مهدی محمدی copy

یکی از سناریوهای احتمالی را باید در قوت گرفتن  تفکراتی دانست که چپ‌گرایان سنتی در اسرائیل برای خارج شدن این رژیم از زیست بحران محورِ 7 دهه گذشته به‌ویژه از جنگ شش‌روزه به این‌طرف ابراز می‌کنند، تفکری که با ترور اسحاق رابین و شکست ایهود باراک به حاشیه رفت، تا جایی که احزاب چپ‌گرا نقش اپوزیسیونی خود را دودستی تقدیم راست‌گرایان میانه  «یش عتید» (آینده آنجاست) به رهبری بنی گانتس در ائتلاف آبی سفید کردند درحالی‌که بی بی ( بنیامین نتانیاهو) در حال تبدیل‌شدن به آریل شارون دوم است.

وضعیت محتمل دیگری که می‌توان آن را ادامه نتایج عملیات طوفان الاقصی هم به‌حساب آورد، تشدید روند تبدیل اسرائیل به‌مثابه مساله بین‌المللی و شکل گرفتن گفتگوهای جدی برای حل این مساله با در نظر گرفتن قطعنامه 181 و طرح ملک عبدالله موسوم به زمین در برابر صلح خواهد بود، در این سناریو وقتی خاک اسرائیل(سرزمین‌های اشغالی 1948) مورد هدف یک حمله پردامنه مانند آنچه بامداد یک‌شنبه 26 فروردین 1403، رخ داد، قرار می‌گیرد پس بازهم می‌تواند اتفاق بیافتد، آن‌هم نه از سوی گروه‌های شبه‌نظامی(گروه‌های مقاومت) بلکه از سمت کشوری که به‌صورت کلاسیک در نظام بین‌الملل حضور دارد...

 کشوری با مسوولیت، اختیارات و مرزهای مشخص که بر اساس حقوق بین‌الملل و مبتنی بر کنوانسیون‌های موردپذیرش قریب به‌اتفاق کشورهای جهان، پاسخ  به حمله‌ای داده که فارغ از هرگونه سوگیری پیرامون نظام سیاسی سوریه، کنسول گری رسمی‌اش در کشور ثالث را مورد هدف قرار داده بود. این امر به رژیم مستقر در سرزمین‌های اشغالی این پیام را می‌دهد که سطح درگیری‌ها می‌تواند با سرعت زیادی به‌نوعی جنگ کلاسیک تبدیل شود و شرایط زیست بحران محور اسرائیل را به جنگی واقعی سوق دهد.

پس نتیجه این است که در یک وضعیت احتمالی جنگی، کشوری که منابع بیشتر، مرزهای گسترده‌تر و توانایی مستقل تسلیحاتی بالاتری دارد، تعیین‌کننده وضعیت میدان خواهد بود، آن‌هم در شرایطی که منطقه و جهان به‌صورت بالقوه آمادگی شکل‌گیری نوعی از بلوک‌های متقابل حامی جنگ میان دو طرف را دارد، پس می‌شود نتیجه گرفت با توجه به وضعیت میدان، پاسخ هوشمندانه و چندجانبه نظامی- سیاسی ایران، توانسته تا امروز صورت‌بندی جدیدی ایجاد کند که در آن ضرورت اجماع گفتمانی  بر سر وضعیت نهایی سرزمین‌های اشغالی بیش‌تر از پیش آشکار می‌شود.

همچنین خستگی استراتژیک در دو سوی درگیری ( اسرائیل و فلسطین) باعث شده تا بازیگران جدیدی به‌ویژه کشورهایی که منافع اقتصادی بیشتری در تنش زدایی برای خود متصور هستند، آرام‌آرام وارد گود شوند، کشورهایی مانند چین که امروز به‌شدت نیازمند یافتن بازارهایی برای فروش مازاد محصولات خود هستند، به‌هیچ‌عنوان از تبدیل‌شدن منطقه به صحنه جنگی تمام‌عیار،  خشنود به نظر نمی‌رسند. آن‌ها تلاش خواهند کرد با استفاده از تمایل برخی کشورهای اروپایی برای حل بلندمدت بحران مزمن منطقه، نقش بیشتری ایفا کنند و اهرم‌های دوجانبه جدیدی برای ابتدا مدیریت تنش‌ها و سپس تقلیل سطح آن به‌صورت کریدورهای شرقی- غربی تجارت که فعال و مانا باشند را خلق کنند، در این وضعیت می‌شود انتظار داشت تا کشورهایی مانند ایران که ازقضا منافع بلندمدت پرشماری در گشوده ماندن مسیرهای تجاری و اقتصادی دارند، بتوانند با استفاده از دیپلماسی اقتصادی هوشمندانه، وارد روند پارادایم شیفت از سیاست سیاسی- نظامی به سیاسی- اقتصادی شوند و تصمیم‌گیری برای  کنش گری آینده خود با توجه به هزینه- فایده‌های اقتصادی انجام بدهند.

با توجه به آنچه گفته شد، ایران تا امروز توانسته خود را به‌عنوان بازیگری با پرنسیب در حوزه نظامی مطرح کند که شناخت خوبی از توانایی‌های خود و طرف‌های درگیری دارد، این شناخت می‌تواند در آینده به‌مثابه بنیان دکترین منطقه‌ای نوینی قرار بگیرد که در آن هر بازیگری به‌قدر توانایی‌اش نقش ایفا کند و خاورمیانه به‌جای فرورفتن در باتلاق درگیری‌های بی‌پایان و آرزوهای آرماگدونی فانتامنتالیست ها، مسیری واقع‌بینانه برای پیوستن به مسیر توسعه پایدار را پیش روی خود ببیند، در این میان هیاهوی رسانه‌ای تندروها باید جای خود را به عقلانیت کاربردی بدهد، همان‌گونه که ایران توانست در آخرین کنش خود، الفبای سیاست را بر بدنه موشک‌هایش حک کند تا از این به بعد، واقعیت‌های میدان، جایگزین شعارها شود، همچنانکه تمامی شعارهای کابینه جنگ نتانیاهو در یک کلمه خلاصه شد: بی خاصیت.