کتاب بیوگرافی استیو جابز

نویسنده: والتر ایساکسون

مترجم: ندا لهردی

دنیای تکنولوژی کمتر از دو ماه پیش یکی از محبوب‌ترین و خلاق‌ترین چهره‌هایش را از دست داد. استیو جابز همچنان که در زمان زندگی‌اش جهان دیجیتال را متحول کرد، با مرگش هم خبرساز شد. کتاب بیوگرافی او که قرار بود در سال میلادی آینده چاپ شود، تنها چند روز بعد از مرگش روانه بازار شد تا فروش چشمگیری را در کشورهای مختلف تجربه کند. این کتاب که توسط «والتر ایساکسون» یکی از اعضای شورای دبیران مجله تایم و از مدیران شبکه CNN، نوشته شده است در حال حاضر پر فروش‌ترین کتاب در ایالات متحده و یکی از پر فروش‌ترین‌های بازار کتاب اروپا، ژاپن و کره‌جنوبی است.

«دنیای‌اقتصاد» کار ترجمه این کتاب را از هفته‌های گذشته آغاز کرده و قرار است از این به بعد در روزهای شنبه، یکشنبه، سه شنبه و چهارشنبه هر هفته آن را به صورت پاورقی در صفحات بازار دیجیتال منتشر کند. اولین بخش این کتاب را امروز می‌خوانید.

بخش اول:

اصرار جابز برای نوشتن بیوگرافی‌اش

این کتاب بیوگرافی ویژه «استیو جابز» از نویسنده پر فروش‌ترین بیوگرافی‌ها از جمله بیوگرافی‌های «بنجامین فراکلین» و «آلبرت انیشتین» است. کتاب «بیوگرافی استیو جابز» بر اساس بیش از چهل مصاحبه با او و همچنین مصاحبه‌هایی با بیش از صد نفر از اعضای خانواده، دوستان، رقبا، همکاران و حتی دشمنانش در طول دو سال توسط «والتر ایساکسون» گردآوری شده است. ایساکسون در حقیقت داستان زندگی شخصیت قوی، اما پژمرده یک کارفرمای خلاق را که شبیه به یک ترن هوایی است نوشته؛ کسی که اشتیاقش برای رسیدن به کمال، تحولاتی بزرگ را در شش صنعت کامپیوترهای شخصی، فیلم‌های انیمیشن، موسیقی، گوشی‌های موبایل، کامپیوترهای تبلت و نشر دیجیتال به‌وجود آورد.

درست زمانی که آمریکا به دنبال راهی برای حفظ و استمرار نفوذ خلاقانه‌اش بود، جابز به عنوان بهترین تندیس ابتکار و تخیلات کاربردی قد علم کرد. او خوب می‌دانست که بهترین راه برای ارزش آفرینی در قرن بیست و یکم، ارتباط خلاقانه با تکنولوژی است. او شرکتی را تاسیس کرد که در آن جهش‌های خیالی با شاهکارهای مهندسی ترکیب شدند.

اگرچه جابز برای انتشار این کتاب با نویسنده آن همکاری کرد، اما هرگز نخواست نظارتی بر نوشته‌ها داشته باشد یا حتی آنها را قبل از چاپ بخواند. او هیچ ممنوعیتی برای ورود به هیچ بخشی از زندگی‌اش نگذاشت. جابز آشنایانش را ترغیب می‌کرد تا صادقانه درباره او صحبت کنند. خودش هم رک و راست درباره خودش و حتی گاهی کاملا بی‌رحمانه درباره کارمندان و رقبایش صحبت می‌کرد. دوستان، دشمنان و همکارانش دیدگاهی حقیقی را درباره اشتیاق، کمال‌گرایی، دغدغه‌ها، نبوغ هنری، شیطنت‌ها و وسواسی که برای کنترل ساختار تجارت مورد نظرش و در نهایت تولید محصولات خلاقانه‌اش داشت، ارائه کردند.

جابز با زیرکی می‌توانست اطرافیانش را به خشم و نا امیدی سوق بدهد، اما شخصیت و محصولاتش به یکدیگر وابسته بودند؛ درست مانند وابستگی سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای اپل به طوری که هر کدام بخشی از یک سیستم هماهنگ بودند. داستان آموزنده و عبرت‌انگیز زندگی او پر از درس‌هایی درباره نوآوری، منش، رهبری و ارزش‌ها است.

