قحط الرجال است!
گروه تاریخ و اقتصاد: احمد دری، سفیر دولت عثمانی به دربار شاهسلطان حسین در سالهای ۱۷۲۰ و ۱۷۲۱، استبداد و آشفتگی موجود در فضای حکومتی دوران صفویه را چنین به تصویر میکشد: «و نیز معلوم شد از مردم داغستان -که از کافر و مسلمان نود و چهار قبیله هستند- هر سال فرستادهای از هر قبیله به رکاب شاه میآیند، و هر یک دو عدد پوست بلغار و دو پوست بره میآورد، و «سالانه»ای را که از آن به «مواجب» تعبیر میکنند، میگیرند و میبرند. انجام این مراسم را به ملاحظه حکمتی به آن مجلس موکول کرده بودند. این نود و چهار نفر که خودشان اعجوبه، و جامههاشان شگفتانگیز، و پیشکشهای شان مسخره، و وضع رفتارشان غریب بود، آمدند و در حضور شاه عینا همانگونه که کافران به بتان سجده میکنند، استغفرالله به شاه سجده کردند، و هدیهشان را گذاشتند و رفتند.
گروه تاریخ و اقتصاد: احمد دری، سفیر دولت عثمانی به دربار شاهسلطان حسین در سالهای ۱۷۲۰ و ۱۷۲۱، استبداد و آشفتگی موجود در فضای حکومتی دوران صفویه را چنین به تصویر میکشد: «و نیز معلوم شد از مردم داغستان -که از کافر و مسلمان نود و چهار قبیله هستند- هر سال فرستادهای از هر قبیله به رکاب شاه میآیند، و هر یک دو عدد پوست بلغار و دو پوست بره میآورد، و «سالانه»ای را که از آن به «مواجب» تعبیر میکنند، میگیرند و میبرند. انجام این مراسم را به ملاحظه حکمتی به آن مجلس موکول کرده بودند. این نود و چهار نفر که خودشان اعجوبه، و جامههاشان شگفتانگیز، و پیشکشهای شان مسخره، و وضع رفتارشان غریب بود، آمدند و در حضور شاه عینا همانگونه که کافران به بتان سجده میکنند، استغفرالله به شاه سجده کردند، و هدیهشان را گذاشتند و رفتند.
یکی دو سفیر ازبک و مسکو هم بودند، که آنان هم به همان مجلس آمدند، اما به شاه نزدیک نشدند. از همان دور زمین بوس کردند و کاغذهایشان را به دست شان دادند و فرستادنشان.»
و در جای دیگر اشاره میکند که «همه کشور قزلباش آبادان است و ویرانه آن بسیار کم است. اما عیاذا بالله چنین مینماید که انقراض دولتشان نزدیک است. چاکر، آشکار و پنهان وضعشان را موبهمو رسیدگی کردم: کشورشان بهغایت آباد است، اما دولتشان رجالی ندارد، گویی قحط الرجال است، و از آن روز نظامشان آشفته و پریشان، و دولتشان متزلزل است. از هر سو به آن هجوم میشود، و نمیتوانند دفع کنند. سربازانی هم که از این طرف جمع میکنند، از آن طرف درحال گریختناند.»
منبع: سفارتنامههای ایران؛
احمد دری، ترجمه: محمد امین ریاحی ۱۳۶۸
ارسال نظر