1 copy

متیو جکسون؛ استاد اقتصاد دانشگاه استنفورد هنگام دریافت دکترای خود از همین دانشگاه، ابتدا روی نظریه بازی‌ها کار کرد، حوزه کاملا ریاضی که به تصمیم‌گیری استراتژیک اختصاص دارد، اما خیلی زود، در اوایل دهه‌1990، شروع به تمرکز بر شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی یعنی شبکه‌‌‌‌‌‌های انسانی کرد (فیس‌بوک هنوز در چشم مارک زاکربرگ درخششی نداشت و توییتر بیش از یک دهه‌تا راه‌اندازی فاصله داشت.) جکسون شروع به پژوهش درباره اثرات شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی بر اشتغال، نابرابری و سرایت رفتارهای خوب یا بد کرد. علاقه جکسون به شبکه‌‌‌‌‌‌ها از گفت‌وگوی ناهار با آشر وولینسکی اقتصاددان دیگری از دانشگاه نورث‌‌‌‌‌‌وسترن شروع شد که آدم‌‌‌‌‌‌ها چگونه در شبکه‌‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌‌شان تاثیرگذار می‌شوند. آنها متوجه شدند نادانسته‌‌‌‌‌‌های زیادی درباره شبکه‌‌‌‌‌‌ها و نحوه تاثیرگذاری آنها بر مردم وجود دارد. او امروزه می‌گوید: «ادبیات زیادی در جامعه‌‌‌‌‌‌شناسی درباره شبکه‌‌‌‌‌‌ها وجود داشت، اما نقش اصلی شبکه‌‌‌‌‌‌ها در رفتارهای اقتصادی بررسی نشده بود، بنابراین چیزهای زیادی برای درک‌کردن آنها وجود داشت.» جکسون علاوه‌بر نوشتن مقالات فراوان پژوهشی (طبق بررسی اخیر، او درمیان 6نویسنده با بیشترین تعداد مقاله منتشره در پنج مجله برتر اقتصاد از سال‌1994 تا 2017 جای دارد)، نویسنده کتاب «شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی و اقتصادی» (پرینستون، 2008) مخصوص پژوهشگران و کتاب «شبکه انسانی: چگونه جایگاه اجتماعی شما، قدرت، باورها و رفتارهای شما را تعیین می‌کند» (پانتئون، 2019) نوشته شده برای عموم مردم است. دیوید پرایس از فصلنامه اکونومیک فوکس در این‌باره با جکسون گفت‌‌‌‌‌‌وگو می‌کند.

 این  مصاحبه با متیو جکسون درباره شبکه‌‌‌‌‌‌های انسانی، تناقض دوستی و نقش اطلاعات در جنبش‌‌‌‌‌‌های اعتراضی صورت گرفته است.

 چگونه به اقتصاد علاقه‌‌‌‌‌‌مند شدید؟

در کودکی به اقتصاددان‌شدن فکر نمی‌کردم. من در عصر سفینه آپولو بزرگ شدم و بیشتر به ستاره‌‌‌‌‌‌ها نگاه می‌کردم. مسابقه فضایی و تماشای فرود آمدن نیل آرمسترانگ روی ماه برایم جذاب بود. آرزو داشتم فضانورد شوم، اما بینایی من مانع از آن شد و از ریاضیات و فیزیک بسیار لذت بردم. در آن زمان علوم خیلی تبلیغ می‌‌‌‌‌‌شد، بنابراین من را جذب خود کرد.

هنگام ورود به دانشگاه، قرار بود سال‌اول و دوم مقطع کارشناسی یک پژوهش انجام دهم. در درس ریاضی، علاقه‌‌‌‌‌‌مند شدم راه‌هایی برای کاربرد آن پیدا کنم. به سراغ هارولد کوهن، نظریه‌‌‌‌‌‌پرداز بازی در بخش ریاضی پرینستون رفتم و از او پرسیدم کجای دانشگاه می‌توانم کسی را پیدا کنم که واقعا بخشی از ریاضیات را در دنیای‌واقعی به‌کار می‌برد. او به هوگو سوننشاین استاد بخش اقتصاد اشاره کرد، بنابراین شروع به‌کار با هوگو کردم تا با استفاده از ریاضیات ترجیحات و انتخاب‌‌‌‌‌‌های مردم را مدل کنم. متوجه شدم دو کاری که دوست دارم را همزمان می‌توانم انجام دهم: استفاده از ابزارهای ریاضی و درک بهتر جهان.

