کریستین سن، ایران‌شناس بزرگ دانمارکی

ژاله آموزگار عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مورخ و محقق در یکی از «شب‌های بخارا» از کریستن سن به‌عنوان یک ایرانشناس برجسته دانمارکی یادمی‌کند و می‌گوید: در کارنامه زرین خاورشناسی و ایران‌شناسی قرن‎های نوزدهم و بیستم میلادی، نام آرتور کریستین سن دانمارکی جایگاه بس والایی دارد. در آن دوران جاذبه و رمز و راز شرق، باهوش‎ترین دانشمندان غرب را به سوی خاورشناسی کشاند و تمدن درخشان سرزمین ما نیز این بخت را داشت که عرصه فعالیت‎های علمی نوابغ برجسته‎ای ‎شود. در این میان دانشمندانی از سرزمین کوچک و متمدنی در دوردست‎های شمال اروپا، یعنی دانمارک، سهم بزرگی از این فعالیت‎های فرهنگی را به خود اختصاص دادند.

ما به دلایل فراوان مدیون ایران‌شناسان بزرگ این سرزمین دوست‌داشتنی هستیم که به کاوش در فرهنگ و زبان و ادبیات ما پرداخته‎اند، از دستاوردهای آنها بهره برده‎ایم و آنها نیز به نوعی رضایت‌خاطر یافته‎اند. وی ادامه داد: من عقربه زمان را دورتر می‎برم؛ نخست به حمایت‌های غیرمستقیم این سرزمین برای مطالعات ایرانی اشاره می‌‌کنم. زمانی که آدام اُلئاریوسِ آلمانی نخستین بار برای عقد قراردادهای تجاری به ایران آمد، فارسی آموخت و گلستان سعدی را ترجمه کرد، در حقیقت از امکانات مالی اشراف دانمارک برای این سفر استفاده کرد. یک سده بعد از او در قرن هجدهم، هیاتی که از شهر گوتینگن برای مطالعات خاص رهسپار ایران ‌شدند، از حمایت مادی و معنوی فردریک پنجم پادشاه دانمارک (دوران حکومت ۱۷۶۶ ـ ۱۷۴۶) برخوردار شده بودند و از میان آنها نیبور توانست برای نخستین بار سنگ‌نوشته‎های تخت‌جمشید را درست و با دقت رونویسی کند.

به گفته آموزگار، تلاش‎ها و مقام ارجمند علمی کریستین سن و گنجینه بی‎نظیر دست‎نوشته‌‌های ایرانی در دانشگاه کپنهاگ باعث شد که در ۱۹۱۹ کرسی مستقلی در این دانشگاه برای زبان‎های ایرانی به وجود بیاید. او تدریس خود را در این دانشگاه در همه رشته‌های زبان‌شناسی ایرانی گسترش داد. او سه بار در سال‎های ۱۹۱۴، ۱۹۲۹ و ۱۹۳۴ به ایران سفر کرد. تا چند ماه پیش از مرگش که در ۳۱ مارس ۱۹۴۵ اتفاق افتاد همچنان به کارهای علمی خود ادامه ‌داد و برنامه‌‌های فراوان برای آینده داشت اما بیماری ناگهانی قوای او را تحلیل برد، دیو مرگ به سراغش آمد، درحالی‌که هنوز پر از زندگی بود و کارهای فراوانی در برنامه‌اش داشت. بنا به وصیت او کتابخانه بسیار ارزشمندش به دانشگاه واگذار شد و چون فرزندی نداشت پس از درگذشت همسرش همه اموالش در اختیار دانشگاه کپنهاگ قرار گرفت تا مصروف کارهای فرهنگی و احتمالا ایران‌شناسی شود.