرفتیم و درآمد خوبی داشتیم. از مغازه‌دارهایی هم که توریست‌ها را به آنجا می‌بردیم پول می‌گرفتیم. یک سری عکس هم از طبیعت و شهر برای خودمان می‌گرفتیم. بعدازآن دوربین اگفا گرفتم و یاد گرفتم که در تاریکخانه عکس چاپ کنم.

در زمان دانشجویی به چه فعالیت‌هایی مشغول بودید و عکاسی حرفه‌ای را از کجا آغاز کردید؟

وقتی نزدیک دانشگاه شد پدرم گفت من پول‌ندارم تو را به دانشگاه بفرستم چون ۱۱ بچه بودیم. در این زمان به یک آگهی در روزنامه برخوردم که آگهی استخدام همافری نیرو هوایی بود و در رشته هوافضا دانشجو می‌پذیرفتند. در آن دوره یک سال اول به‌عنوان سرباز بودیم تا پس‌ازآن در صورت قبولی در آزمون استخدام و به آمریکا و اروپا و پایگاه‌های داخل فرستاده می‌شدیم. اولین حقوق نیز اندازه یک سرگرد شهربانی بود. درنهایت برای آزمون قبول شدم و به آمریکا رفتم. در آمریکا نیز یک دوره عکاسی دیدم که مدرک آن رادارم و برای برخی مجلات عکاسی می‌کردم.

پس‌ازاینکه دوره تمام شد به تهران برگشتم و مشغول به کار شدم. به‌صورت موازی نیز با موافقت نیرو هوایی در ایران فیلم کار می‌کردم و به عکاسی و ساخت تیزرهای تبلیغاتی مشغول شدم.

آنچه چند سال با آقای بیوکی فیلم می‌ساختیم و سر صحنه‌های سینما می‌رفتیم و دستگاه‌های آپارات را تعمیر می‌کردیم. کار دوبله هم انجام می‌دادم. حتی من دو فیلم به‌جای ناصر ملک‌مطیعی صحبت کردم. بعضی‌اوقات نیز در کنار این کار به نوازندگی سنتور مشغول می‌شدم. وقتی انقلاب شد همراه چند تن از همکاران برای بررسی و نگهداری از هواپیماها به اصفهان آمدیم و مشغول کار شدیم که حساسیت جدی نیز به خرج می‌دادیم تا جنگ شد و پس از مدتی از نیروی هوایی بازخرید شدم.

از چه زمان به مغازه عکاسی رسیدید؟

یک سال پس‌ از انقلاب بود که همراه یکی از دوستان مغازه‌ای را در پاساژ ملت خریدیم و شروع به عکاسی و فروش دوربین و فیلم و تعمیر گرفتیم و درآمد خوبی داشتیم. درآمد ما نیز از عکاسی نزدیک حقوق نیرو هوایی بود. یک سری اعلامیه نیز چاپ کردیم با عنوان«این است زنیت» که جز بهترین دوربین‌ها بود.

در تهران هم با آقای هاکوپیان که نمایندگی این دوربین‌ها را داشت همکاری می‌کردیم. از اتحادیه عکاس‌ها هم سراغ ما آمدند که باید عضو اتحادیه بشوید، من مدرک‌ام را که در آمریکا گرفته بودم به آقای طریقی (رئیس اتحادیه عکاسان) مسوول عکاسی هالیوود دادم قبول کرد که عضو اتحادیه باشیم.

مغازه جدید را چگونه تاسیس کردید؟ فعالیتتان در نیرو هوایی چه شد؟

با پولی که از بازخرید شدن نیرو هوایی نزدیک ۵۰۰ هزارتومان گرفتم مغازه روبه‌رو مغازه اولی که در پاساژ خریده بودیم را خریدم، مغازه ۳۵۰‌هزار تومان بود و تلفن آن نیز ۱۵۰ هزارتومان بود که آن را کامل خریدم و مغازه فعلی من است و به همان شکل آن روز است. خاطرم هست یک گونی پول روی میز گذاشتم و گفتم این مغازه مال من است. ازآن‌پس در اینجا مشغول تعمیر و فروش دوربین‌های آنالوگ هستم.

ادامه دارد....