 بسیاری از پژوهش‌های شما شامل بررسی اثرات شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی (به‌معنای قدیمی شبکه‌‌‌‌‌‌ها در بین مردم) است. اکثر مردم می‌دانند شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی برای یافتن شغل مهم هستند. طبق استدلال شما اهمیت آنها بسیار بیشتر از اینهاست. از چه طریقی؟

یک پدیده‌‌‌‌‌‌ شبکه‌ای مهم شناخته‌‌‌‌‌‌شده درمیان جامعه‌‌‌‌‌‌شناسان و اقتصاددانان همسان‌‌‌‌‌‌دوستی است. این واقعیت که دوستی‌‌‌‌‌‌ها عمدتا از افراد بسیار شبیه به یکدیگر تشکیل می‌شود. این یک پدیده طبیعی است، اما پدیده‌‌‌‌‌‌ای که جامعه ما را تکه و‌‌‌‌‌‌پاره می‌کند. وقتی این را با سایر واقعیت‌‌‌‌‌‌ها درباره شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی- برای مثال، اهمیت آنها در یافتن شغل- کنار هم می‌‌‌‌‌‌گذارید، به این معنی است که بسیاری از افراد از همان حرفه‌‌‌‌‌‌هایی سر درمی‌‌‌‌‌‌آورند که دوستانشان دارند و بیشتر مردم در جوامعی که در آنجا بزرگ شده‌اند زندگی می‌کنند. از منظر اقتصادی، این بسیار مهم است، چون نه‌تنها به نابرابری منجر می‌شود، چون برای وارد‌شدن به مشاغل خاص تقریبا باید در آن بخش از جامعه متولد شده باشید، بلکه به این معنی است که پس از آن عدم‌‌‌‌‌‌تحرک اجتماعی وجود دارد که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. همچنین به ازدست‌رفتن فرصت‌ها منجر می‌شود، درنتیجه استعدادهای افراد به بهترین نحو با مشاغل جفت‌‌‌‌‌‌وجور نمی‌شود.

 در کتاب شبکه انسانی، چهار روش ارزیابی اهمیت یک شخص درون یک شبکه را توضیح دادید: محبوبیت، ارتباطات، دسترسی و واسطه‌‌‌‌‌‌گری. تفاوت اینها با هم چیست و کدامیک بهترین هستند؟

از نظر تاثیر مستقیم محبوبیت محض بهترین است. محبوبیت داشتن امکان می‌دهد پیامی را به‌‌‌‌‌‌سرعت به افراد بسیاری مستقیما ارسال کرد یا برای بسیاری از افراد دیگر الگو بود. برای مثال شخصی که صدها‌هزار یا‌میلیون‌ها دنبال‌‌‌‌‌‌کننده در توییتر دارد.

ایده تاثیرگذاری بر حسب ارتباطات، این ایده قدیمی است که «مهم نیست چه چیزهایی می‌دانید، مهم اینست که چه کسانی را می‌‌‌‌‌‌شناسید.» در اینجا، تعداد زیاد دوستانی که فرد دارد مهم نیست، بلکه داشتن دوستان با ارتباطات خوب مهم است و آنها هم ارتباطات خوبی با هم دارند چون دوستان آنها ارتباطات خوبی با هم دارند و همین‌‌‌‌‌‌طور. این ایده که یک فرد چه ارتباطات خوبی در یک شبکه دارد همان چیزی است که زیربنای اموری مانند موتور جست‌وجوی گوگل و نحوه برنامه‌‌‌‌‌‌ریزی اولیه آن بود؛ آنها با نگاه‌کردن به اهمیت صفحات وبی که به آن صفحه پیوند داشتند، می‌خواستند ببینند آن صفحه چقدر مهم است. معلوم شد که این یک مفهوم قدرتمند در شناسایی موقعیت‌های کلیدی در یک شبکه فراتر از صرفا شمارش ارتباطات است. معیار سوم، یعنی میزان دسترسی، به لایه‌‌‌‌‌‌های ارتباطات فرد می‌پردازد: یک شخص چند دوست دارد، یک شخص چند دوستِ دوست دارد؟ معلوم می‌شود این نوع معیار در زمینه‌‌‌‌‌‌های دیگر، مانند بررسی شیوع یک بیماری، یا انتشار یک ایده، مفید است.

