گروه تاریخ و اقتصاد: پدر من مرد زحمتکشی بود که خودش را از هیچ به همه چیز رسانده بود. چند سفر پیاده به رشت رفته و برگشته بود کم کم خودش را به جایی رساند که شد رئیس شهر اصفهان. چرا رئیس شهر اصفهان؟ چون سال‌های متمادی رئیس انجمن شهر و اتاق بازرگانی و کارخانه ریسباف اصفهان بود و هر کجا که بزرگان جمع بودند او هم حضور داشت. تا جایی که حتی صارم‌الدوله هم جلو پدر من حرف نمی‌زد. البته پدرم سواد چندانی نداشت در حد یک خواندن و نوشتن ساده می‌دانست؛ ولی قدرت بیان و نفوذ کلام داشت. تُن صدا و نگاهش طوری بود که همه را تحت تاثیر قرار می‌داد... در خیابان سپه (اصفهان) آن روزها کارخانه‌ای بود که پدرم و عموزاده‌هایش آن را تاسیس کرده بودند و در آن کار می‌کردند بعدها کارخانه ریسباف را از آلمان‌ها خریدند. در این کارخانه هم پارچه می‌بافتند و هم نخ تولید می‌کردند و اسم کارخانه هم ریسندگی و بافندگی ریسباف بود. پدر من در بین تجار و شخصیت‌های شهر سرشناس بود و اغلب آنها را به نان و نوایی رسانده بود هزاران کارگر در آن کارخانه ریسباف کار می‌کردند که فرزندان بسیاری از آنها میلیاردرهای امروز اصفهانند. پدرم خیلی به هنر و به‌خصوص موسیقی علاقه‌مند بود و از طفولیت که من دست چپ و راستم را شناختم می‌دیدم که در خانه ما بزرگان موسیقی رفت و آمد دارند.

منبع: فصلنامه «تصویرنامه»، شماره ۱، بهار ۱۳۹۲