نظریه پرداز «اقتصاد دوگانه»

گروه تاریخ و اقتصاد: سر آرتور لوئیس اقتصاددان برجسته و برنده نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۹، زاده روز ۲۲ ژانویه سال ۱۹۱۵ بود. جایزه نوبل به خاطر «پژوهش‌های پیشگامانه در زمینه توسعه اقتصادی، با توجه ویژه به وضعیت کشورهای در حال توسعه» به او تعلق گرفت. یکی از مهم‌ترین دستاوردهای لوئیس مقاله او در سال ۱۹۵۴ است که در آنجا به بحث درباره مفهومی که خودش آن را «اقتصاد دوگانه» در کشورهای فقیر تعریف می‌کند، می‌پردازد. به گفته لوئیس اقتصاد کشورهای فقیر شامل دو بخش است، یک بخش «سرمایه‌داری» کوچک و یک بخش بسیار بزرگ سنتی (کشاورزی). کارفرمایان در بخش سرمایه‌داری کارگران را برای به‌دست آوردن پول بیشتر استخدام می‌کنند و از سوی دیگر کارفرمایان در بخش سنتی به دنبال حداکثر کردن سود خود نیستند و بنابراین کارگران زیادی را استخدام می‌کنند که همین باعث می‌شود بهره‌وری آنها پایین بیاید.

لوئیس بر این اساس بحث می‌کند که مسیر حرکت کشورهای فقیر به توسعه، هدایت نیروی کار به بخش تولید صنعتی است، جایی که بهره‌وری در آن بیشتر است. سرمایه‌داران سود خود را پس‌انداز می‌کنند و از این پس‌انداز در گسترده کردن صنایع‌شان استفاده می‌کنند و همین است که به رشد اضافه خواهد کرد. لوئیس مدلش را بر مبنای این فرض گذاشت که کارگران در بخش کشاورزی هیچ پس‌اندازی نمی‌کنند، بنابراین تنها منبع پس‌انداز، پس‌انداز سرمایه‌داران در تولید است.لوئیس از مدلش استفاده کرد تا الگوی رشد را در کشورها به طور کلی توضیح دهد و به همین صورت بود که او با توجه به درآمد سرانه یک کشور، منحنی U معکوس را توضیح داد. برای هر کشور فقیری مانند بنگلادش، رشد اقتصادی آهسته است چراکه بخش تولید یا کوچک است یا وجود ندارد، بنابراین منبعی هم برای پس‌انداز نیست. برای کشورهای با درآمد متوسط مانند کره و تایوان، رشد بالاست زیرا بخش تولید در حال رشد و جذب نیرو از بخش کشاورزی است. برای کشورهای با درآمد بالا، با بخش تولید بزرگ، مانند ایالات‌متحده، رشد آهسته‌تر است زیرا منافع حاصل از انتقال نیروی کار از بخش کشاورزی به بخش صنعت تقریبا حاصل شده است. در همان مقاله سال ۱۹۵۴، لوئیس بحث جداگانه‌ای درباره کشورهای فقیری که درگیر تجارت هستند مطرح و اشاره کرد: کشورهای فقیر منافع ناچیزی از افزایش صادرات خود کسب می‌کنند. در عوض او ادعا کرد این صادرات منافع مصرف‌کنندگان کالاهای وارداتی در کشور مقابل را تامین خواهد کرد. او این طور مثال می‌زند که کشورهای ثروتمند فولاد و مواد غذایی تولید می‌کنند و کشورهای فقیر هم قهوه و مواد غذایی تولید می‌کنند. فرض کنیم قبل از اینکه صادرات افزایش یابد، ۱۰ پوند (هر پوند تقریبا معادل ۴۵۲ گرم است) قهوه به جای یک تن فولاد مبادله می‌شود. حالا به دلیل اینکه تولیدکنندگان در کشورهای فقیر هزینه فرصت کمی از افزایش صادرات قهوه عایدشان می‌شود (چراکه مواد غذایی که آنها می‌توانند تولید کنند ارزش کمی دارد)، صادرات را افزایش می‌دهند اما انجام چنین کاری قیمت قهوه را کاهش می‌دهد و قیمت قهوه را به ۲۰ پوند قهوه در مقابل یک تن فولاد می‌رساند. این معامله خوبی برای خریداران قهوه است ولی معامله خوبی برای تولیدکنندگان قهوه نیست.

در اصل، لوئیس این طور استدلال می‌کرد که کشورهای فقیرتر قدرت انحصاری پنهانی در صادرات خود دارند که همین خود به شکست آنها منجر می‌شود. برای این کشورها بهتر این است که تولیدات‌شان را به سمت مواد خوراکی هدایت کنند و از صادرات دور بمانند. لوئیس که خود زاده یکی از مستعمرات فقیر انگلستان، سنت لوسیا بود؛ با بورس تحصیلی به مدرسه اقتصاد لندن راه یافت. او بعدها می‌گوید: «خواستم مهندس شوم، اما نه یک دولت استعماری و نه هیچ‌کدام از آن مزارع شکر یک مهندس سیاهپوست را استخدام نمی‌کردند.» به همین دلیل بود که تصمیم گرفت اقتصاد بخواند، او دکترای خود را در سال ۱۹۴۰ از مدرسه اقتصاد لندن گرفت. بعد از آن به پیشنهاد دوستش فردریش هایک، شروع به کار روی مشکلات اقتصاد جهانی کرد و سپس رئیس بخش اقتصاد مدرسه اقتصاد لندن، LSE شد. پس از جنگ جهانی دوم زمانی که بسیاری از مستعمرات سابق مستقل شدند لوئیس مطالعات خود را درباره توسعه اقتصادی آغاز کرد. لوئیس هیچ اعتقادی به این نظریه که کشورهای فقیر باید برای توسعه یافتن، توسط دیکتاتورها اداره شوند، نداشت.لوئیس از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۸ در دانشگاه لندن استاد دانشگاه بود و سپس از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۸ استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه منچستر. او همچنین در سال‌های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳ قائم‌مقام دانشگاه هند غربی و از سال ۱۹۶۳ تا زمان مرگش در سال ۱۹۹۱ استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه پرینستون بود.