نوع چهارم نفوذ، واسطه‌‌‌‌‌‌گری، شاید متمایزترین باشد. اگر کسی نقش رابط کلیدی بین افراد در حداقل دو گروه گسسته دیگر دارد، از این طریق تاثیرگذار است. به کسی فکر کنید که برای مثال، در نقطه تعامل علوم مختلف کار می‌کند و با افراد در هر دو گروه صحبت می‌کند. این افراد کارگزاران یا رابط‌‌‌‌‌‌های کلیدی هستند که دانش را از یک گروه به گروه دیگر منتقل می‌کنند. این رابط‌‌‌‌‌‌های کلیدی را جامعه‌‌‌‌‌‌شناسان بررسی کردند و معلوم شد مجراهای مهمی برای جریان‌های اطلاعات بین گروه‌ها هستند و نیز اغلب از آن موقعیت‌های کلیدی سود می‌برند.

 طبقاتی‌‌‌‌‌‌شدن جامعه

آیا فکر می‌کنید شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی در آمریکا از نظر اقتصادی بیشتر طبقاتی شده‌اند یا کمتر؟

من هم دوست دارم پاسخ این پرسش را بدانم، خصوصا با داشتن داده‌هایی که این موضوع را طی زمان ردیابی کنند که سخت به‌دست می‌آید، اما آنچه می‌دانیم این است که طبقاتی‌‌‌‌‌‌شدن اقتصادی در آمریکا از نظر جغرافیایی بسیار قوی است. همچنین می‌دانیم که این طبقاتی‌‌‌‌‌‌شدن برحسب منطقه بسیار متفاوت است. در بعضی مناطق، فقرا به همان اندازه که با سایر فقرا ارتباط دارند، با ثروتمندان نیز ارتباط دارند، درحالی‌که در مناطق دیگر، فقرا کاملا منزوی و جدا هستند. به‌نظر می‌رسد این عامل خوبی برای پیش‌بینی باشد که آیا کودکان به دنیا آمده در خانواده‌‌‌‌‌‌های فقیر، خودشان هم فقیر بزرگ می‌شوند یا خیر.

از حیث روند زمانی، فکر می‌کنم آنچه که شاهد بوده‌‌‌‌‌‌ایم افزایش قابل‌‌‌‌‌‌توجه نابرابری در آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر در چند دهه‌گذشته است، بنابراین درک اینکه جوامع طبقاتی‌‌‌‌‌‌شده و و جداسازی‌‌‌‌‌‌شده‌ نقشی کلیدی در ایجاد نابرابری ایفا می‌کنند، برای طراحی سیاست‌های بهتر حیاتی است. ما می‌توانیم آن را هر سال ‌ردیابی کنیم و به روندهای خرد نگاه کنیم، اما داشتن روندهای بلندمدت درباره ساختار شبکه به جمع‌‌‌‌‌‌آوری داده‌های زیادی طی زمان نیاز دارد.

 اشاره کردید که بین مناطق تفاوت زیادی درباره ارتباط بین فقرا و اغنیا وجود دارد. آیا الگویی برای آن وجود دارد؟ در مناطق دارای ارتباطات بیشتر چه چیز متفاوتی وجود دارد؟

 ما در حال‌حاضر تیم بسیار بزرگی برای آن داریم و امیدوارم بتوانیم به‌زودی پژوهش‌هایی درباره آن منتشر کنیم. این یک پرسش پیچیده است، چیزهای زیادی در آن وجود دارد و فقط یک عامل دخیل نیست.

می توان تفاوت‌‌‌‌‌‌هایی در انواع خاصی از محیط‌‌‌‌‌‌ها مشاهده کرد. دو دبیرستان را درنظر بگیرید. یکی کوچک و دیگری بسیار بزرگ و هر دوی آنها نسبتا متنوع هستند. وقتی دوستی‌‌‌‌‌‌های درون آن دبیرستان‌‌‌‌‌‌ها را مقایسه می‌کنیم، دبیرستان کوچک معمولا یکپارچه‌‌‌‌‌‌تر از دبیرستان بزرگ است. اگر دبیرستانی کمتر از صد دانش‌‌‌‌‌‌آموز دارد، آنها یکپارچه خواهند شد، اما هنگامی که آنها به‌هزار دانش‌‌‌‌‌‌آموز یا بیشتر برسند، تمایل به جداسازی خود خواهند داشت، بنابراین به این بستگی دارد که چگونه نهادها یا افراد را در تماس نزدیک با یکدیگر قرار می‌دهند یا به آنها اجازه جدایی می‌دهند‌ و همچنین اینکه آیا گروه‌های مختلف به اندازه کافی بزرگ هستند که بتوانند دوستی کافی را فقط در بین خود حفظ کنند. یک‌سری کامل از عوامل مختلف مانند آن وجود دارد. ما در حال تلاش برای کشف آنها هستیم و درباره این پرسش بررسی عمیق‌تری در داده‌های خرد می‌کنیم.