مقدمه

این کتاب چطور به وجود آمد

در اوایل تابستان سال ۲۰۰۴ استیو جابز با من تماس گرفت. در طول سال‌ها رابطه کاملا صمیمانه‌ای با من داشته که گاهی به خصوص وقتی محصول جدیدی را معرفی می‌کرد و می‌خواست روی جلد مجله تایم یا به عنوان خبر اصلی شبکه خبری سی ان ان -جاهایی که من کار می‌کنم- کار شود، این مهربانی به اوج خودش می‌رسید. اما حالا که مدتی بود من در این جاها کار نمی‌کردم، صمیمت چندانی از او نمی‌دیدم. ما کمی درباره موسسه «آسپن» که من اخیرا وارد آن شده بودم صحبت کردیم و از او دعوت کردم تا برای صحبت به پردیس تابستانی دانشگاه ما در کلورادو بیاید. گفت که دوست دارد بیاید، اما نه روی صحنه و خواست تا به جای آن برای صحبت کردن به پیاده روی برویم. کمی عجیب به نظر می‌رسید. من هنوز نمی‌دانستم که این پیاده‌روی طولانی، روش ترجیحی او برای یک گفت‌وگوی جدی بود. بالاخره مشخص شد که از من می‌خواهد بیوگرافی‌اش را بنویسم. در آن زمان من تازه بیوگرافی بنجامین فرانکلین را منتشر کرده بودم و داشتم بیوگرافی آلبرت انیشتین را می‌نوشتم. اولین واکنش من تعجب بود؛ کمی برایم مضحک بود که او خودش را به عنوان وارث بحق این زنجیره می‌داند. از آنجایی که می‌دانستم هنوز در نیمه راه پر از پستی و بلندی زندگی‌اش است، مخالفت کردم. گفتم حالا نه. شاید ده یا بیست سال دیگر، وقتی که بازنشسته شدی. از سال ۱۹۸۴ می‌شناختمش؛ وقتی که برای صرف ناهار با مدیران مجله تایم به منهتن آمده بود و از مکینتاش جدیدش تعریف و تمجید می‌کرد. بعد از آن بی حوصله و بهانه‌گیر بود و به خاطر یک مطلب افشاگرانه که احساساتش را جریحه‌دار کرده بود، به یکی از خبرنگاران تایم حمله کرد. بعد از آنکه با او صحبت کردم، شیفته و مسحور جذابیتش شدم ما حتی بعد از آنکه او را از مدیریت اپل هم برکنار کردند با هم در ارتباط بودیم. وقتی چیزی برای مطرح کردن داشت مثل یک کامپیوتر جدید یا فیلمی از پیکسار، ناگهان طلسم جذابیتش دوباره روی من معطوف می‌شد؛ به یک رستوران با سوشی‌های معروف در جنوب منهتن دعوتم می‌کرد و درباره آنچه که او در حال جذب مشتری برایش بود و بهترین چیزی هم بود که تا حالا تولید کرده، صحبت می‌کرد دوستش داشتم.وقتی او به تخت سلطنت اپل برگردانده شد، ما او را روی جلد مجله تایم گذاشتیم و خیلی زود بعد از آن شروع کرد به دادن ایده‌هایش برای پرونده‌ای درباره موثرترین افراد قرن که ما در حال آماده کردنش بودیم. شعار تبلیغاتی «متفاوت بیندیش» را همراه با تصاویری نمادین از افرادی که به نظر ما شبیه به هم بودند، معرفی کرد و به تلاشی با تاثیر خیره کننده و تاریخی رسید. بعد از آن پیشنهادش را به این سمت سوق دادم که یک بیوگرافی از چیزهایی که تا آن زمان از او شنیده بودم و بعد از آن می‌شنیدم، بنویسم. زمانی به او ایمیل زدم تا بپرسم که آیا چیزی که از دخترم شنیده بودم درباره اینکه لوگوی اپل ادای احترامی به «آلان تورین» مبتکر انگلیسی علوم کامپیوتری بوده، درست است یا نه. تورین کدهای زمان جنگ با آلمان‌ها را کشف رمز کرده و سپس با گاز زدن یک سیب آلوده به سیانور دست به خودکشی زده بود. او جواب داد که کاش این فکر به ذهنش رسیده بود، اما اینطور نبود.