 اگر شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی تاثیر زیادی بر نابرابری و تحرک اجتماعی دارند، چه معنایی برای سیاست‌های کاهش نابرابری و ارتقای تحرک اجتماعی دارد؟

معنایش اینست که کاهش نابرابری و بهبود تحرک اجتماعی نیازمند چیزی بیش از تحمیل مالیات و جابه‌‌‌‌‌‌جا‌کردن پول دارد. آنها نیازمند غلبه بر موانع اطلاعات و دسترسی هستند. علاوه‌بر این، اثرات شبکه می‌تواند سیاست‌های کاملا هدفمند را به سمت اثرات ضرب‌‌‌‌‌‌شونده یا حتی نمایی هدایت کند. فکر می‌کنم این درباره انواع مشکلات سیاستگذاری صادق است. از نابرابری گرفته تا توقف گسترش یک بیماری، زمانی‌که واقعا الگوهای شبکه و اثرات بازخورد را درک می‌کنید، به شما ایده می‌دهد که چگونه سیاست‌ها را ساختارمند کنید و چرا سیاست‌های خاص می‌توانند بسیار موثرتر از آنچه پیش‌بینی می‌کردید، باشند.

من یارانه نقدی را درمانی برای علائم بیماری و درد، می‌‌‌‌‌‌بینم، اما اینها مسکن هستند و بیماری را درمان نمی‌کنند: دلایل اصلی نابرابری، دلایلی که مردم در فقر گیر کرده‌اند، چیست؟ یارانه نقدی می‌تواند به کاهش بخشی از آن کمک کند، اما لزوما به علل اصلی فقر نمی‌پردازد و تا زمانی‌که واقعا به آنها حمله نکنید، این مشکل ماندگار خواهد بود. برای این کار باید به مردم درباره اهمیت آموزش فرزندانشان اطلاعات بدهید. امکان دسترسی مردم به فرصت‌هایی برای رفتن به دانشگاه، برای یافتن شغل دلخواه و برای دنبال‌کردن رویاهایشان را فراهم کنید.

 پا جای پای والدین گذاشتن

اغلب به ایفای نقش شبکه‌‌‌‌‌‌ها در سطح خانواده توجه می‌شود. یک مثال جا پای والدین گذاشتن است. اگر مادر یا پدر شما پزشک باشند اطلاعاتی درباره حرفه پزشکی به شما می‌دهند، بنابراین تصمیم می‌گیرید پزشک شوید. آیا این روش متداولی است که شبکه‌‌‌‌‌‌ها بر تحرک اجتماعی تاثیر می‌گذارند؟

 وقتی به حرفه‌‌‌‌‌‌ها نگاه می‌کنید، افراد با ضریب‌‌‌‌‌‌های 10 یا بالاتر، احتمال بیشتری دارد وارد همان حرفه‌‌‌‌‌‌ای شوند که والدینشان نسبت به حرفه‌‌‌‌‌‌های دیگر به‌‌‌‌‌‌طور تصادفی انتخاب کرده‌اند. این اتفاق به دلایل طبیعی می‌افتد چون اطلاعات بیشتری درباره آن حرفه و ارتباطات بیشتری در آن حرفه و غیره دارید. این اثرات شبکه‌ای به‌طور طبیعی افراد را به سمت مشاغلی مشابه با مشاغل والدین خود سوق می‌دهد.

از یک طرف، این بدان معنی است که افراد برای آن مشاغل آمادگی بیشتری دارند، اما همچنین به این معنی است که احتمال گیرافتادن در مشاغل خاصی را دارید، به‌خصوص حرفه‌‌‌‌‌‌هایی که در نهایت با اتوماسیون یا چیزهای دیگر جایگزین می‌شوند. همچنین به این معنی است که افراد لزوما با استعدادهای خود جفت‌‌‌‌‌‌وجور نمی‌شوند. فکر می‌کنم این یکی از مهم‌ترین جنبه‌‌‌‌‌‌ها از منظر اقتصاد کلان است؛ ما از استعدادها در اقتصاد آنطور که می‌توانیم استفاده نمی‌کنیم. افرادی هستند که مهارت‌ها و توانایی‌‌‌‌‌‌ها و استعدادهای زیادی دارند که با حرفه‌‌‌‌‌‌هایی که از آنها استفاده می‌کنند مطابقت ندارند.

 وقتی ارتباطات خانوادگی وجود ندارد، چه‌کار می‌توان کرد تا این خلأ را پر کرد؟ آیا راه‌های خوبی وجود دارد که جامعه بتواند واقعا بچه‌‌‌‌‌‌های باهوش را از مناطق دورافتاده یا فقیرنشین شهرها بیرون بکشد و امکاناتی در اختیار آنها قرار دهد که برای آنها مناسب است؟

 چالش این است که همسان‌‌‌‌‌‌دوستی و جدایی که در یک شبکه می‌بینیم به دلایلی وجود دارد. برخی از این دلایل خوب و برخی بد هستند.

وقتی به شبکه‌‌‌‌‌‌های مردم نگاه می‌کنید، بخشی از دلیل ارتباط آنها با افرادی که شبیه خودشان هستند این است که تجربیات آنها آموزنده‌‌‌‌‌‌تر خواهد بود، بنابراین اگر من آن نوجوان باشم، افرادی که می‌توانند روشن‌‌‌‌‌‌ترین تصویر را از اینکه در چه شرایطی قرار خواهم گرفت به من بدهند، نوجوانان دیگری هستند که در شرایط مشابه هستند. اگر من در دبیرستان فقیرنشین درس خواندم و می‌خواهم بفهمم رفتن به دانشگاه چگونه است، از کسی که به پیش‌‌‌‌‌‌دبستانی پولدارها رفته‌است این چیزها را نمی‌‌‌‌‌‌پرسم. من می‌خواهم با کسی صحبت کنم که در دبیرستان محله فقیرنشین بوده و این تجربه را پشت‌سر گذاشته‌است. چنین چیزی برای من بسیار آموزنده‌‌‌‌‌‌تر خواهد بود، اما تعداد چنین افرادی بسیار کمتر است، بنابراین دریافت این اطلاعات برای من بسیار سخت‌تر می‌شود. وقتی متوجه شدیم این ساختار وجود دارد، به این معنی نیست که می‌خواهیم در سراسر جهان بگردیم و همه شبکه‌‌‌‌‌‌ها را به‌طور کامل دوباره سیم‌‌‌‌‌‌پیچی کنیم که ممکن است در نهایت کارآمد نباشند. معنی آن این است که ما باید راه‌هایی برای اطلاعات‌دادن به آنها و غلبه بر موانع دسترسی که در این ساختارها وجود دارد، بیابیم.

 تناقض دوستی

 شما در یک مقاله علمی اخیر، اثرات شبکه‌‌‌‌‌‌های دوستی بر رفتار دانشجویان را تحلیل کردید. متوجه شدید دانشجوها میزان مصرف یا سوءمصرف مواد یک دانشجوی معمولی را بیش از حد تخمین می‌زنند، چون در حلقه دوستان‌بودن باعث می‌شود تصورات آنها نسبت به میزان متوسط مصرف الکل یا مواد مخدر مخدوش ‌شود. چرا این دوستی‌‌‌‌‌‌ها تصورات آنها را مخدوش می‌کند؟

 این مربوط به پدیده شبکه‌ای دیگری است که به تناقض دوستی معروف است و به این واقعیت اشاره دارد که دوستان یک فرد به‌طور متوسط نسبت به آن شخص شناخته‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌تر هستند. علت این است که افراد دارای بیشترین دوست در یک شبکه نسبت به افراد دارای کمترین دوست، بیشتر دیده می‌شوند. از یک دیدگاه، چنین چیزی بدیهی است، اما همین نکته را مردم تمایل دارند نادیده بگیرند. ما بیشتر اوقات دوستانمان را نمونه‌‌‌‌‌‌ای از جامعه تصور می‌کنیم، اما آن کسانی که واقعا ارتباطات خوبی دارند بیشانمونه‌‌‌‌‌‌گیری می‌کنیم و آن کسانی که ارتباطات ضعیفی دارند را کم‌‌‌‌‌‌نمونه‌‌‌‌‌‌گیری می‌کنیم و افراد شناخته‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌تر لزوما نماینده بقیه جامعه نیستند. بنابراین برای مثال در مدرسه راهنمایی، افرادی که دوستان بیشتری دارند معمولا الکل و مواد مخدر را با نرخ‌های بالاتر و در سنین پایین‌تر امتحان می‌کنند و این تصویر مخدوش‌‌‌‌‌‌شده توسط رسانه‌های اجتماعی تقویت می‌شود، چون دانشجوها عکس‌‌‌‌‌‌های دانشجوهای دیگری که در کتابخانه حضور دارند را نمی‌‌‌‌‌‌بینند، بلکه تمایل دارند عکس‌‌‌‌‌‌هایی از دوستان خود که در پارتی حضور دارند را ببینند. این عامل باعث می‌شود تا ارزیابی آنها از رفتار عادی مخدوش و غیرواقعی باشد. مواردی وجود داشته که دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها در مبارزه با سوء‌‌‌‌‌‌مصرف الکل، صرفا با اطلاع‌دادن به دانشجویان درباره میزان واقعی مصرف در دانشگاه موفق‌‌‌‌‌‌تر بوده‌اند تا اینکه تلاش کنند دانشجویان را متوجه خطرات سوء‌‌‌‌‌‌مصرف الکل کنند. اینکه به آنها بگویید «ببینید، رفتار عادی این‌گونه است و تصورات شما واقعا مخدوش و غیرواقعی است. شما رفتار خاصی را بیشتر از آنچه در حال انجام است، تصور می‌کنید» نیروی بسیار قدرتمندی است.

 بسیاری از آمریکایی‌‌‌‌‌‌ها اخیرا از شهرهای بزرگ به بیرون‌شهر نقل‌مکان کرده و احتمالا همسایگان جدیدی را وارد شبکه‌‌‌‌‌‌های خود کرده‌اند، کسانی که تجربیات و ارزش‌های کاملا متفاوتی از آنها دارند. چنین تعاملاتی چه اثرات بزرگ‌مقیاسی دارند؟

 افراد مرفه تمایل دارند به حومه شهرها نقل‌مکان کنند، همچنین رسانه‌های اجتماعی افراد را قادر می‌سازد تا در فواصل دورتر با افرادی بسیار شبیه به خودشان ارتباط برقرار کنند، بنابراین مشخص نیست بسیاری از جابه‌جایی‌‌‌‌‌‌ها؛ در واقع به یک دیگ درهم‌‌‌‌‌‌جوش منجر خواهد شد. اینکه محله‌‌‌‌‌‌ها در یک سطحی با هم قاطی شوند و معاشرت داشته باشند که نه صرفا مردم در کنار هم زندگی کنند، بلکه؛ در واقع با یکدیگر دوست باشند و با هم ارتباط برقرار کنند، لزوما آسان به‌دست نمی‌آید.

 آیا اندازه‌‌‌‌‌‌گیری تجربی اثرات شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی دشوار است؟

 قطعا، بله. این چالش بزرگی است که دانشمندان شبکه با آن روبه‌رو هستند. برقراری علیت در بسیاری از علوم اجتماعی بسیار سخت است؛ وقتی با افرادی سروکار دارید که درباره اینکه با چه کسی تعامل داشته‌باشند، آزادی‌عمل دارند. اگر می‌خواهیم تاثیر دوست شما را روی شما درک کنیم، باید بدانیم آیا دوست‌‌‌‌‌‌تان را به این دلیل انتخاب کرده‌‌‌‌‌‌اید که او مانند شما رفتار می‌کند یا اینکه شما مثل او رفتار می‌کنید چون که او بر شما تاثیر گذاشته‌است، بنابراین برای مطالعه علیت، ما اغلب به چیزهای تصادفی تکیه می‌کنیم، مانند اینکه چه کسی به‌عنوان هم‌‌‌‌‌‌اتاقی با چه کسی در دانشکده درنظر گرفته‌شده‌است، یا به کدام شرکت ارتشی سرباز جدیدی اختصاص می‌‌‌‌‌‌یابد، یا افراد تحت‌یک برنامه دولتی که به‌طور تصادفی آنها را به شهرها اختصاص می‌دهد، به کجا منتقل می‌شوند. وقتی این آزمایش‌های طبیعی را داریم، می‌توانیم از آنها بهره ببریم و برخی از سازوکارهای علّی درون شبکه را درک کنیم. هنگامی که آن شواهد و آن درک را داریم، می‌توان به عقب برگشت و تاثیر دوستان و همسالان را بیشتر مطالعه کرد، حتی زمانی‌که شناسایی علّی خوبی نداریم، چون از مطالعات قبلی مطمئن هستیم که تاثیری که می‌بینیم واقعا علّی است.

 اعتراضات

 در پژوهشی با سالوادور باربرا، شما به‌نظریه شبکه‌‌‌‌‌‌های اجتماعی در بستر شورش‌‌‌‌‌‌های مردمی نگاه کرده و به این نتیجه رسیده‌اید که اعتراضات توده‌‌‌‌‌‌ای برای شورش‌‌‌‌‌‌ها مهم هستند و رسانه‌های اجتماعی لزوما جایگزین خوبی نیستند. لطفا بیشتر توضیح دهید.

 یک راه ساده توضیح‌دادن این است که نوشتن و انتشار یک پست کار کم‌‌‌‌‌‌هزینه‌ای است و اینکه واقعا خودی نشان دهید و اقدام کنید کار کاملا دیگری است. حضور‌میلیون‌ها نفر در راهپیمایی بسیار سخت‌تر از واداشتن آنها به امضای یک طومار آنلاین است. این بدان معناست که بر‌گزاری راهپیمایی‌‌‌‌‌‌ها و اعتراض‌‌‌‌‌‌های بزرگ درباره عمق اعتقادات مردم و احساس عمیق بسیاری از مردم نسبت به یک آرمان بسیار آموزنده‌‌‌‌‌‌تر است و نه‌تنها برای دولت‌ها و کسب‌وکارها، بلکه برای بقیه مردمی که احتمال بیشتری برای پیوستن آنها وجود دارد، آموزنده است.

دلایلی هست که ما راهپیمایی نمک گاندی علیه حکومت بریتانیا در سال‌1930 یا راهپیمایی واشنگتن برای مشاغل و آزادی در سال‌1963 را به‌یاد می‌‌‌‌‌‌آوریم. این به‌معنای نادیده‌گرفتن اثرات پست‌‌‌‌‌‌ها و دادخواست‌‌‌‌‌‌ها در رسانه‌های اجتماعی نیست، اما تجمع‌‌‌‌‌‌های بزرگ انسانی علائمی باورنکردنی هستند و می‌توانند به روش‌های منحصربه‌‌‌‌‌‌فرد متحول شوند، چون همه مردم همزمان آنها را با پیام قوی‌‌‌‌‌‌ای که منتقل می‌کنند، می‌‌‌‌‌‌بینند.

 با نگریستن از سمت دولت در چنین وضعیتی، شما پیشنهاد کردید که سرکوب جریان اطلاعات می‌تواند مانع یک شورش و انقلاب شود، اما همچنین دریافتید که جریان‌های اطلاعات آزاد نیز می‌توانند همین کار را بکنند. چرا اینطور است؟

 واضح است که جلوگیری از جریان اطلاعات مردم را درباره اینکه چقدر حمایت قوی از چیزهایی وجود دارد در تاریکی نگه می‌‌‌‌‌‌دارد و می‌بینید که در کشورهای مختلف حکومت‌‌‌‌‌‌ها تلاش می‌کنند توانایی مردم برای اعتراض یا انتقاد علنی را سرکوب کنند.

 از سوی دیگر،‌ دادن توانایی به افراد برای تبادل آزادانه اطلاعات، همیشه به آن سمتی نمی‌رود که شما تصور می‌کنید، چون به برخی از این اثرات شبکه‌ای که درباره آنها صحبت کردیم برمی‌گردد: آدم‌‌‌‌‌‌ها تحت‌تاثیر دوستان خود قرار می‌گیرند و آن دوستان همیشه نماینده جامعه بزرگتر نیستند که این می‌تواند مسائل را به هر سمتی بکشاند، بنابراین ممکن است من شخصا طرفدار قوی یک آرمان باشم و همچنین به حرف برخی دوستانم که اتفاقا از آن آرمان حمایت نمی‌کنند گوش می‌دهم و آنگاه منصرف می‌شوم، حتی اگر تعداد زیادی از مردم از آن حمایت می‌کنند.

 نوشتن برای مخاطبان عمومی

 درباره تجربه نوشتن کتاب «شبکه انسانی» صحبت کنید. مخاطب کتاب قبلی شما پژوهشگران بودند. تغییر از نوشتن برای همکاران پژوهشگر به نوشتن برای خوانندگان عمومی چقدر دشوار بود؟

 فکر می‌کنم سه چالش وجود دارد. اول، داشتن یک چارچوب مفهومی واقعا روشن از چگونگی تطبیق همه ایده‌های مختلف در این زمینه با هم مهم است. دوم اینکه هنگام نگارش متن تخصصی، در مقام دانشمندان، در آنچه می‌‌‌‌‌‌گویید بسیار محتاط هستید. هر چیزی با عبارات زیادی مانند اینها محدود می‌شود که «در این شرایط بسیار خاص، یک همبستگی دیدیم که نمی‌توانیم کاملا مطمئن باشیم علیت است، اما معتقدیم ممکن است به این دلایل باشد.» جملات طولانی با اگرها و شایدها متن خوبی برای عموم نیست. به‌نظرم در نوشتن برای عموم، باید نمونه‌‌‌‌‌‌های خوبی پیدا کنید که در آن همه آن نکات ظریف ظاهر می‌شوند و واضح هستند، اما مواردی نیستند که مجبور باشید مدام به خواننده یادآوری کنید. در نهایت‌ نیازمند زمان و دقت و اندیشیدن درباره چگونگی بیان نکات به روش‌های به‌راحتی قابل‌درک است و اینکه خواندن متن را مطبوع سازد.

 شما به پژوهش خود در زمینه شناسایی مناطقی اشاره کردید که ارتباط متقابل بین فقرا و ثروتمندان قوی‌‌‌‌‌‌تر است. الان روی چه چیز دیگری کار می‌کنید؟

 به‌تازگی مقاله‌‌‌‌‌‌ای درباره سرمایه اجتماعی منتشر کردیم؛ چگونه سرمایه اجتماعی افراد را اندازه‌‌‌‌‌‌گیری کنیم، چگونه این سرمایه در مناطق مختلف تغییر می‌کند و چه عاملی بهترین پیش‌بینی‌‌‌‌‌‌کننده تحرک اقتصادی مردم است.

همچنین با گروهی از روانشناسان اینجا در دانشگاه استنفورد برای بررسی چگونگی تحول شبکه‌‌‌‌‌‌های حمایت از دانشجویان در طول زمان و تاثیر بر سلامت روحی و روانی و بهزیستن آنها کار می‌کنم. ما مواردی مانند اینها را دنبال می‌کنیم که آنها چگونه شبکه‌‌‌‌‌‌های مخصوص خود را تشکیل می‌دهند، با چه کسانی ارتباط برقرار می‌‌‌‌‌‌‎کنند، کدام گروه از دانشجوها تمایل دارند که متنوع‌‌‌‌‌‌ترین شبکه‌‌‌‌‌‌ها را داشته باشند، آیا با افرادی که همدل هستند ارتباط برقرار می‌کنند، این موضوع چگونه بر انتخاب رشته‌‌‌‌‌‌های آنها، بر عملکرد آنها در کلاس و بر افسردگی آنها تاثیر می‌گذارد؟

با توجه به شرایط خاص بیماری کووید-19، ما در یک پژوهش چندین گروه از دانشجویان که در محوطه دانشگاه شبکه دوستی ایجاد کردند را مطالعه کردیم و اکنون گروهی داریم که از طریق رسانه‌های اجتماعی و از طریق زوم و سایر ابزار ارتباطی، دوستی‌‌‌‌‌‌هایی شکل‌گرفت. گمان می‌کنم مقایسه این گروه‌ها به ما کمک می‌کند تا بسیاری از پویایی‌‌‌‌‌‌های این شبکه‌‌‌‌‌‌ها را درک کنیم.

من هنوز هم عشق به تئوری را در خود پرورش می‌دهم. روی برخی مدل‌های نظری نظریه بازی‌ها از فرهنگ و هنجارها کار می‌کنم و سعی می‌کنم الگوهای رفتاری در جوامع را درک کنم و اینکه چرا برخی جوامع ممکن است دارای فساد سیستماتیک باشند و برخی دیگر فساد بسیار کمی دارند. فکر می‌کنم این مسائل را می‌توان از منظر تئوری بازی‌ها به‌خوبی درک کرد و امیدوارم برخی از مدل‌های ما در این زمینه مفید باشند.